eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
2.4هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
8.5هزار ویدیو
137 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر ۵ #صلوات #ادمین_تبادل @Mousavii7 #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh پـــیام #ناشناس👇🏻 https://gkite.ir/es/9463161
مشاهده در ایتا
دانلود
*﷽* جنگ تا از بین بردن کفر در جهان، تا ظهور حضرت حجت (عج) ادامه دارد. پس مقصد این جنگ فقط و فقط با عراق نیست.راه دراز است و ما در اول راه هستیم. این را هم نباید فراموش کرد که راه قدس از کربلا می گذرد و حرف امام هم ان شاءاللّه به زودی زود صداقت خودش را به همگان نمایان خواهد کرد. خواهران و برادران حزب اللهی! خوب متوجه باشند که در هر انقلاب یک عده مُرتجع و فرصت طلب در کمینند. شما که در داخل شهر و پشت جبهه هستید وظیفه تان از بین بردن این مُرتجعین و منافقین است. چون نسبت به خون شهدا مسئول هستید.
*﷽* قبایش روز به روز خاکی تر می شد. خودش هم روز به روز لاغرتر و افتاده تر می شد، اما توان کاریش بیشتر می شد و روحیه و اراده اش روز به روز بالاتر می رفت. می گفت: خرمشهر بهشت است. مدام در رفتارش ذکر بود. همه اش از امام (ره) صحبت می کرد. می گفت: ما باید جانمان را برای رهبرمان بدهیم که راه برای اهداف و افکار ایشان باز باشد. او عاشق امام (ره) بود. بعد از شهادتش رادیو بی بی سی اعلام کرد: اولین خمینی کشته شد.
*﷽* اهل نماز شب و تهجد بود. بعضی شب ها، به دلیل داشتن ماموریت، باید در پایگاه‌ می ماندند. نیمه شب ها که می شد،هادی نمی گذاشت وقت آن ها به بطالت بگذرد. احادیث و احکام مربوط به نماز شب را می خواند و پس از آن خودش مشغول نماز شب می شد. با این کار، دیگران هم ترغیب می شدند نماز شب بخوانند. 📚: هادی
*﷽* همیشه کتاب‌های شهيدان بهشتی، باهنر و مطهری جزو کتاب‌هایی بود که بسيار مطالعه می کرد و در ورزش هم قهرمان جودوی ايران بود.  مرتب کار می‌کرد و می‌گفت قصد دارم که پول‌هایم را جمع آوری کنم، تا ماشینم را عوض کنم. اما بعدها فهميديم که آن پس اندازها را برای جهيزيه يک دختر جمع آوری کرده بود. وقتی می خواست به منطقه برود به او گفتم:تو ديگر نرو ما را تنها نگذار، گفت: همه، خواهر وبرادران ما هستند؛ ما بايد برويم و دفاع کنيم. راوی: خواهر شهید
*﷽* به بچه ها می گفت: اول نماز را بخوانید، و بعد هر کجا می خواهید بروید، بروید. گاه که در زیر گلوله بودیم و با اینکه معلوم نبود که تا چند لحظه دیگر کدام یک از بچه ها به شهادت می‌رسند یا اینکه مجروح می‌شوند، نمازمان را اول وقت می خواندیم. ایشان همچنین عطش زیارت امام حسین (ع) و زیارت حضرت رقیه(س) را در دل بچه ها برافروخته بود. می گفت: بروید به زیارت حضرت رقیه (س) و به ایشان بگویید: رقیه جان آمده ایم زخم‌های شلاق های یزدیان را التیام ببخشیم. 📚: سه مزار برای یک شهید
*﷽* یک روز کیفم را تازه برداشته بودم تا به مدرسه بروم،یک دفعه در حیاط را زدند. در را باز کردم، همسایه یمان که زردتشی بود دست پسرش را گرفته بود و پشت در رجز می خواند: برو بگو پدرت بیاد دم در کارش دارم، این چه وضع بچه تربیت کردن است! فهمیدم محمد دسته گل به آب داده است. پدر با عجله آمد. همسایه با اوقات تلخی گفت: آقا یک چیزی به بچه تان بگویید، این طوری نمی شود! پدر گفت: اینها با هم دوست بودن، نمی دانم چرا دعوا کردن با همدیگر! حرف پدر را قطع کرد و گفت: دعوا چیه آقا! این پسر شما بچه ی ما را از راه به در می کند. صبح بلند شدم دیدم دارد نماز می خواند! همه اش تقصیر پسر نیم وجبی شماست. پدر معذرت خواست و همه تقصیرها را گردن بچگی اش انداخت. در صورتی که ما می دانستیم محمد با این که کم سن و سال است، اما بچه نیست. 📚: لبخند ماندگار
*﷽* حسن در عین حال که محجوب و با حیا بود، خیلی هم شوخ طبع و اهل مزاح بود. حتی در کوران جنگ هم دست از شوخی برنمی داشت. یکی دیگر از خصوصیتشان این بود که اهل تهجد بود. در اوج خستگی و تلاش شبانه روزیش، نماز شب و دعا و توسلش ترک نمی شد. گاهی کنار گوش بچه ها که می دانست اهل تهجد هستند، با لحن خاص و گیرایش می گفت: ما را هم جزو آن ۴۰ نفر قرار بده، اسم من حسن، شهرتم شفیع زاده است. راوی: سردار محمد جعفر اسدی 📚: مجله فکه
*﷽* از بس حضرت زهرایے بود در عملیات خیبـر اسم گردانش را عوض کرد گذاشت " یازهرا (س) ” در والفجر۸ شهیـد که شد ایّام فاطمیـه بود ... ترکش خورده بود بہ پهلویش ... ۶۴
*﷽* 🌷 حسین رفته بود دوره آموزش دافوس. در نبود حسین، از طرف سپاه یک قطعه فرش برای مان آورده بودند. وقتی حسین آمد مرخصی و داستان فرش را به او گفتم ناراحت شد. گفت: زهرا خانم! از این به بعد هر وقت من نبودم و از طرف سپاه چیزی آوردند قبول نکنید. نمی خواهم چیزی از سپاه بگیرم. گفتم: عیبی ندارد. بگویید پولش را از حقوقمان کم کنند. گفت: اما بهتر است از این به بعد چیزی از سپاه قبول نکنید. من هم قبول کردم. 📚:نیمه ی پنهان ماه، ج 32 🌷
*﷽* بابا خیلی روی زیارت عاشورا تأکید داشت. همیشه به من و سعید می گفت: قبل از خوابیدن و بیرون رفتن از خانه،هر قدر که می توانیم قرآن بخوانیم. می گفت تأثیرش را در زندگی تان می بینید. قرآن خواندن و زیارت عاشورای خودش که ترک نمی شد. هر روز صبح در راه محل کارش زیارت عاشورا می خواند. صبح های جمعه هم چهار تایی دور هم می نشستیم در همین اتاق و سوره جمعه می خواندیم. 🎤: فرزند شهید یاد عزیزش با صلوات🌷