eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
2.4هزار دنبال‌کننده
19.3هزار عکس
10.5هزار ویدیو
143 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر ۵ #صلوات #خادم👇🏻 @Mousavii13 #تبادل @Mousavii7 #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh
مشاهده در ایتا
دانلود
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴 ⭕️ #سید_مجتبی_علمدار 🔶قسمت سی وششم 🔶 #ازدواج آن زمان در مقطع دبيرستان تدريس داشت
🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴 ⭕️ 🔶قسمت سی وهفتم 🔶 سيد عاشق بچه بود. ميگفت: ميخوام چهار تا بچه داشته باشم؛ دو تا دختر، دو تا هم پسر، خداوند فقط يك دختر به ما داد كه آقا سيد به علت علاقه ای كه به حضرت زهراسلام الله داشتند نام او را زهرا گذاشت. ميگفت: اگر خدا به من پسر دهد، نامش را ميگذارم اباالفضل؛ اباالفضل علمدار.وقتی ميخواست زهرا را بخواباند برايش داستان ميگفت. اما نه مثل داستانهايی كه بقيه برای بچه هايشان تعريف ميكنند. آقا سيد برای زهرای كوچك، از لحظه هايی كه جانباز شد، از خاطرات جبهه و خاطرات دوستان شهیدش تعريف ميكرد. ميگفتم: آقا سید، برای بچه كوچك از اين داستانها تعريف نميكنند! ميگفت: زهرا بايد از حالا راه شهادت را بداند. بايد بداند كه شهيد چه كسی است و جبهه چيست. بايد دل زهرا با اين مسائل اُنس بگيرد.در تربيت زهرا شيوه های جالبی داشت. هرگز او را تنبیه نکرد. اصلًا با زدن مخالف بود. به خصوص آنكه ميگفت نام مادرم روی اوست. اگر زهرا اذيت ميكرد، سيد فقط سكوت ميكرد. همين سكوتش باعث ميشد تا زهرا با اينكه خيلی بچه بود متوجه اشتباهش زندگی شود. بعد ميرفت و از پدرش عذرخواهی ميكرد. معتقد بود تنبيه بايد اخلاقی باشد، تا اثر اخلاقی هم بگذارد. ميگفت: بايد با بچه دوست بود. سيد نقاشي های قشنگی برای زهرا ميكشيد. با او به پارك ميرفت. با هم خيلي بازی ميكردند. با هم شوخی ميکردند و ...گاهی به او سواری هم ميداد! سید مجتبی بهترین پدر برای زهرا بود. در مديريت خانه همفكری داشتيم. سيد عاليترين تصميمها را ميگرفت. در کارها با من مشورت ميكرد. به او ميگفتم تصميم نهايی را خودت بگير؛ چون ميدانستم خیلی عالی تصميم ميگيرد. در کارهای خانه خیلی به من کمک ميکرد. وقتی ميتوانست، بيشتر كارهای خانه را ايشان انجام ميداد. نمونه آن گردگيری منزل بود. من و دخترم را ميفرستاد خانه مادرم. وقتی برميگشتيم باوركردنی نبود، خانه مثل دسته گل شده بود. سيد چايی آماده كرده بود و ... با اينكه خسته بود اما يك بار نشد كه بگويد خانم من ديگه خسته شدم. همه كارهايش با نظم انجام ميشد؛ مگر زمانی كه مريض ميشد. حتی در آنوقت هم نگران بی نظمیهای اطرافش بود و ناراحت ميشد. رفتارش هميشه با متانت و سنگينی خاصی همراه بود. برای همين مورد علاقه مادرم بود. با فاميل و آشنا متواضعانه برخورد ميكرد. نسبت به سن و سالش آدم فكر ميكرد دكترا دارد. اوقات فراغت را در خانه بيشتر با زهرا بود. يا به تمرين مداحی ميپرداخت. گاهی از او ميخواستم كه برای ما مداحی كند. او هم به شوخی ميگفت تا درخواست رسمی نكنيد نميخوانم من هم ميخنديدم و درخواست رسمی ميكردم. بعد شروع ميكرد با صدايی زيبا خواندن. اهل شوخی بود؛ اما نه هر شوخی! در جايش آدم جدی ولی مهربان بود. اصلًا در بند تشريفات نبود. مهمان كه ميخواست بيايد به من ميگفت يك نوع غذا درست كنم. ميگفتم: آقا سيد ممكنه مهمان آن غذايی را كه ما سر سفره ميگذاريم دوست نداشته باشد. فكری ميكرد و ميگفت: از نظر شرعی درست نيست، اما حالا كه اين حرف را زدی، مهمان حبيب خداست، اشكال ندارد. فقط نباید اسراف شود. اهل زرق و برق دنيا نبود. به نكات خيلی ريزب در زندگی دقت داشت كه فكر آن را هم نميكردم. اصلًا يادم نميآيد به من دستوری داده باشد. روزه كه ميگرفت، هيچ وقت نميگفت برايم غذا بياور و يا آماده كن. وقتی ميديدم كه با يك استكان چايی دارد افطار ميكند، ميرفتم غذا را آماده ميكردم و برايش ميآوردم. اما ميديدم كه خيلی غذا نميخورد. ميگفتم: »آقا شما روزه بوديد، بايد بخوريد تا نيرو بگيريد و بتوانيد كارهايتان را انجام دهيد. ميگفت: زياد خوردن باعث ميشود انسان پايبند دنيا شود.هر بار كه برايش غذا درست ميكردم خیلی تشکر ميکرد و ميگفت: إنشاءالله خداوند طعام بهشتی نصيب شما كند. 🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
پست یادآوری بخشی از وصيت نامه : به تاريخ ۱۳۵۹/۱۰/۱۹ شمسي ساعت ۱۰:۱۰ شب چند سطري مي نويسم : مادر جان من متنفر بودم و هستم از انسانهاي و بي تفاوت و متاسفانه جواناني که شناخت کافي از ندارند و نمي دانند براي چه مي کنند و چه هدفي دارند و اصلا چه مي گويند ، بسيارند اي کاش به خود مي آمدند از طرف من به بگوئيد چشم و تبلور خونشان به شما دوخته است بپاخيزيد و اسلام را و خود را دريابيد نظير اسلامي ما در هيچ کجا پيدا نمي شود اي کاش ملتهاي تحت فشار مثلث زور و زر و به خود مي آمدند و آنها نيز پوزه را بر خاک مي ماليدند مادر جان، جامعه ما کرده و چندين سال طول مي کشد تا بتواند کم کم صفات و طاغوت را از مغز انسانها بيرون ببرد ولي ما به اين انقلاب بسيار زدند زيرا نه آن را مي شناختند و نه برايش زحمت و رنجي متحمل شده اند از هر طرف به اين نو نهال آزاده ضربه زدند ولي خداوند، مقتدر است اگر نشدند مسلما مجازات خواهند شد پدر و مادر ؛ من را دوست دارم ولي نه آنقدر که آلوده اش شوم و خويشتن را گم و فراموش کنم علي وار زيستن و علي وار شهيد شدن, وار زيستن و حسين وار شهيد شدن را دوست مي دارم در قاموس اسلام كاري‌ترين ضربات را بر پيكر ظلم، جور،شرك و الحاد مي‌زند و خواهد زد ببين ما به چه روزي افتاده ايم و استعمار چقدر جامعه ما را به لجنزار کشيده است ولي چاره اي نيست اينها سد راه انقلاب اسلاميند ؛ پس سد راه اسلام بايد برداشته شودند تا راه تکامل طي شود مادر جان به قسم اگر گريه کني و به خاطر من گريه کني اصلا از تو راضي نخواهم بود. زينب وار زندگي کن
شهـــــادت . شهد شیرین #وصال است ڪ‌ه جز واصلان حقیقی ، بداݩ دست نمی یابند ... و واصلاݩ حقیقی ، مگر ڪسی غیر از #شهـــــدا هستند ؟؟ . شھـــ🌷ـــــید شدن اتفاقی نیست... اینطور نیست ڪه بگویی: گلوله ایی خورد و مُرد... #شھید ↞رضایت نامه دارد... و رضایت نامه اش را اول حسین(ع) و علمدارش امضا مےڪنند... و بعد  مھُر حضرت زهرا(س)مےخورد... . شھــــ🌷ــید قبل از همه چیز دنیایش را به قربانگاه برده... او زیر نگاه مستقیم #خدا #زندگی ڪرده... .↞#شھادت اتفاقی نیست... #سعادتےست ڪه نصیب هر ڪسی نمےشود... .باید #شهیدانه زندگی ڪنی تا شهیدانه بمیرۍ... . شهید آوینی #سالروز تولد🎁🎈 #هادی_دلها_ابراهیم_هادی
#با_اهدای_کتاب_راوی_غدیرم 📕 امیر گلها 📌نگاهی نو به #زندگی و #شخصیت_امیرالمومنین (علیه السلام) 💰 قیمت پشت جلد: ٢٥٠٠ تومن 💰 قیمت با تخفیف: ٢٠٠٠٠ تومن 💰 قیمت ویژه #خرید_اولی_ها از سایت باسلام( فقط یک جلد ): ٥٠٠٠ تومن ثبت سفارش: @abai1376 🆔
✅ به مناسبت ایام شهادت شهید #محسن_حججی 📕 کتاب #سربلند 📌 روایت هایی از #زندگی شهید محسن حججی 💰 قیمت پشت جلد: ٢٣٠٠٠ تومن 💰 قیمت با تخفیف: ٢٠٥٠٠ تومن ثبت سفارش: @abai1376 🆔 📛 #مهلت ثبت سفارش: ١٩ و ٢٠ مرداد ماه
🌿🌷 🛑 در ؛ دنبالِ کسانی حرکت کنید، که هرچه به جنبه‌های خصوصی‌ترِ ایشان نزدیک شوید  را بیشتر ببینید. ❣ @seedammar
‍ ♡به نام خالق رئوف♡ 🌾باز هم ، قصه ی عاشق 💖و است منتها کمی متفاوت تر از قصه لیلی و مجنون های دیگر. اینجا، از بیقراری ، قلم بی تاب شده و بی اذن صاحب ، روی کاغذ خوش رقصی می کند. 🌳قصهٔ روحی آسمانی🌫 را روایت می‌کند که جسمش در زمین سکنی گزیده.او زمین را بهر عاشق🌸 شدن برگزیده نه برای گذراندن روزمره، چون ما!این دیار را برگزید، چون می‌دانست دلیر مردانی از جنس را در خود پرورش میدهد... ‌. 🥀مسیرش را از همان ابتدا کرد. مبدأ بود و مقصد، !عشق را در (ع) خلاصه کرد و در مکتب او جانی دوباره گرفت. خانواده اش را نذر این مکتب کرد و خودش اول به شتافت. 🌴از ایوان طلای زینبی شد و پرواز کرد تا ... . شهری که عشاق گرد هم آمدند، تا نگذارند بار دیگر تکرار شود. عاشق قصه ، مجنون وار عاشق شده بود. 🥀به دنیا آمد تا پا در رکاب بگذارد و در راه او هم بدهد و چه شیرین است در راه عشق جان سپردن... چه مبارکی ، زندگی ای که آغازی مبارک و پایانی مبارک تر دارد. ... ! ✍نویسنده : به مناسبت سالروز تولد 🌷 صلوات🌷🍃
💓 🌿نگاه تو بر ماست و همین دل مارا قرص میکند... 🍁میدانیم که در این دلتنگی💔 هست به گره های زندگیمان.. 🍀تو میکنی و همین برای این دل بی قرار کافیست.. 🌷 ... 🌙 🍃🌹صلوات
🌹 همیشه در مقابل بدی دیگران گذشت داشت.😍 بارها به من می گفت: 🗣 "طوری و کن که احترامت را داشته باشند.😊 می گفت: "این و مشکلات خانوادگی را ببین بیشتر به خاطر اینه که کسی گذشت نداره.😔 بابا ارزش این همه اهمیت دادن نداره👌. آدم اگه بتونه توی این دنیا برای کاری کنه ارزش داره."❤️ 🍃🕊 🕊🕊🕊 @seedammar
. . زندگے یک پاداش است نه یک مکافات فرصتے است کوتاه! تا ببالے . .
🕊ششم اردیبهشت ماه؛ سالروز شهادت حجت الاسلام والمسلمین ... 🍃هر وقت که می رفت تبلیغ، یک کیسه نان خشک و پنیر هم با خودش می برد. فکر میکردم میخواهد در محل تبلیغش زندگی کند و با خودم کلنجار می رفتم که شیخ مهدی اهل این کارها و فیلم بازی کردن برای نبود، هر طور در خانه می کرد، بیرون هم همین بود، حالا چی شده که این کار را میکند؟! 🍃همین سوال باعث شد تا در یکی از سفرهای تبلیغی اش به زور همراهش بروم. وقتی به محل تبلیغ که روستای کوچکی بود رسیدیم تازه دو زاری ام افتاد. شیخ مهدی همیشه عادت داشت بین کارهایی که میخواهد انجام دهد، سخت ترین ها را انجام بدهد برای همین در تبلیغ هم روستاهایی را انتخاب می کرد که بر اثر تبلیغات ذهنیت منفی ای به دین و روحانیت داشتند تا آنجا که حتی حاضر نبودند نان خالی به بفروشند و شیخ مهدی مجبور بود تا با همان نان خشک و پنیر روزگارش را بگذراند اما این هیچ تاثیری در تبلیغ او نداشت. 🍃 برای اهالی آن روستا در تبلیغ و تبیین دین آنچنان سنگ تمام می گذاشت که یادم هست وقتی ایام تبلیغ تمام شدمردم همان روستا آمدند و با اشک و آه و به اصرار از او خواستند تا باز هم به آنجا برود اما شیخ مهدی بنایش این بود که در آن روستا کارش را کرده و را در اهالی ایجاد کرده، بقیه کار را یک نفر دیگر باید بیاید انجام دهد. 🍃برای همین سال بعد با وقت تبلیغی بعد می رفت به یک روستای صفر کیلومتر دیگر و روز از نو روزی از نو. ✍نویسنده: 🌹 🦋 ❣❣❣❣❣