eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے
2.4هزار دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
8.2هزار ویدیو
132 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر ۵ #صلوات کانالهای دیگر ما #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh پـــیام #ناشناس👇🏻 https://gkite.ir/es/9463161
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت محمدعلی حائری شیرازی فرزند مرحوم : برای درخواست از با هدف حضور در مراسم 🏴 آیت‌الله حائری شیرازی با او تماس گرفتم، با صدای لرزان گفتم پسر آیت‌الله حائری شیرازی هستم و می‌خواهم شما در مراسم چهلم پدرم صحبت کنید که با لحن شیرینی گفت شما تاج سرما هستید و من دست بوس فرزندان آیت‌الله حائری شیرازی هستم اما از دفتر آقا( معظم انقلاب) گفته‌اند که جایی سخنرانی نکنم. وی افزود: به سردار سلیمانی گفتم من به دنبال بهترین‌ها برای پدرم هستم چون او بهترین پدر بود، قدری سکوت کرد و بعد گفت این مایه شرمساری است که به مراسم چهلمین روز رحلت آیت‌الله حائری شیرازی دعوت شوم و نروم چرا که من احتیاج به شفاعتش دارم. وی ادامه داد: سردار سلیمانی سپس محکم گفت من به مراسم چهلمین روز رحلت آیت‌الله حائری شیرازی می‌آیم، به حرف هیچ کس گوش نکن و تبلیغات انجام شود. وی اضافه کرد: سردار  سلیمانی سرانجام در چهلمین روز درگذشت پدرم غریبانه و همراه با حضور یافت و به قول خود وفا کرد. @seedammar
🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت رئیس دانشگاه آزاد تهران آن زمان که در بودم، طی جریانی به طور اتفاقی متوجه شدم که دانشجوی همان دانشگاه است. آن طور که متوجه شده بودم، یکی از اساتید درخصوص یک واحد درسی، برای دختر سردار مشکلی ایجاد کرده بود. این موضوع را وقتی به دیدار خانواده این شهید رفته بودم با دخترش مطرح کردم. دختر سردار ضمن تایید آن اتفاق گفت: وقتی این موضوع را با پدرم مطرح کردم، با مخالفت شدید او برای معرفی خودم به عنوان دختر سردار سلیمانی مواجه شدم. پدرم تاکید کرد «مبادا خودت را در دانشگاه معرفی کنی که من دختر سردار سلیمانی هستم». @seedammar
🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت 🔰مسافر تاکسی!🔰 🔷سردار سلیمانی میگفت: یک بار از ماموریت برمیگشتم منتظرنماندم که ماشین بیاد دنبالم از فرودگاه مستقیم سوار تاکسی شدم، راننده تاکسی جوانی بود. یه نگاه معنا داری به من کرد بهش گفتم: چیه؟آشنا بنظر میرسم⁉️ بازم نگاهم کرد، گفت: شما با نسبتی دارین؟ برادر یا پسر خاله ی ایشان هستید؟ گفتم: من خود سردار هستم.😊 جوان خندید و گفت: ما خودمون اینکاره ایم شما میخواهید منو رنگ کنی؟ 😏 خندیدم و گفتم: من سردار سلیمانی هستم. باور نکرد. گفت: بگو بخدا که سردار هستی! 😳 گفتم: بخدا من هستم. سکوت کرد، دیگه چیزی نگفت. گفتم:چرا سکوت کردی؟ حرفی نزد. گفتم: چطوره زندگیت با گرونی چه میکنی؟ چه مشکلی داری⁉️ جوان نگاه معنا داری بهم کردو گفت: اگه تو سردار سلیمانی هستی من هیچ مشکلی ندارم... 🔹راوی:یکی از مدافعان حرم
🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت ⭕️روایت شنیدی از دیدار🎤العالم با در سیل فروردین ماه 🔹فاطمه بویرده، روایت دیدار خود با سردار شهید سلیمانی را اینگونه توصیف کرده است: 🔺چند روز قبل‌تر از این در ایام عید نوروز، روزها و شب‌های خیس و غرق شده در سیل🌊 را در خوزستان سپری می کردیم. خبری از عید نبود. نمی‌دانستم حواسم به خوزستان همیشه سرافراز باشد، که اکنون سیل بیرحمانه به جنگ نخل‌های سوخته در جنگ اش آمده بود یا حواسم به ارتباط های زنده‌ای باشد که دقیقه به دقیقه با شبکه داشتیم. 🔺در همین حال باخبر شدیم به منطقه آمده است؛ من باید با سردار سرافراز اسلام، مردی که نامش دشمن👊🏻 را به لرزه در می آورد مصاحبه می کردم. 🔺برای مصاحبه با سردار سلیمانی تلاش می کردم اما متاسفانه موفق نمی شدم؛برای مصاحبه با سردار هرجا میرفتیم، سردار آنجا را ترک کرده بود.😣 🔺مهمان یکی از مردم شریف شادگان به نام حاج عوفی شدیم، حاج عوفی در خانه اش را در این روزهای بحرانی برای همه باز کرده بود؛ «موکب امام حسن عسکری💚سپیدان» آنجا به مدت ده روز مستقر شده بود و به مردم سیل زده شادگان و خوزستان کمک رسانی می‌کردند، ۵ ساعت کنارشان بودیم،به من گفتند ما از سردار دعوت کردیم و سردار به نوکرای حسین💚 نه نمیگوید همینجا منتظرشان بمانید. 🔺غروب شد؛سرانجام خبر رسید سردار به موکب می آید؛ راه افتادیم، من از بس که به بن‌بست خورده بودم، گریه کردم.😢 🔺وسط جاده بودیم که تماس گرفتند و گفتند: سردار به موکب رسیده است. 🔺با سرعت خودمان را به موکب رساندیم لحظه ورودم، سردار را که دیدم با روی باز از گروه ما استقبال کرد، از او درخواست کردم، عذرخواهی کرد و به من گفت «دلخور نشو دخترم و رفت». 🔺با از مجاهدین برجسته عراقی مصاحبه گرفتم، اما از شدت گریه😭 حالم بد شد راه افتادم سمت ماشین و از آنها فاصله گرفتم که یکی از خادمان موکب به من گفت: «گریه نکن سردار انگشترش را به تو هدیه داده است». 🔺از خوشحالی سر از پا نمی شناختم ولی من طمع به مصاحبه دوخته بودم، گفتم نمی خواهم، با اخلاقی که از سردار انتظار داشتم به هدف می رسیدم، هدیه را رد کردم و گفتم من قول دادم به شبکه مصاحبه بگیرم.😞 🔺این را گفتم و به راه خودم ادامه دادم، که خودرو سردار توقف کرد و سردار سلیمانی با لحنی پدرانه😍 گفت «دخترم می‌شود گریه نکنی، حالا بگو چه بگویم» و من گفتم هرچه در حق این مردم باید گفته شود.
🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت ✨﷽✨ ✍خوابی که پس از دیدن : هیجان‌زده پرسیدم: «آقا مهدی مگه تو نشدی؟همین چند وقت پیش،‌ توی جاده‌ی سردشت...» حرفم را نیمه‌تمام گذاشت. اخم كوتاهی كرد و چین به پیشانی‌اش افتاد. بعد باخنده گفت: «من توی جلسه‌هاتون میام. مثل اینكه هنوز باور نكردی زنده‌ن.» عجله داشت،می‌خواست برود. یك دیگر چهره‌ی درخشانش را كاویدم. حرف با گریه😭 از گلویم بیرون ریخت: «پس حالا كه می‌خوای بری، لااقل یه پیغامی چیزی بده تا به رزمنده‌ها برسونم.» رویم را زمین نزد. قاسم، من خیلی كار دارم، باید برم. هرچی می‌گم زود بنویس. هول‌هولكی گشتم دنبال كاغذ. یك برگه‌‌ی 📃كوچك پیدا كردم. فوری خودكارم🖌 را از جیبم درآوردم و گفتم: «بفرما برادر! بگو تا بنویسم.»بنویس: «سلام، ‌من در جمع شما هستم» همین چند كلمه را بیشتر نگفت. موقع خداحافظی👋🏻، با لحنی كه چاشنیِ التماس داشت، گفتم:‌ «بی‌زحمت زیر نوشته رو امضا كن.» برگه را گرفت و امضا كرد. كنارش نوشت: «» نگاهی بهت‌زده به امضا و نوشته‌ی زیرش كردم. باتعجب😳 پرسیدم: «چی نوشتی آقامهدی؟ تو كه سید نبودی!» اینجا بهم مقام سیادت دادن. 🔹از خواب پریدم. موج صدای آقامهدی هنوز توی گوشم👂🏻 بود؛ «سلام، من در جمع شما هستم» 📚برشی از کتاب "تنها؛ زیر باران" روایتی از حاج قاسم سلیمانی درباره شهید مهدی زین الدین...
🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت 📝خاطره‌ آیت‌الله نوری همدانی از امضا برکفن شهید سلیمانی ✍ مکرر در دفتر ما رفت‌وآمد داشت، در آخرین دیدار بعد از ملاقات رسمی گفتند که همه بیرون بروند من با شما کاری خصوصی دارم، بنده و ایشان در اتاق ماندیم. حاج قاسم از کیف💼 کفنش را آورد و به بنده گفت که کفن من را امضا🖌 کنید و نام خود را بنویسید و ما هم امضا کردیم، بعد هم گفت می‌خواهم به‌عنوان خداحافظی چند رکعت نماز پشت سر شما بخوانم. بعد از دیدار بنده از و بصیرت ایشان منقلب شدم و عشق و علاقه به جهاد و داشت، در زمان خداحافظی👋🏻 سردار سلیمانی را در آغوش گرفتم و آیه" مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا" را قرائت کردم و با چشمان اشک😭 بار خداحافظی کردیم.
🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم‌سلیمانی)🌷 ♦️به روایت ✅سیره ی سردار فرمانده دلاور ما تمام زندگیش پراز استرس وخطر بود. بارها تامرز پیش رفت😔 یادمه تعریف میکرد: درپروازی ✈️بودیم روی بغداد که خلبان گفت: ازپایگاه امریکاییها اخطار دادن بنشین😢 پورجعفری گفت : به پیشنهاد سردار مالباس کمک خلبان ومهندس پرواز روپوشیدیم،ودرقسمت کف هواپیما مخفی شدیم😄 پرواز نشست نیروهای امریکایی اومدن بالا ازهمه ی مسافرین بطور انلاین عکس📸 میگرفتن😳 وارسال به پایگاهشون میکردن برای شناسایی حاجی😉 که شکرخدا موفق به یافتن حاجی نشدن😏 خلاصه اون پرواز ختم به خیر شد. درپرواز دیگری خلبان به حاجی گفت: دوتا فانتوم (هواپیمای نظامی ) دوطرف هواپیما هستن ودستور نشستن میدن وگرنه تهدید به ساقط شدن کردند😢 حاجی به خلبان گفت: ارتفاع کم کن تاجایی که فانتوم نتونه ارتفاع کم کنه... خلبان دستور سردار رو اجرا کرد و خداروشکر خطر رفع شد.... این فقط دو نمونه از زندگی سردار ما بود که فقط خدا میداند چطوری پشت سر گذاشت.... سرتاسر زندگی حاجی پر از خطر بود که ما بی خبریم.... اما یادش تا ابد در دلهای ماست... ⬅️بیان خاطرات حاج قاسم از زبان یار و همرزم دیرینه اش سردار حسنی سعدی ۸ بهمن ۹۸
🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت 🔹دوران جنگ در سوریه🔹 میگفت: روزی درمنطقه ای در ، حاجی خواست بادوربین دید بزنه، خیلی محل خطرناکی بود، من بلوکی راکه سوراخی داشت، بلند کردم که بذارم بالای دیوار که دوربین بشه. همینکه گذاشتمش بالا تک تیرانداز بلوک رو طوری زد که تکه تکه شد ریخت روی سروصورت ما‼️ حاجی کمی فاصله گرفت، خواست دوباره بادوربین دیدبزنه که این بار ،گلوله ای نشست کنار گوشش روی دیوار😢 خلاصه شناسایی به گذشت.... بعد از شناسایی داخل خانه ای شدیم برای تجدید احساس کردم اوضاع اصلا مناسب نیست!!! به اصرار زیاد حاجی روسوار ماشین کردیم وراه افتادیم. هنوز زیاد دورنشده بودیم که همون خونه درجا منفجر 💥شد وحدود هفده تن شدند😢 بعداز این اتفاق حاجی به من گفت: حسین امروز چندبار نزدیک بود شهید بشیم اما حیف...😔 ⬅️بیان خاطرات حاج قاسم توسط سردار حسنی سعدی در تاریخ ۸ بهمن۹۸
🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت 🍃ماجرای اقامه نماز در کاخ کرملین قبل از دیدار با ابراهیم شهریاری ماجرای نماز سپهبد شهید سلیمانی را که در کاخ کرملین اقامه کرد، نقل می‌کند؛ در بخشی از کتاب📖 «سلیمانی عزیز» که روایتگر خاطراتی متفاوت و خوانده‌ نشده از است در این خاطره آمده است: وقت نماز بود، زدیم بغل، گفتم: «حاجی قبول باشه.» ‌گفت: «خدا قبول کنه، ان‌شاءاللّه🤲🏻.» نگاهم کرد و گفت: «ابراهیم!» ــ نمازی خواندم که در طول عمرم در نخواندم. به حاج قاسم گفتم: حاج آقا شما همه‌ی نمازهایتان قبول است.💚 قصه نماز خوانده شده حاج قاسم فرق می‌کرد. به کاخ کرملین رفته بود و با پوتین قرار داشت. تا رئیس‌جمهور روسیه🇷🇺 برسد وقت اذان شد. حاجی هم بلند شد. اذان و اقامه‌اش را گفت. صدایش در سالن پیچید، بعد هم به نماز ایستاد. همه نگاهش می‌کردند. می‌گفت: در طول عمرش همچین لذتی از نماز نبرده بوده.😇 پایان نماز پیشانی‌اش را روی مهر📿 گذاشت. به خدای خودش گفت: «خدایا این بود کرامت تو♥️، یک روزی در کاخ کرملین برای نابودی اسلام نقشه می‌کشیدند، حالا منِ آمدم اینجا نماز خواندم.»
🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت در فیلمی📽 یکی از نزدیکان تعریف می‌نمود؛ که سپاه، سردار سلیمانی را مجاب می‌نمود که باید حتماً این منطقه را بگیرید و سردار سلیمانی نیز کمی دست دست می‌کرد تا منطقه را خوب شناسایی کند. در همین اثناء بوده که خود حضرت آقا با فرمانده سپاه تماس☎️ می‌گیرد و احوال را می‌پرسد و تأکید می‌کند تا اطلاع بنده از شرکت دادن سردار سلیمانی در عملیات‌ ها خودداری❌ نمایند. ایشان می‌گفت : دستور عملیات لغوشد... اما... اما همان منطقه ای که قرار بود سردار بگیرد،  بعد از ۲۴ ساعت توسط نیروی هوایی روسیه با خاک💣 یکسان شد... قرار بود سردارسلیمانی  با ۴۰۰۰ نیروی آن منطقه را تسخیر و ساکن شود... اینجا است که می‌بینیم علامه حسن زاده آملی می‌فرمایند : گوشتان به دهان حضرت آقای ای باشد، ✨ چون چشم و گوش ایشان به دهان آقا امام زمان"عج " 💚دوخته است... 👌🏻نائب امام زمان یعنی این... و اطاعت از ایشان، اطاعت از امام زمان"عج " است و واجب✋🏻... و در قیامت و سر پل صراط سؤال خواهد شد... ثُمَّ لَتُسئَلُنُّ یَومَئِذٍ عَنِ النَّعیم ( ۸  تکاثر ) در آن روز [روز قیامت ] از نعمت عظیم ولایت سوال خواهد شد
🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت 🍃خاطره‌ی زیبا از شهیدسلیمانی آقای خالقی اهل زرند کرمان و ساکن قم، حدود ۳۰ سال پیش با عقد اخوت بستند . حاج قاسم قبل از به آقای خالقی تماس☎️ می‌گیرد تا با هم به زیارت بروند. آقای خالقی تعریف می‌کرد، رفتیم قم و حاج قاسم حرم حضرت معصومه (س)💚 را زیارت کرد و بین خادمان نشست و به گفتگو پرداخت. بعد به سمت خانه رفتیم و دم در، یکی را که به زبان عربی صحبت می‌کرد، در آغوش گرفت که متوجه نشدم چه گفتند و بعد از صحبت یک که در انگشت کوچکش بود، به آن فرد داد. بعد که می‌خواست به تهران برود گفتم من تا میدان ۷۲ تن می‌آیم که اصرار کرد و گفت: نه، خودم تنها می‌روم، اما من اصرار کردم تا ایشان را همراهی کنم. تا اینکه تا تهران با هم آمدیم. در مسیر تهران به من گفت که خیلی با این انگشتر خوانده‌ام، اگر اتفاقی برایم افتاد این انگشتر را در قبرم بگذارید. آقای خالقی می‌گفت که رمز اینکه دست با انگشتر ماند، شاید همین علاقه وی بود.
🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت 🔴راه اول استان کرمان،شهرستان《رابر》،روستای قنات ملک ،خانواده هفت نفره حاج حسن ! 🖌قاسم فرزند سوم بود وبا نان کشاورزی ولقمه حلال بزرگ شد. نوجوان روستازاده ،جهانی🌍 شد چون همت بلندی داشت. راهی کرمان شد،بنایی میکرد،درس📖 میخواند،کاراته🥋 کار می کرد،برنامه تدبیر داشت برای زندگیش،هوای برادر کوچکتر ودیگران را هم داشت. مربی رزمی شد؛مجاهد بود. شد،بنده بود. شد ،انقلابی بود. شد،عاشق بود. شهر و روستا ندارد.کشور و قاره ندارد. فقر‌ و غنا ندارد. امکانات و...ندارد. آن چه که انسان می سازد ،همتی است که خدا به همه داده است. آن چه که زندگی هارا پیش می برد،عزم واراده ای است که از لطف الهی سرازیرشده است. آن چه که انسان راجاودانه میکند و موثر،بندگی خداست. غفلت ازخدا، "آنچه" که داریم را می برد. وگناه مانع ! 📚منبع :کتاب حاج قاسم @seedammar
🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت 🔴راه دوم فرودگاه کرمان،حاج قاسم از هواپیما✈️ پیاده شد! مسیراول:خانه پدری و مادری! دیدار باپدری که نان حلالش داده و مادری که تربیتش کرده ودست هایی که قاسم سلیمانی مقابلشان خم می شد و می بوسید. هروقت که وارد کرمان می شد،اولین مکانی که می رفت خانه پدر و مادرش بود. 🔻راه رشد را می خواهی! خدا در قرآن کریم فرموده، کنار و توحید هم فرموده:... والدین؛پدرت،مادرت،احترام،محبت وگذشت، دست بوسی،اُف نگو،عمل به خواسته هایشان، کمک در کارها... 📚منبع کتاب:حاج قاسم @seedammar
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد: 🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت 🔴راه سوم گردان بود و مجروح.از سینه تاشکم جراحی شده و بیش از یک ماه در بیمارستان مشهد زیر دست یک پزشک منافق بستری شد. پزشک عمدا زخم را باز گذاشته بود . زخم عفونتی وقاسمی که وخامت حالش اورا به نزدیک می کرد . کسی حواسش نبود جز یک پرستار کرمانی که قاسم را دزدید و در طبقه دیگری بستری کرد . قاسم را خدا نگه داشت برای ماموریت های بزرگ! 🔹مردان خدا، را مثل پرنده ای بالاسر خودشان همراه دارند.اگر زنده اند چون خدا محافظتشان می کند تا... هرچند نفوذی ها،خائن ها،پول از آمریکا و انگلیس گرفته ها ،شرافت فروخته ها در هرلباسی آماده به رساندن آن ها باشند! مرگ برای همه هست !خوشا ..🌷
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد: 🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت 🔴راه چهارم جنوب ایران🇮🇷 دهه شصت . های نبرد.عملیات کارسخت شده بود و به دلیل نرسیدن رزمندگان به بعضی از اهداف وضعیت مساعدنبود! صدام‌با کمک آمریکا و...تجهیزات زیادی ریخته بود و... فرمانده کل سپاه در جمع فرماندهان قرار گاه کربلا وضعیت جبهه ها را بررسی می کرد،اما...آخر کار گفت: چراغ💡 هارا خاموش میکنیم ،هرکدام ازشما نمیتواند بماند،برود. اولین فرماندهی که برای $لبیک به امام✊🏻 وتجدید عهدش با خدا شروع به صحبت کرد؛ بود. جوان بیست وچندساله میدان. 🔶اولین ها پربرکت ترین ها هستند. اولین کسی که ایمان اورد به رسول خدا..علی بن ابی طالب! اولین زن عرصه اسلام..خدیجه! اولین علمدار بی دست وسر..ابوالفضل العباس! اولین ها،پرهمت ترین هاهستند، مستحکمند درانجام کارشان،بهترین تصمیم را دربهترین زمان ⏳میگیرند. اندیشمندانه پادر راه می گذارند و صبورانه تا آخر می مانند. من دنبال اولین زندگیم هستم‌. اولین عهدی که با امامم ببندم برترک گناه وعزم واراده ای که راهیم کند تا...کربلا.. ان شاءالله🤲🏻 بهترین عاقبت، ! 📚منبع کتاب:حاج قاسم @seedammar
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد: 🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت 🔴راه پنجم لشکر۴۱ثارللّه بود،ماهم بچه های هرمزگان. تیرماه سال۶۵بود و ها برای عملیات به نیروی غواص نیاز داشت. ما را خواست و در جلسه ای توجیه کرد.کار سخت بود، نیروی توانمندکم بود،حاجی گفت: _نیاز به تقویت و افزایش گردان غواص داریم و بچه های هرمزگان می توانند.بروید و مقدمات راه اندازی گردان های غواصی را آماده کنید. ما قبول کردیم چون او فرموده بود؛اما او هم حال ما را می دانست، اول راهیمان کرد مشهد پابوس امام رضا. وقتی برگشتیم آماده بودیم سخت ترین کارها را انجام دهیم و همین هم شد،درخشش گردان ۴۲۲در عملیات سه ماه بعد. ✨فرمانده که باشی،نیروهایت را می شناسی! نمی گویی:می شود؟می توانی؟ می گویی:انجام بدهید. این خودش بار معنایی خاصی دارد. یعنی شما می توانید.یعنی کار برای مؤمن باز نیست،یک نقطه شروع حرکت است. فرمانده که باشی نیاز نیروهایت راهم می دانی. توکل و توسل رمز شروع امیدوارانه است ورمز پایان سعادت طلبانه! با توکل، نیاز را به نیرو می گوید و او را رهسپار حریم یاری می کند تا با توسل، امر ش را انجام دهد. 📚منبع کتاب:حاج قاسم ✅ کانال هادی دلها ابراهیم هادی گروه جهادی فرهنگی شهید ابراهیم هادی @seedammar