eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
2.4هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
8.6هزار ویدیو
137 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر ۵ #صلوات #ادمین_تبادل @Mousavii7 #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh پـــیام #ناشناس👇🏻 https://gkite.ir/es/9463161
مشاهده در ایتا
دانلود
معلمی که با شاگردانش به #جبهه می‌رفت #معلم_شهید #کیوان_تاجیک(نفردوم ازسمت چپ) #روزمعلم #هادی_دلها_ابراهیم_هادی
🚩 ابراهيم صدايم را داري ! صدای مرا میشنوی ؟ اگر صدای مرا میشنوی ، کمک ! من و بچه ها گیر افتادیم در تله ی ! تلفن همراه من کار نمیکند بدرد نمیخورد هرچه گشتم برنامه نداشت تا با تو تماس بگیرم ... گفتم میخواهم با بیسیم شما بگیرم... گفتند اندرویدهای شما را چه به بیسیم ! اما من همچنان دارم تلاش میکنم تا با گوشی اندروید صدایم را به تو برسانم ... اگر میشنوی ما گیر افتادیم بگو چطور آن روز وقتی به گوشَت رساندند که دخترهای محل از فرم تو خوششان آمده ، از فردایش با لباس های گشاد تمرین کشتی میرفتی ؟ تا چشم و دل دختری را آب نکنی ! اینجا میگیریم تا دیده شویم .. لاک💅 میزنیم تا 👍بخوریم تو حتما راهش را بلدی که به این پیچ ها خندیدی و دنیارا پیچاندی! و ما در پیچ سرگیجه گرفتیم ! 🚩ابراهيم ابراهيم! اگر صدایم را میشنوی، دوباره اذانی بگو تا ما هم مثل بعثی ها که صدایت را شنیدند و راه را پیدا کردند راه را پیداکنیم .. راه را گم کرده ایم اگر از برگشتی کمی از آن های نـاب ها را برایمان سوغات بیاور؛ تا ماهم مثل شما حرف اماممان را زمین نگذاریم... 🔹تمام شهدا گاهی نگاهی شادی روحشان 💐 ؛ 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
#اطلاع_رسانی جانباز هفتاد درصد و #کوچکترین آزاده دفاع مقدس برادر #قنبرعلی_بهارستانی به خیل یاران شهیدش پیوست... مراسم تشییع پیکر پاک آن شهید بعد از ظهر امروز دوشنبه ۲۷ خرداد در گلستان شهدای اصفهان برگزار شد. ✨کتاب #بزرگ_مرد_کوچک خاطرات شفاهی آن شهید ازدوران #اسارت وی میباشد. #شهید_قنبرعلی_بهارستانی متولدسال ۱۳۴۸-آبادان 🌷وی که فقط ۱۱ سال داشت، در روزهای نخستین دفاع مقدس در جاده ماهشهر ـ آبادان همراه پدرش به اسارت نیروهای عراقی درآمد و به اردوگاه موصل منتقل شد. 🌷مدتی بعد پس از انتقال تعدادی از اسرا از اردوگاه رمادی به موصل، متوجه حضور #برادر_دیگر خود در آن اردوگاه شد و با درخواست‌های مکرر، برادر دیگر نیز به اردوگاه موصل منتقل شد. 🌷بهارستانی چهار سال بعد در بهمن ماه سال ۶۳ به خاطر سن کم خودش و کهولت سن پدرش با اسرای عراقی مبادله و آزاد شد و پس از بازگشت به میهن متوجه شد #دو_برادر دیگرش در درگیری با دشمن به خیل #شهیدان پیوسته‌اند. 🌷وی پس از این اتفاقات دوره‌های رزمی و امدادگری را طی کرد و به عنوان #امدادگر رزمی راهی #جبهه شد. پس از ۶ ماه حضور در جبهه، در منطقه فاو و خور عبدالله به شدت مجروح و به مقام #جانبازی رسید... "یالیتنا کنا معکم" شادی روحش صلوات
🚩 ابراهيم صدايم را داري ! صدای مرا میشنوی ؟ اگر صدای مرا میشنوی ، کمک ! من و بچه ها گیر افتادیم در تله ی ! تلفن همراه من کار نمیکند بدرد نمیخورد هرچه گشتم برنامه نداشت تا با تو تماس بگیرم ... گفتم میخواهم با بیسیم شما بگیرم... گفتند اندرویدهای شما را چه به بیسیم ! اما من همچنان دارم تلاش میکنم تا با گوشی اندروید صدایم را به تو برسانم ... اگر میشنوی ما گیر افتادیم بگو چطور آن روز وقتی به گوشَت رساندند که دخترهای محل از فرم تو خوششان آمده ، از فردایش با لباس های گشاد تمرین کشتی میرفتی ؟ تا چشم و دل دختری را آب نکنی ! اینجا میگیریم تا دیده شویم .. لاک💅 میزنیم تا 👍بخوریم تو حتما راهش را بلدی که به این پیچ ها خندیدی و دنیارا پیچاندی! و ما در پیچ سرگیجه گرفتیم ! 🚩ابراهيم ابراهيم! اگر صدایم را میشنوی، دوباره اذانی بگو تا ما هم مثل بعثی ها که صدایت را شنیدند و راه را پیدا کردند راه را پیداکنیم .. راه را گم کرده ایم اگر از برگشتی کمی از آن های نـاب ها را برایمان سوغات بیاور؛ تا ماهم مثل شما حرف اماممان را زمین نگذاریم... 🔹تمام شهدا گاهی نگاهی شادی روحشان 💐 ؛ 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
🌷 🔰مهدی عزیزی کوچک بود که در کوچه پس کوچه های🏘 تو در توی شهر قد کشید و با سرو قامتی به پایان خط دنیاییـ🌍 خود رسید. 🔰از او چند چیز بیشتر به نمانده، یک لباس رزم👕 با درجه سروانی و دو جلد و نگاه مادری که هر روز قامتش را در چارچوب خانه🏡 می جوید. 🔰مادرش می گوید: از کودکی مهدی خاص بود👌 حتی اولین کلامی که وی آموخت و بر زبان آورد " " بود چرا که وی در دوران جنگ به دنیا آمد و هم در خانواده و هم در تلویزیون📺 بحث بسیار به گوشش رسید. 🔰پدر مهدی بود و در زمان جنگ در جزیره خارک به انجام ماموریت می پرداخت. مادر شهید🌷 میگوید در آن زمان مهدی بیشتر نداشت که من به فرزندانم می گفتم دعاکنید پدرتان و دیگر رزمندگان👥 سالم برگردند که با همان سن کم مهدی می گفت " من می خوام بزرگ بشم و کار بشم" 🔰وقتی پدر خانه نبود🚷 مهدی احساس می کرد و سعی داشت هوای خواهر و برادرش را داشته باشد. مادر شهید در روحیه چیزی از فرزندش کم ندارد👌 در صحبت هایش به راحتی می توان استقامت را لمس کرد و به چشمانش👀 خیره شد که از راه رفته پشیمان نیست❌ 🔰با اینکه فرزندش شده اما هنوز خم به ابرو نیاورده و دفتر خاطرات ذهنش💬 با ذوق نام ورق می خورد😍 🌹🍃صلوات
#سیره_شـهـدا🌷 💠اخلاص ⚜دلش نمی ‌خواست ڪارهایش جلوی دید باشد🚫 مدتی را ڪه در #جبهه بود، اجازه نداد حتی یڪ عڪس📸 یا فیلم از او تهیه شود❌ ⚜آخرین بار ڪه به #مرخصی آمده بود، قبل از رفتن همه ‌ی عڪس ‌هایش را از بین برد💥 تا پس از #شهادت چیزی از او باقی نماند😔 ⚜همین طور هم شد و برای شهادتش🌷 حتی یڪ عڪس هم در خانه نداشتیم. همیشه #پنهان ‌کار بود، حتی زخمی💔 ‌شدنش را هم از دیگران پنهان می ‌کرد. #شهید_مجید_زین_الدین 🌹🍃صلوات
🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت 🍃ماجرای اقامه نماز در کاخ کرملین قبل از دیدار با ابراهیم شهریاری ماجرای نماز سپهبد شهید سلیمانی را که در کاخ کرملین اقامه کرد، نقل می‌کند؛ در بخشی از کتاب📖 «سلیمانی عزیز» که روایتگر خاطراتی متفاوت و خوانده‌ نشده از است در این خاطره آمده است: وقت نماز بود، زدیم بغل، گفتم: «حاجی قبول باشه.» ‌گفت: «خدا قبول کنه، ان‌شاءاللّه🤲🏻.» نگاهم کرد و گفت: «ابراهیم!» ــ نمازی خواندم که در طول عمرم در نخواندم. به حاج قاسم گفتم: حاج آقا شما همه‌ی نمازهایتان قبول است.💚 قصه نماز خوانده شده حاج قاسم فرق می‌کرد. به کاخ کرملین رفته بود و با پوتین قرار داشت. تا رئیس‌جمهور روسیه🇷🇺 برسد وقت اذان شد. حاجی هم بلند شد. اذان و اقامه‌اش را گفت. صدایش در سالن پیچید، بعد هم به نماز ایستاد. همه نگاهش می‌کردند. می‌گفت: در طول عمرش همچین لذتی از نماز نبرده بوده.😇 پایان نماز پیشانی‌اش را روی مهر📿 گذاشت. به خدای خودش گفت: «خدایا این بود کرامت تو♥️، یک روزی در کاخ کرملین برای نابودی اسلام نقشه می‌کشیدند، حالا منِ آمدم اینجا نماز خواندم.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ چقد بده تو خـــــــوابت ببینی تو ای و همه پر میزنن و تو نمیشی بعد بپرسی چرا ؟! 👈بگن سیم خاردار ‍ زخمیت کرده‍...! به‌سیم‌خاردار‌های‌گــناه‌گیر‌کردیم‍... 🎼🎬🎼🎬🎼🎬🎼🎬🎼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ چقد بده تو خـــــــوابت ببینی تو ای و همه پر میزنن و تو نمیشی بعد بپرسی چرا ؟! 👈بگن سیم خاردار ‍ زخمیت کرده‍...! به‌سیم‌خاردار‌های‌گــناه‌گیر‌کردیم‍... 🎼🎬🎼🎬🎼🎬🎼🎬🎼 @seedammar
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد: #سردار_بی_مرز 🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت 🔴راه
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد: 🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت 🔴راه چهارم جنوب ایران🇮🇷 دهه شصت . های نبرد.عملیات کارسخت شده بود و به دلیل نرسیدن رزمندگان به بعضی از اهداف وضعیت مساعدنبود! صدام‌با کمک آمریکا و...تجهیزات زیادی ریخته بود و... فرمانده کل سپاه در جمع فرماندهان قرار گاه کربلا وضعیت جبهه ها را بررسی می کرد،اما...آخر کار گفت: چراغ💡 هارا خاموش میکنیم ،هرکدام ازشما نمیتواند بماند،برود. اولین فرماندهی که برای $لبیک به امام✊🏻 وتجدید عهدش با خدا شروع به صحبت کرد؛ بود. جوان بیست وچندساله میدان. 🔶اولین ها پربرکت ترین ها هستند. اولین کسی که ایمان اورد به رسول خدا..علی بن ابی طالب! اولین زن عرصه اسلام..خدیجه! اولین علمدار بی دست وسر..ابوالفضل العباس! اولین ها،پرهمت ترین هاهستند، مستحکمند درانجام کارشان،بهترین تصمیم را دربهترین زمان ⏳میگیرند. اندیشمندانه پادر راه می گذارند و صبورانه تا آخر می مانند. من دنبال اولین زندگیم هستم‌. اولین عهدی که با امامم ببندم برترک گناه وعزم واراده ای که راهیم کند تا...کربلا.. ان شاءالله🤲🏻 بهترین عاقبت، ! 📚منبع کتاب:حاج قاسم @seedammar
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد: #سردار_بی_مرز 🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت 🔴راه
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد: 🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت 🔴راه پنجم لشکر۴۱ثارللّه بود،ماهم بچه های هرمزگان. تیرماه سال۶۵بود و ها برای عملیات به نیروی غواص نیاز داشت. ما را خواست و در جلسه ای توجیه کرد.کار سخت بود، نیروی توانمندکم بود،حاجی گفت: _نیاز به تقویت و افزایش گردان غواص داریم و بچه های هرمزگان می توانند.بروید و مقدمات راه اندازی گردان های غواصی را آماده کنید. ما قبول کردیم چون او فرموده بود؛اما او هم حال ما را می دانست، اول راهیمان کرد مشهد پابوس امام رضا. وقتی برگشتیم آماده بودیم سخت ترین کارها را انجام دهیم و همین هم شد،درخشش گردان ۴۲۲در عملیات سه ماه بعد. ✨فرمانده که باشی،نیروهایت را می شناسی! نمی گویی:می شود؟می توانی؟ می گویی:انجام بدهید. این خودش بار معنایی خاصی دارد. یعنی شما می توانید.یعنی کار برای مؤمن باز نیست،یک نقطه شروع حرکت است. فرمانده که باشی نیاز نیروهایت راهم می دانی. توکل و توسل رمز شروع امیدوارانه است ورمز پایان سعادت طلبانه! با توکل، نیاز را به نیرو می گوید و او را رهسپار حریم یاری می کند تا با توسل، امر ش را انجام دهد. 📚منبع کتاب:حاج قاسم ✅ کانال هادی دلها ابراهیم هادی گروه جهادی فرهنگی شهید ابراهیم هادی @seedammar
⚘﷽⚘ ⚜بازگشت در محرم🏴 💢آخرین تماس گفت نگران نباش مادر که ششم محرم برمی‌گردم و همان محرم هم بازگشت و افتخار می‌کنم که پسرم در این راه و به خاطر حضرت زینب (س) شده است. ⚜راوی؛ مادر 📌یاور یخی مدافعان حرم 💢 شهید طالبی در مقاومت چندین کیلومتر طی می‌کرد و آب💧‌خنک برای مدافع حرم تهیه می‌کرد. مدافعان حرم به طالبی می‌گفتند یاور یخی که نمی‌گذاشت رزمندگان باشند و کم‌تر دیدیم خودش روزها آب بخورد. 💢 شهید طالبی در خودش می‌گفت من ایرانی‌ام و انتخاب‌شده حضرت زینب(س) هستم. راوی: همرزم صلوات 🌷🍃
هدایت شده از شوق پرواز🕊🇮🇷
چند روزی است. فکر و فعالیتم در گیر انتخابات است. همه فعالیت مجازیم شده دعوت به رأی دادن. خیلیها آمدن گفتند: –حالا چقد گیرت می آید؟ با لبخندی جوابشان را می‌دهم. اما گاهی وقت‌ها نیش زبانشان برانتر از کارد است، و مجبور چند حرف سینگین بارشان می‌کنم. –مگر نمی‌گویم شهدا معلمان ما هستند؟ شهدا که تمام زندگی خود و خانوادیشان فدای اسلام ومملکت کردند. آیا چیزی گرفتند؟ یا بخاطر پول از همه‌ی دلخوشیهایشان گذشتند؟ بعضی‌ها سکوت می‌کنند، و بعضی‌ها کل حرف کلام را عوض می‌کنند و خود را به کوچه علی‌چپ می‌زنند. واقعا ، ، این همه داستان و روایت چرا باز هم دل به دروغ‌های دشمن می‌دهند؟ تا به یک‌ هموطن یک هم‌خانواده بدهند؟ فهمیدن این‌ چنین آدما برای من سخت است. خدا عقل داده است، که تحقیق کنیم و حق را از باطل تشخیص دهیم. گول حرف‌های مردمانی که سالها گفتند: –نحن مصلحون(ما اصلاح کننده‌ایم) را نخوریم. در سوره‌ی بقره آیات ۱۰تا۱۲ گفته است: –در دلهای آنان مرض است. بخاطر دروغهایی که گفتند. هنگامی که به آنان گفته می‌شود: در زمین فساد نکنید! می‌گویند: ما فقط اصلاح کننده‌ایم. و در آیه ۱۲ می‌فرمایند: –آگاه باشید. اینها همان مفسدانند؛ که نمی‌فهمند. ۸ بدون و ذکر نام جایز نیست. نویسنده: موسوی @ShugheParvaz
‍ 🍃🌹 ردپای اشک های جامانده بر روی #سنگر #جبهه را که دنبال کنی و گوش هایت را بسپاری به صدای ناله ی جامانده های کاروان #شهادت ، چشم هایت روشن می شود به ضریح #عقیله_بنی_هاشم. 🍃 همانجا که یادگاران #جنگ، آنرا مامن امن می دانند برای فرار از ظلمات دنیا و وضعیت قرمزش.بی شک #ابوحامد های بسیاری این راه را رفته اند.شاید عده ای همچون من نام شهید #داریوش_درستی برایشان غریبه باشد و او را نشناسند اما شناسنامه فرزندان #حضرت_زهرا مهر گمنامی خورده اس 🍃❣ بدنش راوی روزهای جنگ و تیر و #ترکش بوده اما روحش از سرزمین جبهه تا حرم #عمه_سادات در جست و جوی شهادت بوده است. 🍃 عاقبت #شهادتنامه اش به واسطه خواهر ارباب امضا شد. شاید اشک هایش در روضه ها واسطه شدند شاید هم سفارش دوستان شهید #قطعه_۵۲ بهشت زهرا بود که پهلویش را تیرها شکافتند و به آرزوی دیرینه اش رسید. 🍃 آه سردار،#پهلوی_شکافته_ات ، روضه پهلوی شکسته حضرت مادر را برایم تداعی کرد.چه بگویم از پیکرت که طعم اسارت چشید و چشم های همسرت که همچنان #منتظر است تا خبری از تو برسد. 🍃 چه خوب شد که #انگشترت جاماند و حالا تنها یادگار و مرهم دلتنگی های همسر توست.امان از عصر عاشورا و انگشتری که چشم #ساربان را گرفت و دل و ایمانش را برد... ✍️نویسنده: #طاهره_بنایی منتظر 🌸به مناسبت سالروز #شهادت #شهید #داریوش_درستی 📅تاریخ تولد : ۳۱ شهریور ۱۳۴۲ 📅تاریخ شهادت : ۹ شهریور ۱۳۹۵ 🕊محل شهادت : حماه سوریه 🥀مزار شهید ( یادبود ) : بهشت زهرا(س) قطعه۲۹ ردیف ۱۹ شماره 11 صلوات🌹 #از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
💌 یک روز ابراهیم زنگ زد و گفت، ماشینت🚙 رو امروز استفاده می کنی؟ 🤔 گفتم نه همینطوری جلوی در خونه🏡 افتاده! آمد ماشین را گرفت و گفت تا عصر بر میگردم. وقتی برگشت گفتم کجا بودی؟🤔 گفت مسافر کشی! تعجب کردم، 😳 بعد گفت، بیا با هم بریم چند جا و برگردیم وگفت، اگر توی خونه برنج و روغن یا چیزی دارید، به همراه خودت بیار. بعد رفتیم فروشگاه و مقداری برنج و روغن و ... خریدیم، از پول هایی که به فروشنده می داد، مشخص بود که واقعا رفته مسافر کشی! 🚙 بعد هر چه خریده بود را به پایین شهر بردیم و به خانواده هایی دادیم. 🍃بعد فهمیدم که اینها خانواده هایی هستند که همسرنشان در هستند و رزمنده هستند و برای زندگی با مشکل مواجه شده اند.🌱 این ها از کارهای خالصانه ابراهیم بود که این روزها کمتر از آن خبری است..🌷✨ 💌 ❣❣❣❣❣
🌷 نجف آبادی، هشتم اردیبهشت 1342، در شهرستان نجف آباد چشم به جهان گشود. به عنوان در حضور يافت و سرانجام همزمان با سالروز تولدش در هشتم ارديبهشت 1367، با سمت فرمانده گردان لشگر 8 نجف اشرف در خرمشهر شهيد شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. برادرش نيز شده است.🌷 ❤️ ❤️
🌷 پنجم مهر ۱۳۴۷، در روستای خوزنان از توابع شهر آبیک به دنیا آمد. پدرش محمدیار، و بود و مادرش گلدسته نام داشت. تا چهارم ابتدایی درس خواند. کشاورز بود. از سوی در حضور یافت. سیزدهم اردیبهشت ۱۳۶۵، در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش به سر، شد. مزار او در گلزار شهدای واقع است.🌷 ❤️ ❤️ 🌹خاطرات و زندگی نامه شهداء🍃🌺🍃
‏ « ! از درگذر و مرگم را شهادت در راهت قرار بده. و شما اى و ، من فرزندى نبودم كه در زندگى دستگير شما باشم و از دستورات شما سرپيچى كردم. از شما تقاضا دارم كه چرا كه زحمات شبانه روزى شما را به خاطر دارم و اميد است از من راضى باشيد. و تو ! آگاه هستى كه امروز حضور من در ، باعث رنج و مشقّتت خواهد شد؛ فرزندانم شما را اذيّت مى‏ كنند، ديگران مى ‏زنند و مشكلات ديگر. مبادا تو را از ياد خدا غافل كند. فقط و را به جا آور كه همه ما در معرض هستيم.»🌷 ❤️ ❤️
🌹 🌷 « » دوم شهریور 1325 در شهرستان خوی دیده به جهان گشود. پدرش علی کاسب بود و مادرش فاطمه نام داشت. او تا پایان دوره متوسطه درس خواند و گرفت. سال 1355 ازدواج کرد و صاحب دو پسر شد. به عنوان در حضور یافت و سرانجام در سوم آبان 1362 در سردشت هنگام درگیری با براثر اصابت به رسید. 🌷 ❤️ ❤️ 🌹
🌷 فرزند محمد درسال 1344در روستای آبسرد منطقه شوراب کهمره سرخی در و و به دنیا آمد . روستای آبسرد آخرین روستای غربی منطقه شوراب از و روستاهای کهمره بود با مردمی و . علی یار هاشمی  دوران کودکی خود در روستای آبسردگذراند .دوره پنج ساله ابتدایی را در همان جا به پایان رساند. برای ادامه تحصیل در امتحان ورودی مدرسه راهنمایی آب باریک امتحان داد وقبول شد. سه سال راهنمایی در ان مدرسه به پایان رساند. پس از اتمام دوره راهنمایی در دبیرستان شهید بهشتی شیراز مشغول به تحصیل شد. شهید هاشمی دردوران تحصیلاتش و بود. هیچ وقت روحیه مذهبی که داشت از دست نداد و همواره و بودعلاقه زیادی به ورزش داشت،ودررشته کاراته مشغول به فعالیت ورزشی شد. درسال 1361به قصد دفاع از وطن و آرمانهایش عازم جنوب شد.ودر آزاد سازی خرمشهر شرکت کردو مجروح گردید. یکی از انگشتان دست چپش قطع شد . و   تا پای جان  خود را برای شهادت آماده کرده بود می دانست که باید رفت اما اینجا جای رشادت و نترسی بود و مهم نبود که چه اتفاقی خواهد افتاد  و چنین سرنوشتی برای خود رقم خواهد زد. مدتی به مرخصی آمد اما … علی یار هاشمی تا دیگر و در جبهه بودند آرام نمی گرفت .در پایه سوم دبیرستان مشغلول تحصیل بود که دوباره در سال 1362عازم جبهه گردید. مدتی در جبهه بود که نامه ای به خانواده اش نوشت در پشت نامه آدرس فرستنده چنین نوشته بود:م
حاج علی محمدی پور سال 1338 در روستای دقوق اباد بخش نوق در ۷۵ کیلومتری شهر به دنیا آمد. تحصیلات ابتدائی را در سه قریه شروع کرد. اما به علت دوری راه و مشکلات دیگر مجبور شد مدتی ترک تحصیل کند سپس به همراه دوستش به یزد آمد. به زودی علی به مطالعه جدی روی آورد و با اوج گیری حرکت مردم در سالهای 55 و 56 به مبارزان مسلمان پیوست. شهرهای استان خوزستان و کرمان خاطرات زیادی از و علی در سال های انقلاب دارند. علی بعد از انقلاب عازم کردستان وسپس جبهه های جنگ جنوب شد از آن زمان تا آخر عمر پر برکتش همواره در بود. سال 1361 به جبهه اعزام و در عملیاتهای متعددی شرکت کرد. ایشان در سال 63 در عملیات بدر بود وسپس جانشین فرمانده گردان شد و تا عملیات والفجر 8 در این مسئولیت ماند. وی در تاریخ 1365/10/19 در حالی که فرمانده گردان 412لشکر41ثارالله را عهده دار بود، در منطقه به رسید.🌷 ❤️ ❤️ 🌹خاطرات و زندگی نامه شهدا https://eitaa.com/seadamaar اگه عاشق شهدایی کانال شهداء رو به دوستانتان معرفی کنید
فدای ام لیلاهای دیار علویان که علی اکبرهای رشیدشان را راهی جبهه های نبرد کردند و در کربلای ایران شلمچه در خون خود غلطیدند و هم نشین اباعبدلله الحسین(ع) شدند... . 🔹عکس : #اعزام نیرو ۱۳۶۵_ در کنار علی اکبر خود آخرین را ‌می‌گیرد و را راهی ها می‌کند و 9 سال بعد استخوان هایش را می‌گیرد( شهید علی اکبر احمدیان وسطی کلایی) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌹 عباس امانی ( ) : ۲۵ ۱۳۶۵_جزیره مینو __فرزند آخر بود.سر کوره کار می‌کرد.هفده رفت . سالگی هم رسید.تو وصیت‌نامه ش نوشت : . 📩 خدایا مرا بسوزان؛ همراه سوختن گناهان من را هم بسوزان.خدایا چه بگویم که از بار گناهانم باخبری و میدانی در خلوت چقدر معصیت کردم.خدایا توبه کردم...قبول دارم عهد شکنم، قبول دارم بند عاصی و گنه کارم،خدایا دستم به دامان توست ، اول پاکم کن و بعد خاکم کن.خدایا در جوانی آمدم و در جوانی خودم را به تو سپردم...خدایا مرا ببخش که محتاج عفو و بخشش تو هستم. . https://eitaa.com/seedammar
⭕️ سال 62 یا 63 بچه‌های که دم درب بودند گفتند یک پیرزنی از آمده و میگوید من حضرت را می‌خواهم ببینم. من رفتم گفتم بفرمایید ! کاری داری شما؟ گفت که والله هر چی دارم و ندارم برداشتم آوردم بدهم به آقا برای . من رفتم خدمت حضرت آقا و عرض کردم این طور شده است. گفتند سریع بگویید بیاید داخل. رفتم او را آوردم داخل. یک زیلو، یک سجادة نماز، یک یا - در حدّ همین چند قلم بود که - به حضرت آقا داد و گفت من دیگر امیدی به زنده بودن ندارم. همینها را دارم از مال دنیا و آمدم اینها را از طریق شما به جبهه‌ها بدهم و به این وسیله دِین خودم را ادا کرده باشم. . حالتی در آقا به وجود آمده بود که اصلاً وصف‌ناپذیر بود. عظمت این زن را می‌دید که از اراک راه افتاده آمده و هر آنچه دارد و ندارد برای جبهه‌ها می‌دهد. او بعد مورد تفقد حضرت آقا قرار گرفت و تشکر کردند. بعد از اینکه آن پیرزن رفت، آقا یکی از کارمندان دفتر را صدا کردند و گفتند بروید آدرسش را بگیرد و در حدّ ممکن نیازهای اولیه‌اش را برطرف کنید. آن سجاده را آقا تا زمانی که در ریاست جمهوری بودند به عنوان سجادة خودشان حفظ کردند. البته چندین برابر پول آن را آقا به حساب جبهه واریز کردند، یعنی در واقع آن را خریدند. بعد فرمودند که بقیه‌اش هم در موزه باید باشد.🇮🇷 .