#ارسالی
#سرگذشت_امروز
نزدیک سه هفته اس به خواهر زاده برادر زاده هام گفتم که تولد ابراهیم براش کیک درست میکنم و تولد میگیرم همشون دعوتن . اون روز رفتم خرید اما شیرینی فروشی مسیر راه خامه نداشت امروز به مامان گفتم میری از قنادی دو کوچه اون طرف تر برام خامه بگیری خودم دستم بند پخت و پز بود گفت پا خیییلی درد میکنه چند ساله پادرد شدید داره با فعالیت زیاد دردش عود میکنه بشوخی گفتم پاشو دو قدم برا ابراهیم راه برو بعدش برا خودتون بدویین
مامانم هم چند دیقه بعدش جدی جدی با درد پاش پاشد رفت برگشتنی باز بشوخی گفتم دیدی گفتم برا ابراهیم کار کنی خوب میشی مادر گفت واقعا درد داشتم ولی گفتم اگه نرم تو ناراحت میشی تو راه با خودم گفتم ابراهیم من بخاطر تو دارم میرم ها
مادر همینجور با تعجب میگفت رسیدم قنادی تو برگشت دیگه اصلا درد نداشتم حالا رفت و برگشتش یه ربع دیقه راه بود
قبل امروز همش میگفتن چی اینقد ابراهیم ابراهیم میکنی بزرگش میکنی اما امروز ابراهیم واقعا جواب محبت مامانو داد
ابراهیــــــــــــــــم خییییلی بامعرفته فدای داداش خوبم برم
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی