#معرفی_کتاب📚👌
#کتاب_خوب_بخوانیم
🌿#خدا تو میدانی که من به خاطر #بهشت نیامدهام. بهشت تو مال آنهایی که خدا را به خاطر عبادت و از ترس جهنم گناه نمیکنند...
🌿از این مال دنیا هر چه داشتهام یا در راه خدا بخشیدهام یا به خاطر خدانگهداشتهام که دیگران استفاده کنند....
🌿هیچگاه راضی نخواهم بود کسی بدون #تفکر در راهم برایم گریه😭 کند. هرگاه خواستید برایم گریه کنید برای چیزی که من برایش همیشه گریان بودم، گریه کنید....
🌿الله من، و ای معشوق من، بنده تو دیگر در #عشق تو سوخت، آنقدر در وصالت سوختم تا منیت و #شیطان را به وسیله آتش عشق ذوب نمودم آنگاه رو به سوی جانان کردم....
🌿من خیلی کمتر عطر خریدهام زیرا هر وقت بوی عطر میخواستم از ته دل میگفتم #حسین جان، آن وقت فضا پرعطر میشد....
🔅جملات بالا👆👆👆 فرازهایی از #وصیت_نامه #شهید عارف و هنرمند #علی_حیدری است ،شهیدی که از شاگردان، عارف واصل، #آیت_الله_حق_شناس بود ،دوستانش می گفتند یکی از مهمترین مسائلی که باعث رشدش شد دغدغه بی حد و حصرش در مورد فقرا و محرومان بود .
🔆او نه تنها بی خیال، بلکه با خیال بود.علی، بیخیال این دنیا و تمام نعمت های حلالش شده بود.علی ،بی خیال تمام کسانی شده بود که در رسیدن او به پروردگار مانع می شدند،کلا بی خیال دنیای مادی شده بود؛برای این بود که با شور و شعف می نوشت:#علی_بی_خیال منم من..
👈کتاب دومی که قصد معرفی آن را دارم کتابی ست که انتشارات #ابراهیم_هادی در مورد این شهید بزرگوار کمتر شناخته شده منتشر کرده است.
#علی_بیخیال
☆---🍃🌼🍃--🍃🌼🍃---☆
#معرفی_کتاب📚👌
#کتاب_خوب_بخوانیم
#حرارت_جهنم
🍁علی با یکی از بچه ها سر یک موضوع اختلاف پیدا کرد و در مورد اون بنده خدا قضاوت درستی انجام نداد.
از آنجا که این کار علی عجیب بود ؛اون بنده خدا چیزی نگفت و اعتراض هم نکرد.
⬅️فردای همان روز،اول صبح علی حیدری آمد سراغ همین بنده خدا و با اشک روی پاهای او افتاد .گفتیم:علی چی شده...
گفت :دیشب خواب دیدم که بعد از قضاوت من قثیامت برپا شد و مرا به سوی جهنم می برند،فهمیدم اشتباه کردم و الان در حضو شما عذر خواهی و طلب بخشش میکنم.
چند روزی حال علی به خاطر این موضوع خراب بود.لذا فرمانده ما تشخیص داد که بایستی علی چند روزی بره تهران و حال وهواش رو عوض کنه.
شب که سوارقطار بودیم و راهی تهران،علی خیلی داغون بودو همش در مورد قضاوت بی جا،خودش رو سرزنش میکرد.
یک دفعه دیدیم علی توی کوپه 🚂قطار داره داد میزنه و همش میگه:نه،نه منو به سمت آتیش نبرید،منو دارن می برند سمت جهنم و ... و دائما این حرف ها رو میزد می خواستیم کمکش کنیم .من اومدم دست علی رو بگیرم که باور کنید دستم سوخت!!😱 چون بدن علی به شدت داغ بود.
یک دفعه دستش رو رها کردم و بازویش را گرفتم اما علی خیلی بی قراری می کرد و رنگش سرخ ،سرخ شده بود.
چند لحظه بعد دیدیم یه دفعه علی آهی کشید و گفت :راحت شدم ،من دیگه بخشیده شدم ،بَه بَه چه جای خوبی من رو آوردند.چه جایی...
این حرف ها رو زد و آروم شد و خوابید ...
ص 98
#علی_بیخیال
☆---🍃🌼🍃--🍃🌼🍃---☆