هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱 ⭕️ #شهید_عبدالصالح_زارع 🔶قسمت بیست هشتم 🔶 #درخت_زردالو هیچ وقت با هم قهر نکردیم .
🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
⭕️ #شهید_عبدالصاح_زارع
🔶قسمت بیست نهم
🔶 #چای_مخصوص
دور همی های خانوادگی ، صفای خاصی دارد . گزینه اول او برای انتخاب مکان دور همی ، جنگل بود . با پدر بزرگ و مادر بزرگ وخاله و پسر خاله هایش بساطمان را جمع میکردیم و به گوشه ای دنج از جنگل که به طور معمول با سلیقه صالح انتخاب می شد ، می رفتیم . جنگل ، زیبایی های خودش را دارد و البته گاه درد سر هایی مثل کمبود بعضی از امکانات اولیه .
گاهی هوس چای میکردیم و می دیدیم امکاناتش دم دستمان نیست . همه بیخیال می شدند جز صالح. به هر زحمتی بود هیزم و آتش را فراهم می کرد ، ظرفی از آب را روی آن میگذشت و می نشست تا مواظب باشد بادهای ناگهانی باعث خاموشی شعله ها نشود . معنی این کارش را همه میدانستند و با لبخند و کنایه می گفتند: زهرا خانم خیلی چای دوست دارد.
هر میوه نوبرانه که به بازار می آمد زود می خرید وبرای من می آورد. میدانستم شغلش به تکاپوی ذهنی و جسمی نیاز دارد و باعث خستگی می شود . با این حال یادم نمی آید یک بار مثلا مشغول پاک کردن سبزی باشم و به کمکم نیامده باشد . می دانست مثل همه خانم ها به ظرف هایم علاقه مندم.با حوصله وقت می گذاشت ودر تزیین ظروف خانه کمکم میکرد. جوری با سلیقه ظرفها را می چید که نمایی زیبا به اتاق می داد وگاهی احساس میکردم او در این طور کارها از خانم ها هم خوش سلیقه تر است .
نمیگذاشت خانه سوت و کور باشد . می گفت و میخندید . شوخی میکرد و سر وصدا راه می انداخت. حتی شده با ادا اطوارهای رزمی تکواندو که البته در آن مهارت داشت ، باعث خنده من می شد .خانه ما با دریا فاصله چندانی نداشت. یک ذره اگر احساس میکرد کم حوصله یا غمگینم ، بی اعتنا به خستگی خودش ، ترغیبم می کرد تا باهم به ساحل رفته ودر کنار امواج روح افزا و موسیقی ناب و طرب انگیز دریا قدم بزنیم و دل روحمان را صیقل بدهیم . همه این ظرافت ها را برای این به خرج می داد که من در آن شهر دور که فرسنگ ها با اقوام ودوستانم فاصله داشتم احساس غربت و دل تنگی نکنم.
دختر ، دل بسته به پدر و مادر است و صالح سعی داشت نگذارد این احساس خلا ، مرا آزرده کند .
در این کارش هم موفق بود . من فقط زمانی احساس دلتنگی میکردم که او در خانه نبود. لحظه شماری میکردم که زودتر کارش تمام شود وبه خانه بیاید. هر روز صبح با این که میدانستم ساعاتی دیگر او را خواهم دید، باز دلم برای صالح تنگ می شد. لحظات با او بودن لحظات تکامل و فراغت من از همه جاذبه های دنیایی بود . من بدونه او احساس نقصان می کردم.
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱