هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
به نام خالق ابراهیم دختری بودم نه خیلی مقید به دین ونه خیلی بیگانه بادین ،چادر میپوشیدم اما به خاطر
#نحوه_آشنایی
قسمت دوم
پدرم سخت مخالف رفتن من بود ووقتی که بهم گفت رضایت نمیده اشکم در اومد وبا گریه نمازمو خوندم وخوابیدم😔
روز بعد که رفتم مدرسه اولیا دوستام میومدن ورضایت میدادن ومن یه گوشه نشستم وچشمام به در مدرسه بود که شاید پدرم بیان ورضایت بدن .بغض گلومو گرفته بود با خودم گفتم اگه خدا بخواد درست میشه ورفتم سر کلاس:)
سر امتحان بودم که احساس کردم صدای پدرمو میشنوم زنگ تفریح رفتم پیش مستخدم گفتم پدرم اومد؟ گفتن بله وخدا میدونه اون لحظه چقد خوشحال شده بودم😍
قرار بود ۱۹آبان راهی بشیم دوروز قبل از اعزام عروسی دایی هام بود ومن از بچگی آرزوی دیدن عروسی شونو داشتم وتمام دغدغه ام این بود که شب عروسی چی بپوشم وچجوری آرایش کنم و...
روز عروسی به خودم گفتم تو که دم از ابراهیم میزنی تو که میگی خیلی به شهید هادی ارادت داری الان میخوای بری عروسی وجلو این همه نامحرم برقصی وشهید هادی رو ناراحت کنی؟ 😔
خیلی لحظات سختی بود منی که همه ی وسایل ولباس هامو آماده کرده بودم وبرای رفتن به عروسی لحظه شماری میکردم الان بین دوراهی رفتن وموندن قرار گرفته بودم
بالاخره تصمیم گرفتم نرم عروسی خیلی برام سخت بود ولی خوشحالی شهید هادی برام بیشتر ارزش داشت
روز بعد که رفتم مدرسه ووقتی که دوستام فهمیدن که به خاطر شهید هادی نرفتم عروسی خیلی تعجب کردن وبه هم میگفتن
یه شب مادر شهید هادی اومدن به خوابم وگفتن:( کسی که به خاطر ابراهیم یه کاری رو انجام میده نباید همه جا جار بزنه) 🌱
ادامه دارد...
@seedammar
#ابراهیم_هادی
#ارسالی