هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد: 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت شصت وسوم 🔸 #عملیات_زی
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد:
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
⚫️ #سلام_علی_ابراهیم
🔸قسمت شصت وچهارم
🔸 #روزهای_آخر
آخر آذر ماه بود با ابراهیم برگشتیم تهران درعین خستگی خیلی خوشحال بود می گفت هیچ شهید یا مجروحی در منطقه باقی نمانده وهرچه بود آوردیم امشب چقدر چشمهای منتظر را خوشحال کردیم
من بلافاصله از موقعیت سوءاستفاده کردم وگفتم آقا ابراهیم چرا برای خودت دعا میکنی گمنام باشی ؟!
منتظر این سوال نبود لحظه ای سکوت کرد وگفت من مادرم را آماده کردم حتی گفتم برایم دعا کند ..
اما این جواب سوالم نبود😒
♻️دی ماه بود حال وهوای #ابراهیم خیلی فرق کرده بود دیگر خبری ازحرفهای عوامانه وشوخی نبود حتی بعضی از دوستان او را شیخ #ابراهیم صدا میزدند
در تاریکی شب باهم قدم میزدیم پرسیدم آرزوی شما شهادته درسته؟!
خندید😁 وبعد چند لحظه گفت شهادت ذره ای از آرزوی من است من میخواهم چیزی از من نماند ومثل ارباب بی کفن حسین علیه السلام قطعه قطعه شوم وجنازه ام برنگردد و گمنام باشم
بعد به زورخانه رفتیم وبرای فردا بچه ها را به نهار دعوت کرد😋 فردا قبل نهار موقع نماز ابراهیم را پیش نماز کردیم حالت عجیبی داشت انگار در این دنیا نبود
در هیئت ، توسلِ ابراهیم به حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیه بود
ودر ادامه میگفت به یاد همه شهدای گمنام مثل مادر سادات که قبر ونشانی ندارند
♻️اواسط بهمن بود که ابراهیم وعلی نصرالله ساعت نه شب به خونه ما اومدن ابراهیم را بغل کردم وبوسیدم هوا سرد بود ومن خونه تنها بودم گفتم شام خوردید؟
ابراهیم گفت نه زحمت نکش گفتم تعارف نکنید تخم مرغ درست میکنم شام مختصری میخوریم
گفتم امشب بچه ها نیستند وکرسی هم به راهه اگر کار ندارید همینجا بمانید
ابراهیم هم قبول کرد با خنده گفتم داداش ابراهیم توی این سرما با شلوار کُردی راه میری ؟ اوهم خندید 😁وگفت نه ، چهارتا شلوار پام کردم بعد هم سه تا شلوار رو در آورد ورفت زیر کرسی ومن با علی صحبت میکردم نمیدانم خوابش برد یا نه اما یکدفعه از جا پرید وصورتم را نگاه کرد وبی مقدمه گفت: علی جان تو چهره من شهادت میبینی؟ توقع این سوال را نداشتم به صورت ابراهیم نگاه کردم با آرامش خاصی گفتم بعضی از بچه ها قبل شهادت حالت عجیبی دارند اما ابراهیم جون تو همیشه این حالت رو داری سکوت تمام اتاق رو فرا گرفته بود یکدفعه ابراهیم بلند شد وگفت علی جون پاشو باید سریع حرکت کنیم 😳 باتعجب گفتم کجا؟ گفت سریع باید بریم مسجد وشلوار پوشید وبا علی به راه افتادند...
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
┄═❁๑🍃๑🌹๑🍃๑❁═┄
📚 کارشناسی ارشد یکی از دانشگاه های
تهران در رشته حقوق قبول شد و در حلال
احمر هم مشغول به کار بود.
📿بابک جوان امروزی بود اما غیرت دینی
داشت همین غیرت دینی بود که او را به
زینب و کربلای امام حسین رساند.
🚶می گفت:خانم حضرت زینب مرا طلبیده
باید بروم تاب ماندن ندارم همیشه می خندید
خوش تیپ بود و زیبا بابک پر از شادی بود
اما به خاطر اعتقادش و برای پیوستن به
خدا از همه این ها گذشت.
✨ بابک فرزند سوم و چهارم این انقلاب بود
دلبستگی های زیادی داشت ، امروزی بود
و تمامی این ها را به خاطر از حریم آل الله
و خانم حضرت زینب رها کرد
✈ برادرش برای اینکه از فکر دفاع بیرون ب
یاید به او پیشنهاد داد تا به آلمان برود
اما او قبول نکرد و می گفت : من باید بروم
اگر نروم کی برود باید بروم تا شما در امنیت
باشید
💭 خواب هایی از بانو حضرت زینب دیده بود
اما هیچ گاه برایمان تعریف نکرد.
🌹 خواب هایی که با شهادتش تعبیر شد
فقط می گفت : من باید حضرت زینب (س)
را زیارت کنم.
#شهید_مدافع_حرم_بابک_نوری 🌷
#موفقیت
بدترین بلایی که آدمی می تواند بر سر خودش بیاورد ناامیدی ست❗️
حاصل ناامیدی
🔸افکار خسته ای است که همچون کوچه های پرپیچ و خم از هرطرف به بن بست میرسند،
🔹حصارهای بلندیست که سال ها باقی می مانند و آرام آرام عادت میشوند و احوال و افکار مارا تشکیل میدهند
ناامیدی بدترین و تلخ ترین بلاییست که آدمی را در خود می شکند و از بین میبرد❗️
فراموش نکنید
همیشه امیدی هست
چون خدایی هست🌸
...وَلَا تَيْأَسُوا مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ
(یوسف/۸۷)
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
انگیزشی03.mp3
2.17M
#صدای_مشاور
#انگیزشی
+ می دونی بزرگترین و بهترین نعمتی که ممکنه خدا به یه بنده اش بده چیه❓
_خونه❓
_ماشین❓
_فرزند خوب❓
+ نه❗️
جوابش اینجاست👆
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾 ⭕️ #سید_مجتبی_علمدار 🔶قسمت شصت وسوم 🔶 #دیالیز قرار شد عصر روز بعد عملیات انتقال سی
🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾
⭕️ #سید_مجتبی_علمدار
🔶قسمت شصت وچهارم
🔶 #پرواز
مجلس دعا در بیشتر مساجد ساری برقرار بود. همه از ما سراغ سید را ميگرفتند.
فکر نميکردم سید اینقدر در بین مردم محبوب باشد. واقعًا وقتی خدا به
کسی عزت بدهد اینگونه ميشود.
پزشکان مشغول فعالیت بودند. قرار شد عصر روز یازدهم دیماه، هلیکوپتر
شرکت نفت برای انتقال سید در بیمارستان بوعلی فرود بیاید. با تیم پزشکی بیمارستان مهر تهران نیز هماهنگی لازم انجام شده بود.
خیلی خسته بودیم. گفتیم کمی استراحت کنیم. با برادران سید در نمازخانه بيمارستان خوابمان برد. هنوز دقایقی نگذشته بود که احساس کردم کسی ما را صدا ميزند.
ناگهان از خواب پريدم. نميدانم چرا اینقدر مضطرب بودم. دويدم سمت
آي.سي.يو. ديدم درب شيشه ای بخش بسته است!
پرستارها دوان دوان به هر سو ميرفتند. نگرانی ام لحظه به لحظه بيشتر ميشد.
يكی از پرستارها نزديك در آمد. داد زدم و پرسيدم: چه خبر شده؟ سيد حالش
خوبه؟
گفت: حالش دوباره به هم خورده.
با تعجب گفتم: سيد كه حالش خوب بود.
با تلاش بسیار يكی از بچه های هيئت را، كه پزشك بيمارستان بود، پیدا کردم. پرسیدم: چی شده، چه خبره!؟
او دستم را گرفت و به اتاقش برد. مرا آرام کرد و گفت: »وقتی خون سيد
را دياليز كرديم، مشکل كمی برطرف شد. اما چون سم در بدن او وجود دارد
دوباره حال سيد وخيم شده.
ديگر حال خودم را نميدانستم. سریع همه بچه ها را خبر کردم. گفتم برنامه
پرواز را باید سریعتر انجام دهیم. چند پزشک و پرستار را برای انتقال با هلیکوپتر آماده کردیم. حتی يك گروه از بچه ها مسئول بستن خيابان شدند.
از يك ساعت قبل، داخل هر طبقه بيمارستان يك نفر را قرار داديم تا جلوي آسانسور بايستد. گفتیم: تحت هيچ شرايطی كسی از آسانسور استفاده نكند.
هلیکوپتر آماده شد. برای انتقال سيد نبايد لحظه ای توقف ميكرديم؛ چون
موقع حركت، دستگاهها از سيد جدا ميشد.
سر و صدايی در طبقه سوم به گوشم رسيد. سريع رفتم بالا. ديدم پرستاری
ميخواهد دستگاهی را برای اتاق عمل ببرد. كسی كه جلوی آسانسور ايستاده
بود نميگذاشت.
بلافاصله چند نفر از دوستان را صدا كردم. ده نفری دستگاه را بلند كردند و
از راه پله بردند برای اتاق عمل.
همه چيز مرتب و آماده بود. دستگاهها از سید جدا شد. او را سريع روی
برانكارد گذاشتيم و به سمت آسانسور برديم. اما ......
داخل آسانسور هرچه دكمه را ميزديم، آسانسور تكان نميخورد!! خيلی داد بيداد كردم. اعصابمان به هم ريخته بود. با پيشنهاد پرستارها دوباره با سرعت
سيد را به بخشی آی.سي.يو برگردانديم.
از داد و بيداد ما يكی از مسئولان بیمارستان آمد و گفت: چی شده، آسانسور سالم است و هیچ مشكلی ندارد.به سمت آسانسور رفتيم. او دكمه آسانسور را زد. در بسته شد و آسانسور
حركت كرد. چند بار آزمايش كرديم. سالم سالم بود!!
با دكترها صحبت كرديم. دوباره همه چیز کنترل شد. بعد از ریکاوری، بار دوم سيد را حركت داديم. وارد آسانسور شديم. هرچه دكمه را ميزديم
حركتی در كار نبود!!
حالت عجيبی بود. گيج شده بودم. خدای من چرا اینطور شده؟! من خودم لحظاتی قبل آسانسور را چک کرده بودم. اما ...
انگار سيد دوست نداشت برود.
اين بار دومی بود كه آسانسور حركت نكرد. بياد حرف علامه بزرگوار استاد
حسن زاده آملی افتادم.
وقتی سيد حالش به هم خورده بود. استاد صمدی آملی از علامه درخواست
دعا كرده بودند. ايشان فرموده بودند: كاری با سيد نداشته باشيد، تمايل رفتن
ايشان بيشتر از تمايل به ماندنشان است. من دعا ميكنم؛ ولی تمايل ايشان به رفتن بيشتر است. او را اذیت نکنید.
سيد را دوباره برگردانديم داخل بخش. ما را بيرون كردند و گفتند به خانه هايتان بروید. حتی از خانواده سيد هم خواستند كه بروند. گفتند: به مسجد جامع برويد. بگوييد برای آقا سيد دعا كنند. من و برادر آقا سيد آخرين کسانی بوديم كه از بيمارستان بيرون آمديم.
هر کاری از ما ساخته بود انجام دادیم. نميدانستم چه کار باید کرد. ما که
همه راهها را تجربه کردیم. رفتيم خانه روحانی هئيت. ده پانزده نفر بوديم. وضو گرفتيم برای نماز. دیگه عقلم به جایی قد نميداد. نشستم تا موقع نماز شود. اما حال خودم را نميفهمیدم. همه خاطراتی که از کودکی با سید داشتم در ذهنم مرور ميشد. اشک ناخودآگاه از چشمانم
جاری شد. برای خواندن نماز آماده شديم. قبل از نماز يكی از دوستان، گوشی را
برداشت و تماس گرفت. با فرمانده سپاه ساری صحبت كرد. ايشان در بيمارستان بودند. یک دفعه دوست ما سکوت کرد. رنگ از چهره اش پرید. به ما خیره شد و بی مقدمه گفت: سيد پرواز کرد.
حال و هوای آن موقع قابل توصیف نیست. نميدانستيم از كجا بايد به سمت بيمارستان برويم. عين ديوانه ها شده بودیم. توی کوچه و خیابان اشک
ميریختیم و ناله ميکردیم.
در راه هر كسی ما را ميديد،
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾 ⭕️ #سید_مجتبی_علمدار 🔶قسمت شصت وچهارم 🔶 #پرواز مجلس دعا در بیشتر مساجد ساری برقرار
ميپرسيد چه اتفاقی افتاده؟! دوستان هم خبر شهادت سید را ميگفتند.
بالاخره رسيديم بيمارستان. سيد مجتبی به آنچه آرزو داشت، به آنچه خواسته اش بود رسيد. سید لایق شهادت بود.
تصميم گرفتيم كه نيمه شب او را غسل دهيم؛ چون اگر مردم ميفهميدند،
آرامگاه خيلي شلوغ ميشد. بعد از اینکه همه را آرام کردیم پیکر سید به غسال خانه آرامگاه ملا مجدالدین منتقل شد.
ميخواستیم در سکوت کار غسل او را انجام دهیم، اما مگر شدنی بود! مردم
به محض آنکه متوجه شدند به سمت آرامگاه آمدند. با اينكه درهای آرامگاه
بسته بود از بالای ديوار آمدند داخل!
همه ناله ميکردند. هیچ کس آرام نبود. صدای زمزمه غریبانه ای به گوش
ميرسید:
بریز آب روان اسماء به جسم اطهر زهرا سلام الله ولی آهسته آهسته ...
سید را غسل ميدادند درحالیکه بازوها و پهلوی او شدیدًا کبود شده بود.
آری، هر کس که در این عالم عاشق سینه چاک محبوبه خدا، حضرت زهرا سلام الله، شد باید نشانی از غربت مادر داشته باشد.
سيد در بيستم ماه شعبان المعظم پر كشيد. تولدش 11ديماه سال 1345 و
شهادت او نیز، پس از سی سال زندگی پربركت 11 ديماه سال 1375 بود.
قرار شد روز بعد، مراسم وداع در حسینیه لشکر برگزار شود. یکی از مشکلات ما خبر دادن به مادر سید بود. ایشان بیماری قلبی داشت.
ميترسیدیم که این خبر حال او را دگرگون کند. اما خدا لطف کرد. مادر مثل کوه مقاوم بود.
مادر ميگفت: من ميدانستم سید ماندنی نیست. من خودم را برای این روزها آماده کرده بودم.آن روز مجید کریمی هم آمد. او از دوستان صمیمی سید بود؛ چون فرزند شهید بود سید بیشتر از بقیه او را تحویل ميگرفت. ماجرای عجیب خبر شهادت را برای ما تعریف کرد. اشک همه حضار جاری شد.
🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾
هدایت شده از افتخارات جمهوری اسلامی
قابل توجه کارشناسان و صاحب نظران فرهنگی
♦️پژوهشهای #پویش_حجاب_فاطمے
🔹قسمت ۲: مهندسی اجتماعی
❓مهندسی اجتماعی یعنی چه؟!
☝️یعنی بکار گیری هدفمند تکنیک هایی که بوسیله آن می شود رفتار افراد جامعه را مدیریت کرد.
🔺جریان بدحجابی توسط همین تکنیک ها در جامعه ما و حتی در جهان شکل گرفته
🔸تکنیک مهندسی اجتماعی یعنی تکنیکی برای مدیریت تصورات افراد جامعه
🚸انسانها سبک زندگی و حتی رفتار اجتماعی شان را بر اساس تصورات شان تنظیم می کنند.
👁مثلا یک جوان با دیدن چند فیلم رزمی مثل فیلم های بروس لی یا جکی جان، این تصور به او القا می شود که افراد رزمی کار خیلی مهم و قوی هستند، به دنبال این تصور، علاقه ای در او برای یادگیری فنون رزمی ایجاد میشود...
◽️با استفاده از تکنیک های مدیریت تصورات جامعه می شود رفتارهای یک جامعه را تغییر داد و از حجاب به سمت بدحجابی برد
🔃اما هر تکنیکی یک ضد تکنیک هم دارد...
✌️#پویش_حجاب_فاطمے با یک ضد تکنیک به میدان آمده است...
🌀پیگیر ادامه توضیحات در روزهای آینده باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روضه و تعزیه ای حضرت زهرا
لحظه حمله به در خانه 😭😭😭
و واکنش یکی از حاضرین
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🏴اَلّلهُمَّـ عَجِّللِوَلیِّڪَ الفَرج🏴
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
0004.mp3
4.1M
#حاج_حسین_سیب_سرخی
🎵 دل منو سوزونده خون به لبم رسونده...
#شهادت_حضرت_فاطمه_س