#روایت_حبیب
غرق خواب بودیم که با صدای اذان، بیدار شدیم. چشمهایم از کمخوابی میسوخت.
مجید با استفاده از بلندگو دستی اذان میگفت. با خودم گفتم چقدر زود صبح شد.
بچهها یکییکی، از خواب بیدار شدند. وقتی همه از چادرها بیرون آمدند، وضو گرفتند و آماده نماز شدند.
مجید با بلندگو گفت: برادرها، هنوز وقت اذان نشده، الان ساعت دو و نیمه، اذان صبح ساعت چهار، برید بخوابید!!
یکی از بچهها گفت: مجید، چرا این قدر مردم آزاری میکنی؟
بچهها به سمت چادرها رفتند تا دوباره بخوابند که مجید دوباره با بلندگو اعلام کرد که برادرها کجا میرید؟ وضو که دارید، اگه میخواهید ریا نشه، برید توی این بیابون، نماز شبتونو بخونید.
روز بعد، عدهای از بچهها گفتند: دیشب اولین شبی بوده که لذت مناجات با خدا را چشیدهاند.
🎤: حمید حبشی
#شهیدمجید_افقهی
#یادعزیزش_باصلوات
#سخن_عشق💌
من علاقه و عشقم را به رهبری نه از راه غرور سیاسی پیدا کردم، نه از راه کلاس های عقیدتی سیاسی.
من تجربه حقیقی دیدم و لمس کردم در دنیا و در درون این کشور؛ شخص رهبری بی همتاست، بی نظیر است می گویم بی نظیر، نه کم نظیر؛ واقعا در بین رهبران دنیا و خلف آن ها بی نظیر است.
📚:مکتب آسمانی شهید حاج قاسم سلیمانی
#یادعزیزش_باصلوات
#روایت_عشق💌
بعد از گروگان گیری کارکنان سفارت آمریکا،دولت آمریکا از هر ترفندی برای آزادی آن ها استفاده می کرد؛ راه های دیپلماتیک و حتی زور و تهدید و تحریم.
وقتی آمریکا، ایران را تهدید به تحریم اقتصادی کرد.
امام در یک سخنرانی، گفتند: اگر امریکا ما را تحریم اقتصادی کند، روزه می گیریم.
این دانشجویان پیروان خط امام، در حمایت از امام، پنج روز، روزه گرفتند.
بعد از این صحبت امام ناصر خود را مقید کرده بود که روزهای دوشنبه و پنج شنبه را روزه بگیرد.
این که سحر و افطار هم چه بخورد، برایش مهم نبود. گاهی سحری فقط یک کاسه ماست می خورد!
📚: حنظله کرمانی
#سردارشهیدناصرفولادی
#یادعزیزش_باصلوات
#روایت_حبیب
هوای خیلی گرم بود. حاج قاسم برای رسیدگی به اموری به بیرون از سنگر رفت.
من کلمن آب را گذاشتم داخل ماشین ایشان و چندتا کمپوت میوه نیز داخل کلمن گذاشتم، تا خنک بماند.
حاج قاسم کلمن را تکان داد و گفت: حاج حسین این ها چیه؟
گفتم: چهارتا کمپوت.
گفت: این ها را بردار.
گفتم: حاج آقا هر روز کلی از این کمپوت ها خورده می شود.
حالا شما در این گرما یکی را بخورید چه می شود؟
گفت: نه! همین کلمن آب کافیست. این ها را بگذار وقتی بچه ها تشنه از خط بر می گردند، به آن ها بده
📚:ویژه نامه مکتب حاج قاسم،ص182
#یادعزیزش_باصلوات
#روایت_حبیب
پدرم یک بار در سال 63 به مناطق درگیری کردستان در شهر بانه رفت و با نیروهای حزب کومله درگیر شد و به اسارت آنها درآمد.
آنها پدرم را پس از گذشت حدود سه تا چهار ماه از اسارتش، در فصل زمستان و در برف سنگین کردستان و بدون لباس و کفش رها کردند.
پدرم پاسدار بود و در مدت اسارتش به هیچ وجه این مسئله را بازگو نکرد چون اگر ضدانقلاب پاسدار بودندش را میفهمیدند قطعا به طور معمول که سر پاسداران را میبریدند سر او را نیز از تنش جدا میکردند.
🎤: فرزندشهید
وی در بهمنماه 1366 و در منطقه "ماووت" که یکی از مناطق مرزی عراق با غرب کشور است به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
#شهید_محمد_تقی_مجید_زاده
#یادعزیزش_باصلوات
#روایت_حبیب
خودش برای خودش خیریه و قرض الحسنه بود. حقوقش را که می گرفت به افرادی که نیاز داشتند می داد.
گاهی اوقات به عنوان قرض و گاهی اوقات بلاعوض می داد.
من هم فرش فروشی داشتم به من سپرده بود افرادی که برای خرید می روند با قیمت مناسب و قسطی با آنها حساب کنم.
زمزمه های عملیات که می شد دیگر روی زمین بند نمی شد. همه کارهایش را رها می کرد و برای عملیات آماده می شد.
اگر کسی هم مانعش می شد می گفت: اگر ما نرویم پس چه کسی برود؟!
اگر درنگ کنیم نصف ایران را از دست داده ایم. اگر روز قیامت جلوی ما را بگیرند که چرا درنگ کرده ایم چه جوابی می توانیم بدهیم؟
اگر ما نرویم چه کسی به فرمان رهبرمان لبیک خواهد گفت؟
🎤: پدرشهید
#شهید_ابوالقاسم_آشتیجو
#یادعزیزش_باصلوات
#سخن_عشق💌
افرادی داشتیم که با سر و جان کار کردند، ولی واقعا خسته شدند. یکی از برادران خیلی کار کرد، زحمت کشید.
ایشان گفت: آقا من خسته شدم.
برادر! من خسته شدم، احتیاج به استراحت دارم، ما قبول می کنیم.
همه ی شما خسته شدید. واقعا این را قبول دارم.
به حدی رسیده که خودم هم بریدم.
ولی الآن در حالتی هستم که پدرم بمیرد نمی روم، مادرم بمیرد نمی روم!
📚: نبرد سید جابر
#مرد_میدان
#سربازولایت
#یادعزیزش_باصلوات
#روایت_عشق💌
ايشان پاسدار بودند و من چون پاسداران را دوست داشتم و او فردى با ايمان بود، جواب مثبت دادم.
در روز تولّد امام حسين(ع) عقد كرديم. ايشان به من گفتند: اشكالى ندارد كه من با لباس سپاه سر سفره ى عقد بنشينم. گفتم: من افتخار مى كنم.
به نماز مقيّد بود. در سر سفره ى عقد از من پرسيدند: آيا نمازتان را خوانده ايد؟ تا صداى اذان را مى شنيدند، بلند مى شدند، وضو مى گرفتند و نمازشان را مى خواندند.
به من هم مى گفتند: شما بياييد نمازتان را بخوانيد. بعد از مراسم عقد، اوّلين جايى كه رفتيم حرم مطهّر امام رضا(ع) بود.
به خانواده هاى شهدا احترام مى گذاشت. می گفت: در حضور خانواده هاى شهدا نخنديد، چون آن ها ناراحت مى شوند.
اگر فرزند شهيدى را مى ديد در آغوش مى كشيد و بسيار گريه مى كرد.
روای:همسربزرگوارشهید
#شهید_علیاکبر_حسینپور_برزشی
#یادعزیزش_باصلوات
#روایت_عشق💌
پدرم میگفت: من به هر جا رسیدم از نماز صبح و از نماز اول وقت است. همیشه به ما در سه مورد تاکید و پافشاری زیادی داشت:
اینکه نماز اول وقت را فراموش نکنیم، همیشه مودب باشیم و با دیگران با ادب و احترام برخورد کنیم و سعی کنیم اولین نفری باشیم که در برخورد با کسی سلام میکنیم.
مورد دیگری را که خیلی تاکید داشت انس با اهل بیت(ع) بود و میگفت ارتباطتان را با ائمه معصومین(ع) قطع نکنید و به آنها متوسل شوید.
پدرم بسیار خوش برخورد بود و در مواقع عید نوروز یا عید فطر رسم خاصی داشت.
ایشان مقید بود که روز اول عید متعلق به خانواده شهدا و جانبازان است
و روز دوم متعلق به بچههای بیسرپرست است و همیشه در این روز هدایایی را خریداری میکرد و به ما میگفت: شما باید اینها را برای اهدا به بچههای بیسرپرست آماده کنید و روز سوم متعلق به همسایهها و اقوام بود.
🎤: فرزند شهید
#شهید_علیجان_همتیفر
#یادعزیزش_باصلوات
#روایت_عشق💌
عید نوروز سال ۶۰ جبهه بود. بعد سال تحویل به خانه آمد، دیدم سر زانوهایش پاره است. گفتم خب این شلوار را عوض کن، گفت مردم دارند خون می دهند من شلوارم را عوض کنم؟
تا وقتی اسلام پیروز نشود و رزمنده ها از جبهه برنگردند علاقه ای به پوشیدن لباس نو ندارم.
با همان لباس دو روز پیش من ماند و دوباره برگشت جبهه...
راوی: مادرشهید
#شهید_مجید_دده_دریانی🌷
#یادعزیزش_باصلوات🌷
#روایت_عشق💌
مجید به دلیل مجروحیت هایش در زمان جنگ، کلیه هایش مشکل داشت. در طول شب چندین مرتبه دستشویی می رفت.
با این حال به شدت پایبند بود که هر دفعه وضو بگیرید. با این که آب گرم نداشتیم با همان آب سرد وضو می گرفت. می دیدم دستانش از شدت سرما قرمز می شد و لرزه به تنش می افتاد. اما مجید مقید بود همیشه با وضو باشه.
اگر کسی برای انجام کاری می رفت که انجام نمی شد یا توی آن گره می افتاد می گفت: یا بی وضو رفته ای یا برای امام زمان صدقه نداده ای.
به حلال و حرام مالش به شدت حساس بود و می گفت: پدر من یک ارتشی منظم، بسیار دقیق و به لقمه حلال بسیار حساس بود. اگر من را این طور می بینی، به خاطر لقمه حلال پدرم است.
راوی:همسرشهید
📚: مجله فکه
#شهیدمجیدپازوکی
#یادعزیزش_باصلوات