eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
2.3هزار دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
10.6هزار ویدیو
143 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر ۵ #صلوات #خادم👇🏻 @Mousavii13 #تبادل @Mousavii7 #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊 🌷 شما را توصیه می کنم که زیارت عاشورا را زیاد بخوانید و امیدوارم پروردگار عالم از برکت وجود امام زمان (عج) به همه ما توفیق انجام خالصانه عبادات را عنایت فرماید و همه ما را به مقام اهل بیت برساند. برادران عزیز! همه شما را توصیه میکنم که در غذا خوردن خود دقت نمائید و ببینید چه می خورید و چه مقدار می خورید و آنچه می خورید از کجا آمده است...
🕊 🌷 هر جایِ دنیایی، در مسیر حـٰق‌ موثر‌ باش.. حتی اگر شده‌ به‌ یک اخم‌ یا لبخندی...!
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 احساس تنهایی تمام وجودم را گرفته بود. همین تنهایی و احساس غربت سبب شد تا در این مدت حضورم در منطقه، آرام و قرار نداشته باشم. داشت برایم خسته کننده می‌شد. خودم را به ستاد تیپ رساندم. می‌خواستم با فرمانده تیپ صحبت کنم. چند روزی منتظرش بودم. رفته بود زیارت خانه‌ی خدا و برگشته بود. همین دیروز. بچه‌ها گفته بودند، فقط چند ساعتی رفت به خانواده‌اش سر زد و آمد منطقه. من هم تا شنیدم آمدم تا مشکلم را با او در میان بگذارم. مشکل که نه. همان احساس، تنهایی و دوری از دوستانم که درگردان یارسول(ص) بودند. نیم ساعتی زیر آفتاب سوزان بعدازظهر، کنار سنگر ستاد به کیسه‌های شنی تکیه داده بودم که ناگهان صدای فرمانده تیپ را شنیدم. از جایم کنده شدم. «حاج بصیر» * داشت از سنگر بیرون می‌آمد. فرماندهان گردان‌ها هم با او بودند. صبرکردم تا آنها بروند و حاجی تنها شود. لختی دیگر انتظار کشیدم، همه رفتند. حاجی تنها شده بود. رفتم به سمتش. سلام کردم. حاجی به رویم لبخند زد و من بی‌هیچ ‌مقدمه‌ای اصل ماجرا را گفتم: «حاج‌آقا! من مدت زیادی است منتظر شما بودم. راستش من در گردان مسلم هستم. حال آنکه اکثر دوستانم و همشهریانم در گردان یارسول‌اند.» و بعد نامه‌ی درخواستم را که تا آن لحظه در دستم بود به حاجی دادم و ادامه دادم: «خواستم اگر برای شما مقدور است، دستور بفرمایید تا به گردان یا رسول بروم.» راوی : ابراهیم اسفنجاری .... 🌹 🕊🥀
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 اینگونه تصور می‌کردم که حاجی به ‌خاطر شناختی که از من دارد، همین الان خودکارش را در‌ می‌آورد و در حاشیه‌ی نامه به فرمانده گردان دستور می‌‌دهد تا انتقال من هرچه زودتر انجام بگیرد امّا برخلاف انتظار من، حاجی دست‌هایش را باز کرد و مرا در آغوش خود جای داد و گفت: «پسرم! برای چه احساس تنهایی می‌کنید. شما که تنها نیستید. چهار نفرید: خودتان، خدا و دو ملک آسمانی. تازه از همه مهمتر، در جای‌جای این منطقه فرشتگان روی زمین زندگی می‌کنند، امام زمان(عج) هم حضور دارند. یک رزمنده‌ی اسلام هیچ وقت نباید احساس تنهایی کند.» می‌خواستم چیزی بگویم که حاجی خودش را از آغوشم جدا کرد و کاغذ را به من برگرداند و گفت: «این را هم از من به یادگار به خاطرت بسپار. خدا همیشه با بنده‌اش است. خودش فرموده: اگر می‌خواهید با خدا صحبت کنید، نماز بخوانید. بله! نماز بخوانید و اگر می‌خواهید خدا با شما صحبت کند، قرآن تلاوت کنید.» با این حرف‌های آسمانی حاجی قوت قلب گرفته بودم، رفتم تا دست‌های حاجی را ببوسم که حاجی نگذاشت و دست‌هایش را کشید و سر مرا نوازش کرد و دوباره لب گشود: «پسرم! ما را هم فراموش نکنید. من از همه شما بچه‌های خوب و پاک که نزد خدا جایگاه خاصی دارید، التماس دعا دارم.» صفای حاجی مرا جذب کرده بود. نمی‌توانستم از حاجی دل بکنم. دیگر برایم سخت بود. ولی چاره‌ای نداشتم، باید بر‌می‌گشتم گردان مسلم امّا این‌بار احساس تنهایی نمی‌کردم. قوت قلب گرفته بودم. خداحافظی کردم و راه گردان را در پیش گرفتم. راوی : ابراهیم اسفنجاری شادی روح و 🌹 🕊🥀
🕊 🌷 به حلال و حرام خدا خیلی اهمیت می‌داد. در استفاده از اموال بیت المال بشدت مراقبت داشت. اهل امر به معروف و نهی از منکر بود. روزی که جنازه‌اش را آوردند خانه و به داخل اتاقش بردند، دوستان جوانش دور جنازه جمع شده بودند، گریه می‌کردند و می‌گفتند دیگر رسول نیست به ما بگوید غیبت نکن، تهمت نزن! حتی یادم هست آخرین باری که خواست به سوریه برود، آمد ۱٠٠ هزار تومان به من داد. گفت بابا این خمس من است. برایم رد کن. من دیگر فرصت نمی‌کنم. در مراقبت چشم از حرام، در رعایت حق الناس، به ریزترین مسائل توجه داشت. 🎤راوی: پدر شهید
🕊 🌷 ⇠حِفـــــظ چِشـــــم، ⇠گـــــوش، قَلـــــب و تمــــٰـامے أعضــٰـــاء و جَـــــوٰارح أز هــَـــرگونہ، خـَــــطا و گنــٰـــاه «عفـــٰــاف۞» أســـــت ۔۔۔ ⇇کِہ حـــٰــاصِـــــل ایـــــن ، «عفّـــــت و حجـٰــــآب» دُرونے ، ⤦‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ پـــــوشِش ظٰاهـــــر؎ أســـــت۔۔۔ ◇ بہ تَعبیـــــر؎ لَطیـــــف‌تــــَـر، ╰─┈➤ حجـــٰــآب میـــــوه عفــٰـــآف أســـــت..𔘓
🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شهیدمحسن‌حیدری🌷 اعتقاد داشت اذان که می‌گویند باید آماده نماز باشی به نماز اول وقت خیلی اهمیت می‌داد عادت داشت اول نمازش را بخواند با کسی تعارف نداشت در مهمانی ها موقع نماز، اول نمازش را می‌خواند بعد سر سفره می آمد.
4.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊 🌷 دنیا آدم را آهسته آهسته در کام خود فرو می‌برد! قدم اول را که برداشتی تا آخر میروی باید مواظب همان قدم اول باشی... 🌷
🕊 🌷 فلسطین‌ در‌ این‌ برهه از زمان حد فاصل‌ بین‌حق‌ و‌ باطل‌ و ستم‌ و عدالت‌ و ظلم‌ و مظلوم‌ است. شهادت‌ در مسیر قدس ، آرزویی برای هر مسلمان‌ شریف‌ است...
🕊 🌷 هر کی از حاجی می‌پرسید نظرت درمورد فلانی چیه؟ حاجی چه فلانی رو میشناخت، چه نمیشناخت، فقط همین جوابو میداد: من فقط خودمو میشناسم که از همه آلوده ترم...
🕊 🌷 مصطفی خیلی بی ریا بود... ازمنطقه که میگفت یک بار نگفت من ... همش میگفت بچه ها. کمتر کسی میدونست فرمانده گردان شده. صحبت هایش همیشه با این حرف حضرت امیر بود: چه بسیارند عبرت ها و چه اندک عبرت گیرنده ها...
🕊 🌷 از زمانی که بچه بودیم، مسئله فلسطین و قدس از دغدغه‌های پدرم بود. همیشه مسئله فلسطین و قدس را جزء اساسی‌ترین مسائل‌شان می‌دانستند؛ این را همیشه می‌گفتند. پدرم آرزو داشتند رژیم صهیونیستی را نابود کنند. علاقه داشتند در همین راه هم شهید بشوند. وقتی در جنگ داعش بودند، نگران ایشان بودیم. ایشان می‌گفتند، من در جنگ با داعش شهید نمی‌شوم. پدرم می‌گفت رژیم صهیونیستی مرا شهید می‌کند. 🎤راوی: فرزند شهید