هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
#سلام_بر_ابراهیم_هادی #جلد_یک #قسمت_اول #چرا_ابراهیم_هادی @seedammar
🍃🍂🍃🍂🍃🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم
🔸قسمت اول
🔸 #چرا_ابراهیم_هادی؟
🔹نویسنده این کتاب در رابطه با تصمیم اش از نوشتن این کتاب میگوید:
مراسمی بخاطر فوت مادر شهید #هادی برگذار بود .حاج حسین الله کرم در مورد شهید #هادی شروع به صحبت کرد از خاطرات ایشان صحبت کرد
خاطرات عجیبی بود که تا آن زمان در مورد شهیدی شنیده نبودم
آن شب لطف خدا شامل حال من شد با اینکه زمان جنگ را ندیده بودم در جلسه حضور داشته باشم باورم نمیشد یک رزمنده با اینقدر حماسه به این اندازه گمنام باشد عجیبتر اینکه خودش هم از خدا خواسته بود گمنام بماند وبا گذشت سالها هنوز پیکرش پیدا نشده!!!!
🔹گذشت وشبی در خواب 😴دیدم در مسجد امین ادوله تهران مشغول نماز جماعت بودم حالت عجیبی بود نماز گذاران از بزرگان وعلما بودند بعد نماز با کمال تعجب دیدم اطراف نماز جماعت را آب 🌊فرا گرفته است
امام جماعت حاج #شیخ_محمدحسین_زاهد رو به نماز گذاران کرد وبا عکسی که از شهید #هادی داشت گفت:
رفقای عزیز #بزرگان_اخلاق_وعرفان_عملی_اینهاهستند
سخنانش برایم عجیب بود
استاد عرفانِ بسیاری از بزرگان بود و در مورد این شهید چنین نظری دارد .اما با خودم گفتم که #شیخ_حسین_زاهد که از دنیا رفته از خواب بیدار شدم
ساعت سه بامداد بیستم مرداد ۸۶ بود
دیگر شک نداشتم
#عارفان_رانه_درکوه_هاونه_درپستوخانه_های_خانقاه_بایدجست_بلکه_آنهادرکنارماوازماهستند
فردای آن روز تصمیم خود را گرفتم شاید این رسالتی است که حضرت حق برای شناخته شدن بندگان #مخلصش برما نهاده
👉 @seedammar
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🍃🍂🍃🍂🍃🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت اول 🔸 #چرا_ابراهیم_هادی؟ 🔹نویسنده این کتاب در رابطه با ت
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم
🔸قسمت دوم
🔸 #زندگینامه
#شهیدابراهیم_هادی در اول اردیبهشت۱۳۳۶در محله شهیدآیت الله سعیدی حوالی میدان خراسان به دنیا آمد
اوچهارمین فرزند خانواده بود
#شهیدهادی در سن نوجوانی طعم یتیمی را چشید😔
دوره دبستان را در مدرسه طالقانی ودبیرستان رانیز در مدرسه ابوریحان وکریم خان زند سپری کرد
سال ۱۳۵۵توانست به دریافت 🎓دیپلم ادبی نائل شودوهمان سالها مطالعات غیر درسی📚 راشروع کرده بود
وهمراه تحصیل کار در بازار تهران را تجربه میکرد وپس از #انقلاب در سازمان تربیت بدنی وبعد از آن به آموزش وپرورش منتقل شد وهمان دوران به شغل معلمی مشغول شد
اما اهل ورزش بود🚼
ورزش را با ورزش باستانی شروع کرد ودر ورزش #والیبال⛹♂ و #کشتی فوق الاده بود ودر هیچ میدانی پا پس نکشید
دروالفجر مقدماتی پنج روز به همراه بچه های کمیل وحنظله در کانالهای فکه #مقاومت کردند اما #تسلیم نشد
🔸سرانجام در ۲۲بهمن سال ۱۳۶۱ بعد از فرستادن بچه های باقی مانده به عقب تنهای تنها با خدا شد وکسی او را ندید
🔸همیشه از خدا میخواست #گمنام بماند چراکه #گمنامی_صفت_یاران_محبوب_خداست
خدا هم دعایش را مستجاب کرد
شهید #ابراهیم_هادی سالهاست که گمنام وغریب در فکه مانده تا خورشیدی باشد برای راهیان نور
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت دوم 🔸 #زندگینامه #شهیدابراهیم_هادی در اول اردیبهشت۱۳۳۶د
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم
🔸 قسمت سوم
🔸 #محبت_پدر
در خانه ای کوچک و #مستاجری در حوالی میدان #خراسان تهران اولین روزهای۱۳۳۶بود چند روزی است که پدر خوشحال است
خدا به او پسری 👶داد که دائما خدا را شکر میکند هرچند سه پسر ویک دختر👧 در خانه هستیم ولی پدر برای این پسر خیلی خوشحال است
پدر نام #ابراهیم را بر اونهاد
بستگان هروقت او را میدیدند با تعجب میگفتند حسین آقا شما فرزندان دیگری هم دارید چرا برای این پسر خوشحالید
پدر با آرامش خاصی جواب میداد این پسر حالت عجیبی دارد من مطمعن هستم #ابراهیم من بنده خوب خدا میشود
این پسر نام مرا هم زنده میکند
🔶 #روزی_حلال
پدرش با #بقالی که داشت به روزی حلال خیلی اهمیت میداد وقتی که اوباش اذیتش کردند ونمیگذاشتند که #کاسبی داشته باشد به کارخانه قند رفت وآنجا مشغول کارگری شد
پدر با افتخار #خادمی_هیئت_حضرت_علی_اصغر را داشت
🔷یکبار #ابراهیم در مدرسه کاری میکند که پدر او را تنبیه میکند ومیگوید تا شب حق نداری به خانه برگردی اوهم روی حرف پدر هیچ گاه چیزی نمیگفت
شب که به خانه میآید از او سوال کردم که نهار را چکار کردی پدر با اینکه ناراحت 😔بود اما منتظر جواب بود
با صدایی آهسته جواب داد داخل کوچه که قدم میزدم پیرزنی را که در حال بردن وسایل به خانه بود کمک کردم وتا منزلش بردم پیرزن یک سکه پنج ریالی بهم داد اولش نمیخواستم بگیرم اما بعد فکر کردم چون برایش #زحمت کشیدم #حلال است وبا آن نانی خریدم وخوردم
پدر لبخند بر لبانش نشست وخوشحال بود که پسر درس روزی #حلال را از او به خوبی آموخته
دوستی #ابراهیم با پدر از رابطه پسر فرزندی فراتر بود اما روزی ابراهیم سایه پدر را از دست داد
👉 http://eitaa.com/joinchat/3293446147Ce2b08b67ed
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم
🔸قسمت چهارم
🔸 #ورزش_باستانی
اوایل دوران دببرستان بود که #ابراهیم باورزش باستانی آشنا شد
#حاج_حسن_توکل معروف به حاج #حسن_نجار عارفی وارسته بود #ابراهیم یکی از ورزشکاران این محیط ورزشی ومعنوی شد
حاج حسن ورزش را با یک یا چند آیه #قرآن شروع میکردسپس #حدیثی میگفت و #ترجمه میکرد و #ابراهیم هم در داخل گود با #اشعار کمکش میکرد
از جمله نکات این محیط ورزشی این بود #موقع_اذان ورزش را تعطیل میکردند وداخل گود پشت حاج حسن به او اقتدا میکردند
یکبار ورزش تمام شد و بچه ها مشغول لباس پوشیدن بودند که مردی که بچه ای زیر بغل داشت سراسیمه وارد شد وبه حاج حسن گفته بود شما نفست حق هست دعا کن برای فرزندم که دکتر ها جوابش کردند
#ابراهیم بچه ها را به داخل گود دعوت کرد و #دعای_توسلی از سوز دل خواند
بعد دوهفته حاج حسن ما را به مهمانی دعوت کرد وگفت آن فردی که دو هفته قبل اینجا آمده بود بچه اش شفا گرفته
#ابراهیم انگار چیزی نشده بود رفت لباسهایش را بپوشد اما من میدانستم که بخاطر سوز دعای او بوده
#ابراهیم با بچه هایی که #مذهبی نبودند ارتباط برقرار میکرد آنها را به ورزش و بعد به مسجد آشنا میکرد
یکبار با یکی آشنا شده بود که اهل #مشروب واهل دین مذهب نبود
یک بار به او گفتم اینها کی هستند همراهتان می آیند گفت چطور ...
گفتم دیشب که حاج آقا داشت در مورد یزید و مظلومیت امام حسین میگفت ونوحه سرایی میکرد
بجای گریه زیر لب به یزید ولشکرش فوشهای رکیک میداد
خنده کرد😂😂😂 وگفت اینها با دین آشنا نیستند یواش یواش آشنا میشوند
کم کم این جوان کار های اشتباه وغیر مذهبی خود را کنار میگذارد
یکبار هم در زورخانه بودیم که همین جوان با جعبه شیرینی وارد شد واز همه دوستا تشکر کرد گفت رفقا من مدیون شما هستم
🔷آن شب را فراموش نمیکنم . #ابراهیم شعر ودعا میخواند و مدتی طولانی به #شنا مشغول شده بود ما حواسمان به او نبود در بالای گود پیرمردی نشسته بود وبه بچه ها نگاه میکرد پیش من آمد و به ابراهیم اشاره کرد وگفت او کیست گفتم چطور مگه: گفت من وقتی وارد شدم داشت شنا میرفت همزمان با ذکر تسبیح #شنایش را شمردم او الان هفتصد شنا رفته اورا به بالای گود بیاورید حالش بهم میخورد
🔷البته #ابراهیم همیشه میگفت کار برای خدا بدنی قوی میخواهد
البته ورزشهای فوق الاده اش کم کم داشت سر زبانها می افتاد که #ابراهیم در جمع از ورزشهای خارقالاده اش انجام نمیداد
میگفت مردم به این چیز ها حساسند و برای آدم غرور می آورد وبا این کارم باعث ضایع شدن دیگر رفقایم میشوم
👉 http://eitaa.com/joinchat/3293446147Ce2b08b67ed
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت چهارم 🔸 #ورزش_باستانی اوایل دوران دببرستان بود که #ابراه
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم
🔸قسمت پنجم
🔸 #پهلوان
🔷 #سیدحسین_طهامی (قهرمان وکشتی گیر جهان) به #زورخانه ما آمده بود و با بچه ها ورزش میکرد یک باربه حاج حسن گفت کسی هست که با من #کشتی بگیرد .حاج حسن هم #ابراهیم را نشان داد وهر دو داخل گود رفتند اما هیچکدام شان نتوانست دیگری را مغلوب کند واین بار برنده ای نداشت. ورزش تمام شده بود وحاج حسن خیره به خیره #ابراهیم را نگاه میکرد #ابراهیم با تعجب گفت چی شده حاجی؟
حاج حسن گفت تو قدیمی های تهرون دوتا پهلوون بودن به نامهای #حسن رزاّز و #صادق_بلورفروش توی کشتی هم کسی حریفشان نبود .وهمیشه کشتی شان را با #آیه_های_قرآن و #اشک_چشم برای آقا #امام_حسین علیه السلام شروع میکردند وتا جایی که #مریض_شفا میدادند
#ابراهیم من تو رو مثل اونا میدونم #ابراهیم لبخندی زد گفت حاجی ما کجا واونا کجا
حاج حسن از #ابراهیم تعریف میکرد وبچه ها ناراحت میشدند
فردای اون روز پنج #پهلوان به زور خانه ما اومدن تا باما #کشتی بگیرند
حاج حسن داور بود واونها سرش داد میزدند وشلوغش میکردند تا به مرحله پایانی رسید و #ابراهیم باید #کشتی میگرفت همه میدونستند که حریف #ابراهیم نمیشن خیلی حساس شده بود وامکان دعوا بعد بازی در صورتی که اونها شکست میخوردند بود
#ابراهیم وقتی توی گود رفت با همه رفقا وبقیه دست داد وگفت من بازی نمیکنم ورفاقت ما بیشتر از این بازی ارزشش را دارد
گرچه #ابراهیم بازی نکرد ونبُرد ولی مانع دعوا وکدورت شد
بعد بازی #حاج_حسن رو به بچه ها کرد وگفت حالا متوجه شدید چرا از #ابراهیم تعریف میکنم او روی نَفسش پا گذاشت ومانع دعوا شد او #پهلوان واقعی است
داستان #قهرمانی #ابراهیم ادامه داشت تا اینکه #انقلاب شد وبیشتر بچه ها درگیر مسائل #انقلاب شدند
تا اینکه #ابراهیم پیشنهاد داد صبح ها داخل زور خانه #نمازصبح رو به #جماعت میخواندیم وصبحانه مختصری میخوردیم و ورزش را شروع میکردیم
با شروع #جنگ فعالیتهای زور خانه بسیار کم شد و #ابراهیم کمتر تهران می آمد یکبار هم که آمد وسایل ورزشی زورخانه اش را همراهش برد و در جبهه مشغول شد
با فوت حاج حسن هم #زورخانه به خانه مسکونی تبدیل شد ودوران طلایی ومعنوی #زورخانه ای به پایان رسید
🔸🔸 🔸🔸
♻️ #پهلوانانی چون #ابراهیم_هادی ودر سالهای قبلش تختی و .... تربیت یافتگان چنین مسلک ومرامی بودند که در تاریخ ماندند
#مرام_مسلک_پهلوانی_نه_قهرمانی......
👉 http://eitaa.com/joinchat/3293446147Ce2b08b67ed
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت پنجم 🔸 #پهلوان 🔷 #سیدحسین_طهامی (قهرمان وکشتی گیر جها
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم
🔸قسمت ششم
🔸 #والیبال
🌷بازوان قوی💪 #ابراهیم از همان اوایل نشان داد که او در بسیاری از ورزشها #قهرمان است
یک بار تک نفره در مقابل یک تیم شش نفره والیبال بازی کرد فقط اجازه سه ضربه به توپ را داشت . همه ما شاهد بودیم که چطور پیروز شد از آن روز #ابراهیم #والیبال را بیشتر #تک_نفره بازی میکرد
بیشتر روزهای تعطیل پشت آتش نشانی خیابان ۱۷ شهریور بازی میکردیم وخیلی ها که مدعی بودند حریفش نمیشدند
اما بهترین خاطره والیبال #ابراهیم بر میگردد به دوران جنگ در #گیلان_غرب یک روز چند دستگاه مینی بوس🚌 برای بازدید از مناطق جنگی به گیلان غرب آمدند که مسول آنها رییس سازمان #تربیت_بدنی آقای داوودی بود او #ابراهیم را از دبیرستان🏢 خوب میشناخت ومقداری لوازم ورزشی⚽️ به #ابراهیم داد که هر طور میخواهد استفاده کند وگفت دوستان ما همه از رشته های ورزشی هستند
#ابراهیم کمی برای ورزشکارها صحبت کرد تا اینکه به زمین #والیبال رسیدیم
آقای داوودی گفت دوستان از هیئت #والیبال تهران هستند نظرتون در مورد برگذاری فوتبال چیه
ساعت سه بعد از ظهر مسابقه شروع شد پنج نفر یک طرف #ابراهیم هم طرف دیگر
که سه نفر از پنج نفر شان جزع #والیبالیستهای_حرفه ای بودند
اینطرف هم مثل همیشه #ابراهیم با پای برهنه وپاچه بالا زده وزیرپیراهنی که داشته بود
کمتر کسی باور میکرد #ابراهیم فوق الاده بود وبا ده امتیاز اختلاف برنده شد وآخر عکس یادگاری انداختند
یکبار هم دوکوهه از #والیبال #ابراهیم تعریف کردیم ودوتیم درست کردیم از #ابراهیم خواستیم تا به بازی بیاید اولش قبول نکرد ولی گفت به شرطی که شما یه طرف من یه طرف
بعد بازی فرماندهان گفتند تا حالا اینقدر نخندیده بودیم #ابراهیم ضربه ای که میزد سه نفر به هم برخورد میکردند برای گرفتن توپ
و در پایان #ابراهیم با اختلاف زیادی این بازی را هم برد
http://eitaa.com/joinchat/3293446147Ce2b08b67ed
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت ششم 🔸 #والیبال 🌷بازوان قوی💪 #ابراهیم از همان اوایل نشان داد که او در
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم
🔸قسمت هفتم
🔸 #شرط_بندی
🔶تقریبا سال ۱۳۵۴ بود یک روز صبح جمعه مشغول بازی بودیم که سه نفر از بچه های غرب تهران آمدند وگفتند #ابراهیم کیه؟
بعد گفت بیا بازی سر ۲۰۰ تومان #ابراهیم تک نفر واونها سه نفره باختند همان روز به یکی از منطقه های جنوب رفتیم وسر ۷۰۰ تومان شرط بستیم واونها باختند اما موقع پرداخت پول #ابراهیم دید که مشغول قرض گرفتن هستند گفت بیایید تک به تک با شما بازی میکنم اگر باختید پول ندید
#ابراهیم خیلی ضعیف بازی کرد بطوری که باخت گفتم آقا ابرام چرا اینطوری بازی کردی #ابراهیم گفت اونها سرجمع ۱۰۰تومن هم تو جیبشون نبود خواستم ضایع نشن
هفته بعد همان بچه ها با دو نفر دیگه با #ابراهیم سر ۵۰۰ تومان مسابقه دادند وباز هم #ابراهیم برد
شب با #ابراهیم مسجد رفتیم وحاج آقا در مورد #شرط_بندی ولقمه حرام صحبت کرد بعد سخنرانی #ابراهیم رفت به حاج آقا گفت ما امروز تو بازی ۵۰۰ تومان بردیم گرچه به یک خانواده نیازمند دادیم
حاج آقا هم گفت از این به بعد مواظب باش ورزش بکن اما شرط بندی نکن
هفته بعد همان افراد آمدند وخاستند ۱۰۰۰تومان #شرط ببندند اما #ابراهیم گفت من مسابقه میدم اما شرط نمیبندم
اما اونها شروع کردند به مسخره 😏واینکه ترسیدی😨 ابراهیم برگشت گفت که شرط #حرومه بعد کلی مسخره بازی کردند
#ابراهیم چنان به توپ ضربه میزد که نمیتونستن جمعش کنن و اون بازی رو هم برد
با اینکه #ابراهیم به ما میگفت که شرط بندی نکنید اما یکبار با بچه محله های #نازی_آباد بازی کردیم ومبلغ سنگینی باختیم آخرای بازی بود که #ابراهیم آمد خیلی از دست ما عصبانی😡 بود به خاطر شرطی که بسته بودیم
ازطرفی ما چنین مبلغی نداشتیم که پرداخت کنیم #ابراهیم جلو آمد وگفت کی هست بیاد تک به تک بزنیم از بچه های نازی آباد کسی بود که عضو تیم ملی وکاپیتان بود با غرور😤 خاصی اومد جلو وگفت سر چی ابراهیم گفت اگر باختی از بچه ها پول نگیری #ابراهیم به قدری خوب بازی کرد که با اختلاف زیاد برد
#ابراهیم جز والیبال به ورزشهای دیگری هم مهارت داشت
فراموش نمیکنم ابراهیم مشغول تمرینات کشتی بود ومیخواست باهایش را قوی کند در میدان دربند یکی از بچه ها را روی کول خود میگذاشت وتا نزدیک #آبشاردوقلو بالا برد واین کوه نوردی تا ایام پیروزی انقلاب🇮🇷 ادامه داشت
http://eitaa.com/joinchat/3293446147Ce2b08b67ed
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت هفتم 🔸 #شرط_بندی 🔶تقریبا سال ۱۳۵۴ بود یک روز صبح جمعه م
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد:
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم
🔸قسمت هشتم
🔸 #قهرمان
مسابقات قهرمانی ۷۴ کیلو باشگاه ها بود #ابراهیم همه حریفان را شکست داد وبه نیمه نهایی رسید
واگر این مسابقه را میزد حتما در فینال قهرمان🏆 می شد اما در نیمه نهایی خیلی بد بازی کرد وامتیاز را واگذار کرد
آن سال #ابراهیم خیلی بد بازی کرد ومقام سوم را کسب کرد
سالها بعد همان پسری که #حریف_ابراهیم بود را دیدم که خواست به #ابراهیم سر بزند
ودر جمعی که نشسته بودیم اون آقا از خاطراتش با #ابراهیم سخن میگفت وما گوش میکردیم. تا اینکه ماجرای آشنایی خودش با #ابراهیم را خواست تعریف کند
اما هرچه خواست تعریف کند #ابراهیم بحث را عوض میکرد وآخر هم نذاشت که ماجرا تعریف شود
روز بعد همان آقا را دیدم واز قضیه آشنایی او با #ابراهیم را سوال کردم
گفت آن سال حریف #ابراهیم در نیمه نهایی شدم اما یکی از پاهایم به شدت آسیب دید
به #ابراهیم که تا اون موقع نمیشناختمش گفتم رفیق این پای من آسیب دیده هوای ما رو داشته باش
#ابراهیم هم گفت باشه داداش
بازیش فوقالاده بود با اینکه فن هایی که میزد روی پا بود اما به پایم نزدیک نشد ومن در کمال نامردی یک خاک ازش گرفتم وبا اینکه #ابراهیم میتوانست من رو شکست بده اما این کار را نکرد
البته او خودش کاری کرد که من برنده شوم ومن به فینال راه پیدا کردم
وفکر کردم همه مثل #ابراهیم هستند وبه حریفم که از دوستانم بود گفتم این پای من آسیب دیده وبازی را شروع کردیم وحریفم روی همان پایی که آسیب دیده بود فشار آورد و من رو شکست داد آن سال دوم شده بودم اما شک نداشتم #حق_ابراهیم_قهرمانی🏆 بود صحبتش تمام شد وخدا حافظی کرد
یاد مقر سپاه گیلان غرب بر روی دیوار برای هر #شهیدی چیزی نوشته بود برای #ابراهیم نوشته بود
⭕️ #ابراهیم_هادی_رزمنده_ای_باخصائص_پوریای_ولی
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
http://eitaa.com/joinchat/3293446147Ce2b08b67ed
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد: 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت هشتم 🔸 #قهرمان مسابقات
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم
🔸قسمت نهم
🔸 #پوریای_ولی
مسابقات #قهرمانی باشگاه ها سال ۱۳۵۵بود مقام اول هم به انتخابی کشور میرفت هم جایزه نقدی میگرفت
#ابراهیم در وزن۷۴کیلو حریف نداشت اگر کسی یک بار بازی اش را میدید این حرف را تایید میکرد تمام حریفانش به #ابراهیم نمیرسیدند ماهم مطمئن از اینکه امسال در وزن۷۴کیلو قهرمان داریم
#ابراهیم به فینال رفت حریفش همان سال #قهرمان_مسابقات_ارتشهای_جهان شده بود
قبل از شروع فینال به #ابراهیم گفتم بازی های حریفت رو دیدم خیلی ظعیفه فقط تو رو خدا دقت کن
#ابراهیم روی تشک رفت وبا حریفش دست داد حریفش چیزی به او گفت واو هم به علامت تآیید سرش را تکان داد
نمیدانم چه گفتند اما #ابراهیم خیلی بد بازی رو شروع کرد ومشغول دفاع بود راهنمایی های مربی هم هیچ چیز را عوض نکرد وآخر بازی #ابراهیم با چند اخطار بازی را واگذار کرد وبا اینکه دست حریفش بالا رفت خیلی خوشحال بود
اما من با عصبانیت به #ابراهیم گفتم این چه بازی بود کردی نمیخوای بازی کنی ما رو معطل نکن
#ابراهیم هم آروم گفت اینقدر حرص نخور
از زور عصبانیت به دیوار مشت میزدم
موقع رفتن همان حریفش من رو صدا کرد با اخم گفتم بله؟
واز من سوال کرد شما رفیق #ابراهیم هستید؟
با عصبانیت گفتم فرمایش؟ بی مقدمه گفت عجب رفیق با مرامی دارید من قبل مسابقه به #ابراهیم گفتم شک ندارم من از شما میخورم گفتم هوای من رو داشته باشید برادرم ومادرم وهمسر وبستگانم بازی من رو میبینند
رفیقتون سنگ تموم گذاشت مادرم خیلی خوشحاله تازه ازدواج کردم به جایزه نقدیش خیلی احتیاج داشتم
مانده بودم چه بگویم کمی سکوت کردم و چهره اش را نگاه کردم
آن پسر خدا حافظی کرد ونیم نگاهی به چهره خندان پیرزن انداختم
ویاد تمرینهای سخت #ابراهیم افتادم که چقدر سختی کشیده بود گریه ام گرفت
عجب آدمیه این #ابراهیم
http://eitaa.com/joinchat/3293446147Ce2b08b67ed
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت نهم 🔸 #پوریای_ولی مسابقات #قهرمانی باشگاه ها سال ۱۳۵۵بود
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم
🔸قسمت دهم
🔸 #شکستن_نفس
🔷باران شدیدی در تهران باریده بود خیابان ۱۷ شهریور را آب گرفته بود چند پیر مرد نمیتوانستند به آن طرف جاده بروند
#ابراهیم پاچه شلوارش را بالا زده بود وبا کول کردن پیرمرد ها اونها رو به اون طرف جاده برد البته #ابراهیم از این دست کارها خیلی انجام میداد🌷
🔷همراه #ابراهیم در کوچه راه میرفتیم یکی از بچه ها که در حال بازی فوتبال بودند توپ را به صورت #ابراهیم شوت میکند طوری که صورت #ابراهیم سرخ شد ونشست وصورتش را گرفت
عصبانی😡 شدم بچه ها از ترس پا به فرار گذاشتند اما #ابراهیم بلند اونها رو صدا زد کجا میرید بیاید وسیله هاتون رو بگیرید ودوباره بلند شد گفت بنده خدا ها ترسیده بودند اونها که از قصد نزده بودند🌷
🔷در باشگاه کشتی بودیم چند دقیقه بعد یکی دیگر از دوستان هم وارد شد تا وارد شد گفت
ابرام جون تیپ وهیکلت خیلی جالب شده توی راه که می اومدی دوتا دختر خیلی ازت تعریف میکردند
شلوار وپیراهن شیک که پوشیدی کیف ورزشی هم دستت گرفتی کاملا مشخصه ورزشکاری
#ابراهیم ناراحت😔 شد وتو فکر رفت . جلسه بعد رفتم برای تمرین تا ابراهیم را دیدم خنده ام گرفت پیراهن بلند وشلوار گشاد پوشیده بود وبه جای ساک ورزشی لباسهاش رو توی پلاستیک گذاشته بود بهش گفتم ما باشگاه میایم هیکلمون درست بشه لباس تنگ میپوشیم که نشون بده این چه لباسیه پوشیدی . اما او به این حرفها اهمیت نداد وبه دوستانش توصیه میکرد #اگرورزش_برای_خداباشه_میشه_عبادت واگر نه برای هر چیز دیگه ای باشه #ضررمیکنین🌷
🔷توی زمین چمن مشغول بازی فوتبال⚽️ بودم یکدفعه دیدم #ابراهیم کنار سکو ایستاده ومجله ای دستش هست . بهش سلام کردم وگفتم چه عجب از این طرفا
مجله رو بالا آورد وگفت عکست رو چاپ کردن خوشحال شدم😍 خواستم مجله رو از دستش بگیرم اما مجله رو کشید وگفت شرط داره . گفتم هرچی باشه قبوله دوباره گفت هرچی بگم قبول میکنی.
گفتم آره بابا قبوله مجله رو ازش گرفتم یه عکس قدی از من بود و زیرش نوشته بود پدیده جدید فوتبال جوانان کنار سکو نشستم و مطالبش رو نگاه می انداختم گفتم دمت گرم خیلی خوشحالم😘 کردی راستی شرطت چی بود؟
کمی مکث کرد وگفت دیگه دنبال #فوتبال_نرو😳 گفتم چرا جلو اومد ومجله رو ازم گرفت وعکسم رو نشونم داد گفت ببین این لباس با شورت ورزشی و این عکس فقط دست من وتو نیست خیلی از دختر ها دیدنش خیلی ها هم میبیننش بعد گفت چون بچه مسجدی هستی اینا رو بهت میگم تو برو #اعتقادت_روقوی_ترکن_بعدبرودنبال_ورزش_حرفه_ای
من خیلی جا خوردم #ابراهیمی که شوخی میکرد وحرفای عوامانه میزد این حرف ازش بعید بود
هرچند بعد ها به حرفش رسیدم بعضی از بچه های مسجدی ونماز خوان که اعتقادات محکمی نداشتند به دنبال ورزش حرفه ای میرفتند وبه مرور به #خاطرجوزدگی_حتی_نمازشان_راهم_ترک_کردند🌷
👉 @seedammar
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت دهم 🔸 #شکستن_نفس 🔷باران شدیدی در تهران باریده بود خیابان
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم
🔸قسمت یازدهم
🔸 #یدالله
#ابراهیم در یکی از مغازه های بازار مشغول کار بود یک بار #ابراهیم را در وضعیتی دیدم که تعجب کردم
دو کارتن اجناس روی دوشش بود وجلوی مغازه ای یکی را پایین می گذاشت
وقتی کار تحویل تمام شد جلو رفتم وسلام کردم گفتم این کارها برای شما زشته نگاهی به من کرد وگفت این کار عیب نیست بیکاری عیبه گفتم کسی شما رو توی این وضع ببینه خوب نیست تو ورزشکار ها خیلیها تورو میشناسن
#ابراهیم خندید وگفت ای بابا همیشه
#کاری_کن_که_خداتورودیدراضی_باشه
🔷با یکی از دوستان نشسته بودیم یکی از اونها که #ابراهیم را نمیشناخت عکسش رو از من گرفت دید با تعجب گفت مطمئن هستید این #ابراهیمه
گفتیم چطور مگه گفت من قبلا تو بازا سلطانی مغازه داشتم این آقا کارتن رو دوشش میزاشت وبرام می آورد یه بار ازش سوال کردم اسمت چیه این آقا بهم گفت شما من رو #یدالله صدا کنید
گذشت چند وقت بعد یکی از دوستانم آمده بود بهم گفت ایشون قهرمان کشتی و #والیباله خیلی آدم با #تقواییه برای #شکستن_نفسش این کار ها رو میکنه
🔷مدتی بعد یکی از دوستان قدیمی را دیدم در مورد کارهای #ابراهیم صحبت میکردیم ایشان گفت قبل انقلاب یک روز ظهر آقا ابرام آمد دنبال ما من وبرادرم ودونفر دیگه را برد چلو کبابی بهترین غذا با سالاد ونوشابه سفارش داد خیلی خوش مزه بود تا اون موقع چنین غذایی نخورده بودم بعد غذا
#ابراهیم گفت چطور بود گفتیم عالی بود دستت درد نکنه
گفت امروز صبح تا حالا توی بازار باربری کردم
#خوشمزگی_این_غذابرای_زحمتی_که_برای_پولش_کشیدم
👉 @seedammar
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت یازدهم 🔸 #یدالله #ابراهیم در یکی از مغازه های بازار مشغو
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم
🔸قسمت دوازدهم
🔸 #حوزه_حاج_آقامجتهدی
سالهای آخر انقلاب بود و #ابراهیم جز رفتن به بازار مشغول فعالیت دیگری هم بود
تقریبا کسی از آن خبر نداشت خودش هم چیزی نمیگفت اما از رفتار واخلاقش کاملا مشخص شده بود
#ابراهیم خیلی #معنوی تر شده بود صبح ها یک پلاستیک مشکی دستش میگرفت وبه سمت بازار حرکت میکرد
یک روز سمت بازار حرکت میکرد باموتور🏍 از سر خیابان رد میشدم گفتم بیا باهم بریم توی راه بهش گفتم چند وقتیه این پلاستیک دستته این چیه گفت هیچی کتابه
بین راه سرکوچه نایب السلطنه پیاده شد وخداحافظی کرد ورفت تعجب کردم محل کار #ابراهیم اینجا نبود با کنجکاوی دنبالش کردم دیدم رفت داخل مسجد ومن هم دنبالش رفتم وکنار تعدادی جوان نشست وکتابش را باز کرد فهمیدم #درس_حوزوی میخونه از مسجد آمدم بیرون واز پیرمردی سوال کردم این مسجد چیه؟
جواب داد #حوزه_حاج_آقامجتهدی
شب وقتی از زورخانه بیرون میرفتیم بهش گفتم داش ابراهیم #حوزه میری چیزی به ما نمیگی
با تعجب برگشت ونگاهم کرد وگفت #حیف_آدم_عمرش_روفقط_صرف_خوردن_وخوابیدن کنه من طلبه رسمی نیستم همینطوری برای استفاده میرم
وتا زمان پیروزی انقلاب🇮🇷 روال کار #ابراهیم همینطور بود وبعد پیروزی انقلاب آنقد مشغولیت هایش زیاد شد که به کارهای قبلی نمیرسید
👉 @seedammar
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃