﷽
📌 #تذکرة_الصالحین | : احوالات عالم بزرگوار و صاحب کرامات سید هاشم حطاب رضوان الله علیه
📚 سیدالطائفتین علامہ سید محمد حسین حسینے طهـرانے قدس اللہ سرہ در کتاب شریف " مطلع انوار ، ج۱ ، ص۱۳۶ " آورده اند:
✍🏻. سيدى بوده در نجف اشرف از اعاظم علماء و اوتاد، معروف به سيد هاشم حطّاب، بالجمله، ايشان در روز پنجشنبه و جمعه ( تعطيلى دروس ) به بيابان حركت نموده و خار مى كندند و به شهر حمل نموده و مى فروختند و از ثمن آن اعاشه مى نمودند؛ بدين طريق صاحب كرامات زيادى شده و مردم به ايشان توجّه خاصّى داشتند.
❖. اتّفاقاً يكى از مردمان ثروتمند عازم حجّ بوده و با خود صندوقچه اى از جواهرات و نقود داشته و چون بيم از سرقت در راه حجّ داشته مى خواسته آن را در نجف اشرف پيش كسى امانت بگذارد، از مردم جستجوى شخص امينى نموده مردم عطارى را كه در تمام عمر به زهد و تقوا و ديانت معروف بوده ( و صبح ها پس از آنكه دكّان خود را باز مى نموده ساعتى مردم را دور خود جمع نموده و نصيحت مى نمود و مردم گريه بسيارى نموده سپس دنبال كارهاى خود رهسپار مى شدند) به او معرفى كردند بالجمله آن مرد غنى صندوقچه خود را نزد عطّار به امانت سپرده و عازم حجّ مى گردد. پس از مراجعت، از عطّار مطالبه صندوقچه خود مى نمايد، عطّار بالمرّة انكار مى نمايد! هرچه او دليل مى آورد و نشانى مى دهد عطّار بر استنكار خود مى افزايد! به مردم مى گويد، آنها مى گويند ما هيچگاه كلام عطّار را حمل بر كذب ننموده و ادّعاى تو را بر گفتار او ترجيح نخواهيم داد، چون كه به مراتب عديده ما او را امتحان نموده و در اين شهر به ورع و تقوا اشتهارى عظيم دارد.
❖. بالأخره آن مرد غنى متحير خدمت سيد هاشم رسيده و داستان را نقل مى كند؛ سيد هاشم مى فرمايد: " فردا صبحگاه بيا برويم تا صندوقچه را به تو بازگردانم. " فردا صبح در خدمت سيد به دكان عطّارى آمدند؛ سيد هاشم ديد عطّار مردم را جمع نموده و موعظه مى كند و مردم مشغول گريه هستند، همين كه سيد را ديدند همگى احترام نمودند. سيد فرمودند: من مى خواهم عطار حقّ موعظه خود را در امروز به من واگذارد! عطّار عرض كرد: بديده منّت دارم.
❖. سيد فرمودند: " در زمانى كه طلبه بودم به كاظمين مشرّف، روزى مقدارى امتعه از مردى يهودى ابتياع نموده و دو فلس باقى ماند كه بعداً بپردازم عصر رفتم كه بدهم گفتند مرد يهودى فوت نموده است، به خانه مراجعت نموده شب در خواب ديدم صحراى محشر است و پل صراط كشيده شده و جهنّم از زير آن با آتش غَلَيان دارد و مردم در آتش مى جوشند، ناگاه من از روى پل مانند صرصر عاطف و برق خاطف عبور نموده و در وسط پل ناگاه يهودى سرش را از آتش بيرون آورده جلوى مرا گرفت؛ من مانند ميخ توقّف نموده نتوانستم قدمى جلوتر نَهَم، يهودى گفت: اى خداى عادل اين مرد دو فلس حقّ مرا نداده است، حقّ مرا از او بگير و به من عطا كن! سيد فرمود: من گفتم چه مى خواهى؟ گفت: فقط مى خواهم يك جاى بدن خود را به بدن تو گذارم تا آنكه قدرى از آتش بدن من و حرارت آن تخفيف يابد! گفتم: بگذار! او فقط سر يك انگشت خود را به سينه من گذارد، ناگاه از خواب بيدار شدم و ديدم از سينه من، جاى انگشت او چرك و خون روان است! سيد سينه خود را باز نموده و گفت: اى مردم ببينيد از جوانى تا به حال مى گذرد و هنوز اين چرك خوب نشده! و من شكر مى كنم كه خدا عذاب مرا در دنيا قرار داده. " عطّار كه اين مطلب را شنيد مرد غنى را طلبيده و صندوقچه را به او ردّ كرد.
#علامه_طهرانی #سید_هاشم_حطاب
💟| @seire_elallah1 |☜کانال معرفتی