eitaa logo
🌟سیرسلوک تاخدا🌟
6.3هزار دنبال‌کننده
44هزار عکس
11.1هزار ویدیو
180 فایل
⛔هرگونه کپی برداری از کانال کاملا آزاد و بدون اشکال شرعی میباشد درانتشار مطالب مذهبی کانال کوتاهی نکنید،هدف ما ترویج فرهنگ مهدویت میباشد. #تبلیغات 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1871446027C496dce5861
مشاهده در ایتا
دانلود
من ناز گلم یه روستایی که تو بچگی مادرمو از دست دادم و با پدر و مادربزرگم زندگی میکردم. پدرم چوپان بود که یه روز از بلندی زمین خورد و فلج شد بعد از اون مجبور بودم که به جاش چوپانی کنم و از طریق فروش گوسفندامون زندگیمون رومیگذروندیم . تا اینکه یه روز خبر رسید یکی از زمین دارهای بزرگ روستا از شهر اومدن نوه پسریشون رو از یکی از دخترهای روستا زن بدن اما کسی اصلاً نمیدونست چرا این خانواده معروف به جای اینکه از شهر عروس بگیرن اومدن از روستا دختر انتخاب کنند. دخترهای روستا وقتی شنیدند که قراره از روستا دختر انتخاب کنند به ولوله افتاده بودند و هر کدوم دلشون میخواست که یه جوری خودشونو تو دل این خانواده جا کنند اما یه روز که من رفته بودم به حموم روستا به نام من افتاد و خواهر داماد از بین همه دخترای روستا منو پسندید. راضی به این وصلت نبودم و مخالفت کردم ولی اونا پول خیلی زیادی به پدرم دادند و منو ازش . بهم گفتن که این ازدواج موقته و بعد از ۲ سال طلاقم میدن. زیر چادر داشتم گریه می‌کردم با داماد که تنها شدم میخواستم فرار کنم اما داماد دم گوشم گفت میدونی برای چی تو رو انتخاب کردیم" بهت زده بودم. جذابیتش عجیب بود اما با حرفی که بهم زد داشتم پس می افتادم چون اون میخواست...😰😱👇 https://eitaa.com/joinchat/2642411885C4496ef5679
من ناز گلم یه روستایی که تو بچگی مادرمو از دست دادم و با پدر و مادربزرگم زندگی میکردم. پدرم چوپان بود که یه روز از بلندی زمین خورد و فلج شد بعد از اون مجبور بودم که به جاش چوپانی کنم و از طریق فروش گوسفندامون زندگیمون رومیگذروندیم . تا اینکه یه روز خبر رسید یکی از زمین دارهای بزرگ روستا از شهر اومدن نوه پسریشون رو از یکی از دخترهای روستا زن بدن اما کسی اصلاً نمیدونست چرا این خانواده معروف به جای اینکه از شهر عروس بگیرن اومدن از روستا دختر انتخاب کنند. دخترهای روستا وقتی شنیدند که قراره از روستا دختر انتخاب کنند به ولوله افتاده بودند و هر کدوم دلشون میخواست که یه جوری خودشونو تو دل این خانواده جا کنند اما یه روز که من رفته بودم به حموم روستا به نام من افتاد و خواهر داماد از بین همه دخترای روستا منو پسندید. راضی به این وصلت نبودم و مخالفت کردم ولی اونا پول خیلی زیادی به پدرم دادند و منو ازش . بهم گفتن که این ازدواج موقته و بعد از ۲ سال طلاقم میدن. زیر چادر داشتم گریه می‌کردم با داماد که تنها شدم میخواستم فرار کنم اما داماد دم گوشم گفت میدونی برای چی تو رو انتخاب کردیم" بهت زده بودم. جذابیتش عجیب بود اما با حرفی که بهم زد داشتم پس می افتادم چون اون میخواست...😰😱👇 https://eitaa.com/joinchat/2642411885C4496ef5679
من نازگلم یه روستایی که تو بچگی مادرمو از دست دادم و با پدر و مادربزرگم زندگی میکردم. پدرم چوپان بود که یه روز از بلندی زمین خورد و فلج شد بعد از اون مجبور بودم که به جاش چوپانی کنم و از طریق فروش گوسفندامون زندگیمون رومیگذروندیم . تا اینکه یه روز خبر رسید یکی از زمین دارهای بزرگ روستا از شهر اومدن نوه پسریشون رو از یکی از دخترهای روستا زن بدن اما کسی اصلاً نمیدونست چرا این خانواده معروف به جای اینکه از شهر عروس بگیرن اومدن از روستا دختر انتخاب کنند. دخترهای روستا وقتی شنیدند که قراره از روستا دختر انتخاب کنند به ولوله افتاده بودند و هر کدوم دلشون میخواست که یه جوری خودشونو تو دل این خانواده جا کنند اما یه روز که من رفته بودم به حموم روستا به نام من افتاد و خواهر داماد از بین همه دخترای روستا منو پسندید. راضی به این وصلت نبودم و مخالفت کردم ولی اونا پول خیلی زیادی به پدرم دادند و منو ازش . بهم گفتن که این ازدواج موقته و بعد از ۲ سال طلاقم میدن. زیر چادر داشتم گریه می‌کردم با داماد که تنها شدم میخواستم فرار کنم اما داماد دم گوشم گفت میدونی برای چی تو رو انتخاب کردیم" بهت زده بودم. جذابیتش عجیب بود اما با حرفی که بهم زد داشتم پس می افتادم چون اون میخواست....😰😱👇 https://eitaa.com/joinchat/2642411885C4496ef5679
من نازگلم یه روستایی که تو بچگی مادرمو از دست دادم و با پدر و مادربزرگم زندگی میکردم. پدرم چوپان بود که یه روز از بلندی زمین خورد و فلج شد بعد از اون مجبور بودم که به جاش چوپانی کنم و از طریق فروش گوسفندامون زندگیمون رومیگذروندیم . تا اینکه یه روز خبر رسید یکی از زمین دارهای بزرگ روستا از شهر اومدن نوه پسریشون رو از یکی از دخترهای روستا زن بدن اما کسی اصلاً نمیدونست چرا این خانواده معروف به جای اینکه از شهر عروس بگیرن اومدن از روستا دختر انتخاب کنند. دخترهای روستا وقتی شنیدند که قراره از روستا دختر انتخاب کنند به ولوله افتاده بودند و هر کدوم دلشون میخواست که یه جوری خودشونو تو دل این خانواده جا کنند اما یه روز که من رفته بودم به حموم روستا به نام من افتاد و خواهر داماد از بین همه دخترای روستا منو پسندید. راضی به این وصلت نبودم و مخالفت کردم ولی اونا پول خیلی زیادی به پدرم دادند و منو ازش . بهم گفتن که این ازدواج موقته و بعد از ۲ سال طلاقم میدن. زیر چادر داشتم گریه می‌کردم با داماد که تنها شدم میخواستم فرار کنم اما داماد دم گوشم گفت میدونی برای چی تو رو انتخاب کردیم" بهت زده بودم. جذابیتش عجیب بود اما با حرفی که بهم زد داشتم پس می افتادم چون اون میخواست..😰😱👇 https://eitaa.com/joinchat/2642411885C4496ef5679
هدایت شده از تبلیغات مدرن
من ژینام یه روستایی نوه‌ی خان روستامون و نشون کرده‌ی پسر عموم و عزیز دردونه‌ی پدرم،مادرمو تو بچگی از دست دادم از بخت بدم یروز داخل عروسیه دختر عموم برادر نامزدم با یکی از پسرهای خان روستای بغلی دعواش شد و با چاقو اونو کشت همون لحظه ادمهای شهباز خان پسرعمومو گرفتن و داخل انبار زندانی کردن گفتن فقط قصاص میخوایم ولی چون همه‌ی خان‌های روستاهای اطراف میدونستن که اگر قصاص انجام بشه خون و خونریزی میشه پا درمیانی کردن و به رسم طایفه شهباز خان قبول کرد از خانواده‌ی ما خونبست بگیره وقتی خبر رسید زن عموم زجه میزد که دخترشو خونبست نمیده و دختر عموم زجه میزد که خونست نمیره یدفعه وسط مجلس خبر رسید که شهباز خان فقط ژینا رو به خونبست میخواد باورم نمیشد چرا من؟! قبول نکردم ولی تصمیم گرفته شده بود. به نامزدم پناه بردم گفتم من نامزدتم قبول نکن جلو اینکارو بگیر ولی خودشو کنار کشید و پشت خواهر و مادرش دراومد. همه‌ی درها به روم بسته شده بود و به اجبار سر سفره‌ی عقد نشستم. زیر چارقدم داشتم گریه می‌کردم با داماد که تنها شدم میخواستم فرار کنم اما داماد دم گوشم گفت میدونی برای چی تو انتخاب شدی" بهت زده بودم. جذابیتش عجیب بود اما با حرفی که بهم زد داشتم پس می افتادم چون اون میخواست....😰😱👇 https://eitaa.com/joinchat/1293484316Ccf6eed62c3
هدایت شده از تبلیغات مدرن
من ژینام یه روستایی نوه‌ی خان روستامون و نشون کرده‌ی پسر عموم و عزیز دردونه‌ی پدرم،مادرمو تو بچگی از دست دادم از بخت بدم یروز داخل عروسیه دختر عموم برادر نامزدم با یکی از پسرهای خان روستای بغلی دعواش شد و با چاقو اونو کشت همون لحظه ادمهای شهباز خان پسرعمومو گرفتن و داخل انبار زندانی کردن گفتن فقط قصاص میخوایم ولی چون همه‌ی خان‌های روستاهای اطراف میدونستن که اگر قصاص انجام بشه خون و خونریزی میشه پا درمیانی کردن و به رسم طایفه شهباز خان قبول کرد از خانواده‌ی ما خونبست بگیره وقتی خبر رسید زن عموم زجه میزد که دخترشو خونبست نمیده و دختر عموم زجه میزد که خونست نمیره یدفعه وسط مجلس خبر رسید که شهباز خان فقط ژینا رو به خونبست میخواد باورم نمیشد چرا من؟! قبول نکردم ولی تصمیم گرفته شده بود. به نامزدم پناه بردم گفتم من نامزدتم قبول نکن جلو اینکارو بگیر ولی خودشو کنار کشید و پشت خواهر و مادرش دراومد. همه‌ی درها به روم بسته شده بود و به اجبار سر سفره‌ی عقد نشستم. زیر چارقدم داشتم گریه می‌کردم با داماد که تنها شدم میخواستم فرار کنم اما داماد دم گوشم گفت میدونی برای چی تو انتخاب شدی" بهت زده بودم. جذابیتش عجیب بود اما با حرفی که بهم زد داشتم پس می افتادم چون اون میخواست....😰😱👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1293484316Ccf6eed62c3
هدایت شده از تبلیغات دخترونه💜
من دلیار یه تبریزی از خانواده‌ی بزرگ بزرگترین تاجر سنگهای قیمتی،پدرم وقتی برای تجارت سنگ به امارات رفته بود مادرمو دید و عاشقش شد و همونجا با مادرم ازدواج کرد و به ایران برگشت ولی هیچکس مادرمو نپذیرفت و باهاش بشدت بدرفتاری کردن جوری که بعد از بدنیا اومدن من مادرم نتونست تحمل کنه و شبونه از خونه فرار کرد پدرم هرچی گشت نتونست هیچ ردی ازش پیدا کنه بعد از اون ماجرا پدرم یکشب همینجور که منو بغل کرده بود خوابید و دیگه هرگز بلند نشد پدرم از دوری مادرم و حرف مردم کرد.بعد از مرگ پدرم پدربزرگم منو بزرگ کرد ولی باهام بدرفتاری میکرد، یروز پدربزرگم امر کرد که با پسرعموی هولم ازدواج کنم من مخالفت کردم حرفم به گوش کسی نمیرفت و کسی نظر منو نمیخواست همین باعث شد من شبونه از اون خونه بزنم بیرون چشم که باز کردم بی کسو تنها داخل تهران بودم دنبال کار میگشتم که سر از عمارت بزرگ دراوردم و انباری ته عمارتشون شد خونه‌ی من چندسال از اون ماجرا میگذشت که شب چهارشنبه‌سوری داخل عمارت جشن بود که یدفعه چشمم به ی اشنا خورد یلحظه از ترس به خودم لرزیدم سرم گیج رفت و چشمام سیاهی رفت وای خدا ی من باورم نمیشه بیچاره شدم این این......😱😱😱😱😢 https://eitaa.com/joinchat/1293484316Ccf6eed62c3
هدایت شده از تبلیغات دخترونه💜
من دلیار یه تبریزی از خانواده‌ی بزرگترین تاجر سنگهای قیمتی، پدرم وقتی برای تجارت به امارات رفته بود مادرمو دید و عاشقش شد و همونجا ازدواج کرد و به ایران برگشت ولی هیچکس مادرمو نپذیرفت و باهاش بشدت بدرفتاری کردن. بعد از بدنیا اومدن من مادرم نتونست اذیتاشونو تحمل کنه و شبونه از خونه فرار کرد پدرم هرچی گشت نتونست هیچ ردی ازش پیدا کنه. پدرم یکشب همینجور که منو بغل کرده بود خوابید و دیگه هرگز بیدار نشد و از دوری مادرم و حرف مردم کرد. بعد ازاون پدربزرگم منو بزرگ کرد ولی باهام بدرفتاری میکرد، یروز امر کرد که با پسرعموی هولم ازدواج کنم ولی من نمیخواستمش و شبونه از اون خونه زدم بیرون. چشم که باز کردم بی کسو تنها داخل تهران بودم دنبال کار میگشتم که سر از عمارت بزرگ دراوردم و انباری ته عمارتشون شد خونه‌ی من. بعد سالها یه شب چهارشنبه‌سوری داخل عمارت جشنی به پا بود که چشمم به ی آشنا خورد یلحظه از ترس چشمام سیاهی رفت . باورم نمیشد......😱😱😱😢 https://eitaa.com/joinchat/1293484316Ccf6eed62c3
هدایت شده از تبلیغات دخترونه💜
من نازگلم یه روستایی که تو بچگی مادرمو از دست دادم و با پدر و مادربزرگم زندگی میکردم. پدرم چوپان بود که از بد روزگار از بلندی زمین افتاد و فلج شد و‌ من مجبور شدم که به جاش چوپانی کنم، از طریق فروش گوسفندامون زندگیمون رو میگذروندیم . یه روز خبر رسید یکی از زمین دارهای بزرگ روستا از شهر اومده و میخواد از روستا برای نوه پسریش زن بگیره، اما کسی اصلاً نمیدونست چرا این خانواده معروف به جای اینکه از شهر عروس بگیرن اومدن از روستا دختر انتخاب کنن. دخترای روستا وقتی اینو شنیدن به ولوله افتادن دلشون میخواست یه جوری خودشونو تو دل این خانواده جا کنن اما یه روز که من رفته بودم حموم عمومی روستا به نام من افتاد و خواهر داماد از بین همه‌ی اون دخترا منو پسندید. راضی به این وصلت نبودم و مخالفت کردم ولی اونا پول خیلی زیادی به پدرم دادن و منو ازش . بهم گفتن که این ازدواج موقته و بعد از ۲ سال طلاقم میدن. زیر چادرم داشتم گریه می‌کردم، با داماد که تنها شدم میخواستم فرار کنم اما داماد دم گوشم گفت میدونی برای چی تو رو انتخاب کردیم" بهت زده بودم. جذابیتش عجیب بود اما با حرفی که بهم زد داشتم پس می افتادم چون اون میخواست...😰😱👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2642411885C4496ef5679
هدایت شده از تبلیغات دخترونه💜
من همنفس یه از روستاهای اطراف شیراز که دانشگاه تهران قبول شدم و خونه‌ی خواهرم ساکن شدم ی خواهر سختگیر ولی مهربون در همون تایمی که میرفتم دانشگاه مادرشوهر خواهرم منو برا پسرش نشون کرد و کل فکرو ذکرش این بود که بشم عروسش(پسرش استادم بود) ولی ی اتفاق وحشتناک افتاد و ی فیلم داخل دانشگاه از من پخش شد و به دست استادمم رسید اونم فیلمو اورد گذاشت کف دست خواهرم، خواهرمم پاشو کرد داخل ی کفش که من باید ازدواج کنم و منو برداشت برد روستا و به مادرم گفت من پسرعمه‌م که یکی از خواستگارای پروپاقرصم‌ بود رو‌ میخوام شب خواستگاریم در زدن‌ درو که باز کردیم مادر شوهر خواهرمو دیدم که اومد داخل و حمله کرد طرفم و با چیزی که تو‌ دستش بود و چیزی که گفت انگار دنیا تو‌ سرم اخر شد و همونجا حالم بد شد اون داشت😱😱😢...... https://eitaa.com/joinchat/3968401667C084bd15b7a
هدایت شده از تبلیغات گسترده پرگاس
من متینام یه روستایی که مادرم موقع زایمان سر‌زا رفت نامادریم منو بزرگ کرد بعد از مرگ پدرم مجبور بودم سر زمینهای مردم کار کنم یروز گفتن برام خواستگار اومده با شنیدن اسم خواستگارم هوش از سرم پرید پسر عظیمی یکی از کله گنده‌های شهر اومده بود خواستگاریم هنگ کردم. برام جای سوال بود که چرا این خانواده‌ی معروف به جای اینکه از شهر عروس بگیرن اومدن از روستا دختر انتخاب کردن. اونم کی با همچنین خانواده‌ی بی‌درو پیکری با داداشی مثل جلیل که زندون خونه‌ی دومش بود!؟ راضی به این وصلت نبودم و مخالفت کردم ولی اونا پول خیلی زیادی به جلیل و نامادریم دادن و منو ازشون . تا به خودم اومدم بدون هیچ سور و ساتی منو فرستادن عمارت عظیمی‌ها اتاق داشتم گریه می‌کردم که داماد اومد داخل محو جذابیتش شده بودم که دستمو گرفت پرتم کرد داخل حموم داد زد ......😰😱👇 https://eitaa.com/joinchat/1152254539C1df268d9d3
هدایت شده از تبلیغات گسترده پرگاس
من متینام یه روستایی که مادرم موقع زایمان سر‌زا رفت نامادریم منو بزرگ کرد بعد از مرگ پدرم مجبور بودم سر زمینهای مردم کار کنم یروز گفتن برام خواستگار اومده با شنیدن اسم خواستگارم هوش از سرم پرید پسر عظیمی یکی از کله گنده‌های شهر اومده بود خواستگاریم هنگ کردم. برام جای سوال بود که چرا این خانواده‌ی معروف به جای اینکه از شهر عروس بگیرن اومدن از روستا دختر انتخاب کردن. اونم کی با همچنین خانواده‌ی بی‌درو پیکری با داداشی مثل جلیل که زندون خونه‌ی دومش بود!؟ راضی به این وصلت نبودم و مخالفت کردم ولی اونا پول خیلی زیادی به جلیل و نامادریم دادن و منو ازشون . تا به خودم اومدم بدون هیچ سور و ساتی منو فرستادن عمارت عظیمی‌ها اتاق داشتم گریه می‌کردم که داماد اومد داخل محو جذابیتش شده بودم که دستمو گرفت پرتم کرد داخل حموم داد زد ......😰😱👇 https://eitaa.com/joinchat/1152254539C1df268d9d3