eitaa logo
🌟سیرسلوک تاخدا🌟
6.3هزار دنبال‌کننده
44.1هزار عکس
11.1هزار ویدیو
181 فایل
⛔هرگونه کپی برداری از کانال کاملا آزاد و بدون اشکال شرعی میباشد درانتشار مطالب مذهبی کانال کوتاهی نکنید،هدف ما ترویج فرهنگ مهدویت میباشد. #تبلیغات 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1871446027C496dce5861
مشاهده در ایتا
دانلود
یوسف به ذکر بسیار علاقه داشت و هرچه قدرکه می توانست به تکرارآن مداومت می کرد. اگر شرایط را مهیا می دید شروع به نوشتن صلوات می کرد و ذکر صلوات را با تمام زیر و زبرهایش به دفعات می نوشت.هر مشکلی که برایمان پیش می آمد و قادر به حل آن نبودیم می گفت: «صلــ📿ـوات راه حل این مشکل است چند صلوات بفرستید تا آرامش داشته باشید.♥️»
از خیابان آرام آرام در حال گذر بودم!🤔 . 🌷اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی؟... جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم...😞 . 🌷دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از 😓 از کوچه گذشتم... . به سومین کوچه رسیدم! 🌷شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . به چهارمین کوچه! 🌷شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی؟! برای دفاع از !؟! همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم... . 🌷به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم، از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . 🌷ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ، نگهبانی ... کم آوردم... گذشتم... . هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم ! هم ! هم ! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان می‌کرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم... . 🌷هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را می‌کردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود...😭😭😭 . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... . از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا، نمی توان گذشت... 📣 از انتشار این متن کوتاهی نکنید •┈••✾🍃🦋🍃✾••┈• [ 🌿]
💕 💕 ❇️جلسه امتحان یا ؟! 🙍🏻‍♂احمد به شدت مراقب نماز اول وقتش بود و وقتی اذان می‌شد همه کارهایش را تعطیل می‌کرد . 👈🏻 آن هم چه نمازی، مثل ما نبود که برای رفع تکلیف نماز بخواند. طوری نماز می خواند که گویا اصلا توی این دنیا نبود! ▪️توی مدرسه قرار بود معلم از یکی از درس ها امتحان بگیرد. سر صف که آمدیم آقای ناظم گفت: بر خلاف معمول این امتحان در خارج از ساعت درس و بعد از کلاس سوم برگزار می‌گردد . چند دقیقه مانده بود به امتحان که صدای اذان از 🕌مسجد محل بلند شد . 🙍🏻‍♂احمد آهسته حرکت کرد و رفت سمت نمازخانه . من هم پشت سرش رفتم که منصرفش کنم. ✴️گفتم: این معلم خیلی حساسه اگه دیر بیای راهت نمیده و ازت امتحان نمی‌گیره. اما گوش احمد بدهکار نبود. او رفت نماز خانه و من سر جلسه امتحان! بیست دقیقه می‌شد که سر جلسه بودیم اما نه از آقای معلم نه از احمدعلی خبری نبود. آقای ناظم هم مدام دانش آموزان را به سکوت دعوت می‌کرد تا معلم برگه سؤالات را بیاورد. مدام از داخل کلاس سرک می کشیدم و منتظر احمدعلی بودم. 👨🏻‍🏫بالاخره معلم برگه به دست وارد کلاس شد و با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر، کلی وقت ما را تلف کرد تا این برگه ها آماده شود!😠 👨🏻‍🏫تا معلم برگه را داد به دست یکی از دانش آموزان که پخش کند، احمدعلی در چارچوب در ظاهر شد. با اینکه معلم ما بعد از ورود خودش ، هیچ کسی را داخل کلاس راه نمی داد گفت: نیری برو بشین سر جات! من و احمد علی هر دو امتحان دادیم ، اما او نمازش را اول وقت خوانده بود و خدا امور دنیا را با او هماهنگ کرده بود ولی من نه...😢 📚کتاب عارفانه
‌‌ 🌱 اگر درس می‌خوانید، سعی کنید همراه با خودسازی باشد تا در این صورت مفید باشید؛ وگرنه درسِ بدونِ خودسازی چه فایده؟ ✍🏻شهید‌احسان‌ادیب ‌ # یاثارالله
هرگناهی‌که‌انسان‌مرتکب‌شود اثری‌از کثیفی‌وتاریکی‌دردل‌اوبه‌جامی‌گذارد وازاین‌رومیل‌وشوق‌اونسبت‌به‌ اعمال‌صالح‌ونیکوکم‌می‌شود
هرگناهی‌که‌انسان‌مرتکب‌شود اثری‌از کثیفی‌وتاریکی‌دردل‌اوبه‌جامی‌گذارد وازاین‌رومیل‌وشوق‌اونسبت‌به‌ اعمال‌صالح‌ونیکوکم‌می‌شود
❬🕊🌱❭ - ‌شھید‌ها‌هم‌مثل‌ما‌متولد‌مےشوند.. اما‌مثل‌ما‌نمےمیࢪند! بࢪا؎همیشہ‌زنده‌مےمانند(: - ¦🕊⃟🌿¦
عاشق امام‌حسین (ع) بود تا اسمش را می‌شنید منقلب می‌شد و شور حسینی همیشه در وجودش شعله ور بود طوری که یکبار خواهرش به او گفت که عاشق شده ای!؟ او جواب داد : عشق فقط یک کلام ، حسین علیه السلام:)❤️‍🔥 ☘شهیدمحمدرضادهقان
📘 کتاب خدای خوب ابراهیم "با اینکه خودش شرایط مالی خوبی نداشت اما یک وانت وسایل خوراکی تهیه کرد وبا یکی از دوستانش به مناطق محروم اطراف تهران رفتند. ومی خواست بین خانواده های مستحق پخش کند. 🖇هنوز کار توزیع را شروع نکرده بود که عده ی هجوم آوردند. برخی فکر کردند که ابراهیم هم آمده تا وسایل بگیرد، با او به تندی برخورد شد! 🔗با آن بدن قوی می توانست آن ها را بزند. می توانست از خودش دفاع کند وبگوید همه اینها را من آوردم. اما هیچ حرفی نزد وبه خاطر خدا آن ها را بخشید 📓چراکه به این آیه از کلام نورانی پروردگارش ایمان داشت: وعلی ربهم یتوکلون.والذین یجتنبون کباعر الإثم والفواحش وإذا ما غضبوا هم یغفرون بر پروردگارش توکل می کنند . همان کسانی که از گناهان بزرگ واعمال زشت اجتناب می ورزند ،وهنگامی که خشمگین شوند (می بخشندو)عفو می کنند. 📖 (شوری /۳۷)" اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑🍀⃞🪴 جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم 🕊
💌 هیـچ‌وقت‌دین‌خدارو ودستورخدارو وظایف‌شرعیتون‌رو باهیـچ‌چیزۍ‌معامله‌نکنید.. ♥️
🌱✨شهید‌سید‌احمد‌پلارک‌شهیدی‌ معروف‌به‌شهیدعطری‌است زیرامزارش‌‌همیشه‌بوی‌گلاب‌میدهد؛ _بخشی‌ازوصیت‌نامه‌شهید‌پلارک_ 🌱✨یاحسین(ع)‌دخلیم؛اقاجان‌وقتی‌که‌ما‌به‌جبهه‌میرویم‌‌ به‌این‌نیت‌میرویم‌که‌انتقام‌آن‌سیلی‌ که‌آن‌نامردان‌بر‌روی‌مادرشیعیان‌زده‌ برای‌انتقام‌آن‌بازوی‌ورم‌کرده‌‌وگرفتن انتقام‌آن‌سینه‌ی‌سوراخ‌شده‌می‌رویم سخت‌است‌شنیدن‌این‌مصیبت‌ها
💫در محضر شهدا💫 کسی اورا نمی شناخت. جایش همیشه در حاشیه بود به انتخاب خودش. فرمانده مهمی در سوریه که جایش در کنار کادر تصویر سردار سلیمانی بود. اون قطعه کوتاهی که اصغر پاشاپور جلوی ماشین فرمانده اش یعنی حاج قاسم راهم می‌گیرد و می‌گويد نمی‌ذارم جلوتر برین، چون جلو خطرناکه و سردار به او می‌گوید اصغر مرا از دوتا گلوله می‌ترسانی را خیلی ها در تلویزیون دیدند. بعداز اینکه آزادسازی وسیعی در منطقه به فرماندهی او صورت گرفت ، حاج قاسم به او گفت اصغر سر تو بریده خواهد شد. قرار بود شبی که حاج قاسم شهید شد، همراهش باشد اما در آخرين لحظات سفرش به عراق لغو می‌شود . ولی او از دوری فرمانده اش تاب نمی‌آورد و مدت کوتاهی بعد به شهادت می‌رسد. شهید بردستان مادر و خواهر در حرم امام رضا طواف داده میشود و خواهر به پیکر دست می زند و می‌فهمد پیکر گلگون برادرش سر ندارد! و داغی همیشگی بر دل مادر .......