eitaa logo
🌟سیرسلوک تاخدا🌟
6.3هزار دنبال‌کننده
44هزار عکس
11.1هزار ویدیو
180 فایل
⛔هرگونه کپی برداری از کانال کاملا آزاد و بدون اشکال شرعی میباشد درانتشار مطالب مذهبی کانال کوتاهی نکنید،هدف ما ترویج فرهنگ مهدویت میباشد. #تبلیغات 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1871446027C496dce5861
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ﴾﷽﴿ ♦️علامه طباطبایی"ره": 🌏 کسی که میخواهد اهل شود، باید معاشرتش را مخصوصاً با اهل واهل دنیا کم کند، از معاشرتهای بی فایده و بی مغز اجتناب نماید... لازم است در خوردن حتی حلال ، میانه رو باشد و افراط نکند... تا گرسنه نشده سر سفره حاضر نشود، و تا اشتها دارد،دست از غذا خوردن بردارد و از لحاظ خواب و سخن گفتن نیز باید حد اعتدال را رعایت نماید. @seiro_solook_ta_khoda
راهے ڪه باید رفت: ⚠️از خیابان شهدا؛ آرام آرام در حال گذر بودم! 🌷🍃اولےن ڪوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایے آرام و لحنے دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه ڪردی... جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم... 🌷🍃دومےن ڪوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این ڪوچه حال و هواے عجیبے رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسےن آمد! صداےم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه ڪردی؟ جوابی نداشتم و از از ڪوچه گذشتم... 🌷🍃به سومین ڪوچه رسیدم! شهےد محمد حسین علم الهدی... به صدایے ملایم،اما محڪم مرا خواند! گفت: و در ڪجاے زندگے ات قرار دارد؟!؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانے ڪه گوشه اش نمناڪ شد! سر به گریبان؛ گذشتم... 🌷🍃به چهارمین ڪوچه! شهےد عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدے اش در تصاویر و عڪس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر براے روشن ڪردن مردم! ڪردی؟! برای خودت چه ڪردی!؟ برای دفاع از !!؟ همچنان ڪه دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفے براے گفتن نداشتم... 🌷🍃به پنجمین ڪوچه و شهید مصطفے چمران... صدای نجوا و شهید مے آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نڪردم! شدم،از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوے ام... گذشتم... 🌷🍃ششمےن ڪوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصے داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ،نگهبانی ... ڪم آوردم... گذشتم... 🌷🍃هفتمےن ڪوچه انگار بود! بله؛ شهےد ابراهیم هادی... انگار مرڪز ڪنترل دل ها بود!! هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضاے مجازی! مراقب دل هاے دختران و پسرانے بود ڪه در خطر لغزش و تهدیدشان میڪرد! را دیدم... از ڪم ڪارے ام شرمنده شدم و گذشتم... 🌷🍃هشتمےن ڪوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوڪے هم ڪنارش بود! پرونده هاے دوست داران شهدا را میڪردند! آنها ڪه اهل به وصیت شهدا بودند... شهےد محمودوند پرونده شان را به شهید پازوڪے مے سپرد! برای ارسال نزد ... 🌷🍃پرونده هاے باقیمانده روے زمین! دیدم وساطت میڪردند،برایشان... ⚠️اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود... دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم ڪه با چه ڪردم! تمام شد... 💢از ڪوچه پس ڪوچه هاے دنیا! بی شهدا،نمی توان گذشت...🚫 📌راهے ڪه باید رفت عذر خواهے میڪنم بابت طولانے بودن متن🙏🙏🌹🌹 @seiro_solook_ta_khoda
راهے ڪه باید رفت: ⚠️از خیابان شهدا؛ آرام آرام در حال گذر بودم! 🌷🍃اولےن ڪوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایے آرام و لحنے دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه ڪردی... جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم... 🌷🍃دومےن ڪوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این ڪوچه حال و هواے عجیبے رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسےن آمد! صداےم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه ڪردی؟ جوابی نداشتم و از از ڪوچه گذشتم... 🌷🍃به سومین ڪوچه رسیدم! شهےد محمد حسین علم الهدی... به صدایے ملایم،اما محڪم مرا خواند! گفت: و در ڪجاے زندگے ات قرار دارد؟!؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانے ڪه گوشه اش نمناڪ شد! سر به گریبان؛ گذشتم... 🌷🍃به چهارمین ڪوچه! شهےد عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدے اش در تصاویر و عڪس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر براے روشن ڪردن مردم! ڪردی؟! برای خودت چه ڪردی!؟ برای دفاع از !!؟ همچنان ڪه دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفے براے گفتن نداشتم... 🌷🍃به پنجمین ڪوچه و شهید مصطفے چمران... صدای نجوا و شهید مے آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نڪردم! شدم،از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوے ام... گذشتم... 🌷🍃ششمےن ڪوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصے داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ،نگهبانی ... ڪم آوردم... گذشتم... 🌷🍃هفتمےن ڪوچه انگار بود! بله؛ شهےد ابراهیم هادی... انگار مرڪز ڪنترل دل ها بود!! هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضاے مجازی! مراقب دل هاے دختران و پسرانے بود ڪه در خطر لغزش و تهدیدشان میڪرد! را دیدم... از ڪم ڪارے ام شرمنده شدم و گذشتم... 🌷🍃هشتمےن ڪوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوڪے هم ڪنارش بود! پرونده هاے دوست داران شهدا را میڪردند! آنها ڪه اهل به وصیت شهدا بودند... شهےد محمودوند پرونده شان را به شهید پازوڪے مے سپرد! برای ارسال نزد ... 🌷🍃پرونده هاے باقیمانده روے زمین! دیدم وساطت میڪردند،برایشان... ⚠️اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود... دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم ڪه با چه ڪردم! تمام شد... 💢از ڪوچه پس ڪوچه هاے دنیا! بی شهدا،نمی توان گذشت...🚫 📌راهے ڪه باید رفت عذر خواهے میڪنم بابت طولانے بودن متن🙏🙏🌹🌹 @seiro_solook_ta_khoda
⚠️↞❥✨❥↠⚠️ 🔰 صاحبدلى، براى اقامه نمـاز به مسجدى رفت. نمازگزاران همـه او را شناختند؛ پس، از او خواستند كـه بعد از نماز، بر منبر رود و پند گويد. او نیز پذيرفت. نمازجماعت تمام شد. چشم‏ها همه به سوى او بود. 🎤 مـرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست. بسم الله گفت و خدا و رسولش (ص) را ستود. آنگـاه خطاب به جماعت گفت: مـردم! هـر كس از شمـا كه مى‌داند امروز تا شب خواهد زيست و نخواهد مرد، برخيزد! ❌ كسـى برنخاست. 👈🏻 گفت: حالا هركس از شما كـه خود را آماده مرگ كرده است، برخيزد! ❌ باز كسى برنخاست. ❗️گفت: شگـفتا از شما كـه به مـاندن اطمينان نداريد؛ اما براى رفتن نيز آماده نيستيد....! ━━━ ━━━ ━━━ ━━━ ━━━ ‌ @seiro_solook_ta_khoda
🛑 امیرالمؤمنین امام على (عليه السلام) : ✍🏼 آنكه خردمند است، از خواب بيدار مى شود و براى سفر مهيّا مى گردد و [با پرهیز از گناه و انجام اعمال صالح] خانه هميشگى خود را آباد مى كند. 📚 غررالحكم حدیث ۸۹۱۸ 💞 @seiro_solook_ta_khoda
💠 مرحوم آیت الله فاطمی نیا رضوان الله تعالی علیه: فراموشی و غفلت از امام زمان ارواحنا فداه، بسیار ظلمت آور است. یاد آن حضرت نباید اختصاص به روز جمعه و دعای ندبه داشته باشد و بس. 📚 نکته ها از گفته ها ج ۱ ص ۱۲۷
💠 مرحوم آیت الله فاطمی نیا رضوان الله تعالی علیه: فراموشی و غفلت از امام زمان ارواحنا فداه، بسیار ظلمت آور است. یاد آن حضرت نباید اختصاص به روز جمعه و دعای ندبه داشته باشد و بس. 📚 نکته ها از گفته ها ج ۱ ص ۱۲۷
🌷 حاج‌آقامجتبی‌تهرانۍ(ره) : 👌 عبد هر گره‌کوری داشته باشد در ماه‌مبارک‌رمضان با ربّ‌ خود در میان بگذارد ، آن را بـــــاز میکند. پس از نڪنید!
✨﷽✨ 🌼اهمیت مراقبه ✍ انسان باید به گذر عمر خود و پایان فرصت ها توجه کند و به بد حالی و بیچارگی خود واقف شود و هنگامی که حق تعالی با لطف خود ، به او نشان داد که قلبش از ایمان خالی است ، از بپرهیزد و به مجاهدت و مراقبت بپردازد ؛ زیرا فرصت ها در حال پایان است و به زودی با پایان یافتن عمر به حقیقت باطن خود پی خواهد برد ؛ چنان که روایات رسیده از معصومان { علیهم‌السلام } گویای این مطلب است که حقیقت ساعات آن چنان ظلمانی ومتعفن است که یک لحظه آن ، عیش و شادی اهل بهشت را در هم می شکند. انسان تا وقتی در حیات دنیایی به سر می برد.از حقایق محجوب است و هنگامی که مرتکب گناهی می شود و می بیند که تغییری در عالم پدید نمی آید ، گمان می کند که اتفاقی نیفتاده است و هر چه بوده ، گذشته است ؛ ولی به راستی این گونه نیست و او از ظلمتی که برای خویش به وجود آورده است محجوب است. بر خلاف آن ، لحظات و یاد حق تعالی باطنی نورانی دارد و چنان است که اگر یک لحظه از آن بر اهل جهنم نمایان شود ، آن چنان مدهوش می شوند که عذاب جهنم را از یاد می برند. بنابراین حسرت انسان در روبه رو شدن با چنین حقایقی و آرزوی بازگشت به برای کسب معرفت ، بالاتر از حد تصور است. این جا است که ضرورت معاشرت با اهل ذکر و بر انسان روشن می شود ؛ زیرا همنشینی با اهل ذکر ، انسان را به یاد خدا و مراقبه تشویق می کند ، در حالی که همنشینی با اهل غفلت ، او را به گمراهی و غفلت می کشاند. ✨ 📚 منبع ؛ کتاب کیمیای وصال ، صفحه ۹۸، حضرت استاد آیت الله محمد شجاعی " رضوان الله علیه " ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
✨﷽✨ 🌼اهمیت مراقبه ✍ انسان باید به گذر عمر خود و پایان فرصت ها توجه کند و به بد حالی و بیچارگی خود واقف شود و هنگامی که حق تعالی با لطف خود ، به او نشان داد که قلبش از ایمان خالی است ، از بپرهیزد و به مجاهدت و مراقبت بپردازد ؛ زیرا فرصت ها در حال پایان است و به زودی با پایان یافتن عمر به حقیقت باطن خود پی خواهد برد ؛ چنان که روایات رسیده از معصومان { علیهم‌السلام } گویای این مطلب است که حقیقت ساعات آن چنان ظلمانی ومتعفن است که یک لحظه آن ، عیش و شادی اهل بهشت را در هم می شکند. انسان تا وقتی در حیات دنیایی به سر می برد.از حقایق محجوب است و هنگامی که مرتکب گناهی می شود و می بیند که تغییری در عالم پدید نمی آید ، گمان می کند که اتفاقی نیفتاده است و هر چه بوده ، گذشته است ؛ ولی به راستی این گونه نیست و او از ظلمتی که برای خویش به وجود آورده است محجوب است. بر خلاف آن ، لحظات و یاد حق تعالی باطنی نورانی دارد و چنان است که اگر یک لحظه از آن بر اهل جهنم نمایان شود ، آن چنان مدهوش می شوند که عذاب جهنم را از یاد می برند. بنابراین حسرت انسان در روبه رو شدن با چنین حقایقی و آرزوی بازگشت به برای کسب معرفت ، بالاتر از حد تصور است. این جا است که ضرورت معاشرت با اهل ذکر و بر انسان روشن می شود ؛ زیرا همنشینی با اهل ذکر ، انسان را به یاد خدا و مراقبه تشویق می کند ، در حالی که همنشینی با اهل غفلت ، او را به گمراهی و غفلت می کشاند. ✨ 📚 منبع ؛ کتاب کیمیای وصال ، صفحه ۹۸، حضرت استاد آیت الله محمد شجاعی " رضوان الله علیه " ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
از خیابان آرام آرام در حال گذر بودم!🤔 . 🌷اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی؟... جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم...😞 . 🌷دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از 😓 از کوچه گذشتم... . به سومین کوچه رسیدم! 🌷شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . به چهارمین کوچه! 🌷شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی؟! برای دفاع از !؟! همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم... . 🌷به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم، از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . 🌷ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ، نگهبانی ... کم آوردم... گذشتم... . هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم ! هم ! هم ! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان می‌کرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم... . 🌷هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را می‌کردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود...😭😭😭 . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... . از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا، نمی توان گذشت... 📣 از انتشار این متن کوتاهی نکنید •┈••✾🍃🦋🍃✾••┈• [ 🌿]
✳️ علف‌های هرزِ غفلت از قیامت! گاهی علف‌های هرز در كنار گُلِ گلدان چنان رشد می‌كند و ريشه می‌دواند كه ريشه‌اش با ريشهٔ گل گره می‌خورد، حالا اگر بخواهی اين علف‌های هرزه را بكنی، مجبوری گل را هم بكنی، در حالی که بنا نداری گل را بكنی. هرگاه علف هرز جزء شخصيت گل شود، آن وقت هر چه خواستيم گل را ببينيم، علف هرز نيز خود را می‌نماياند. به‌صورت مهمانی در آمده که صاحب خانه را می‌خواهد از خانه بيرون کند. از ، قلب را اين‌چنين با گره می‌زند، به‌طوری که بی دنيا خود را به رسميت نمی‌شناسد. بعضی از صفات و گرايش‌ها و ميل‌ها آن‌چنان با شخصيت ما گره می‌خورد كه اگر بخواهيم آن‌ها را از خود جدا کنيم، بايد خودمان را ناخود كنيم و نمی‌توانيم. استاد_اصغر_طاهرزاده 📚 کتاب «فرزندم اینچنین باید بود» ج۲ °•کپی با ذکر آزاد است•° 🌿