eitaa logo
🌟سیرسلوک تاخدا🌟
6.9هزار دنبال‌کننده
37.6هزار عکس
9.1هزار ویدیو
174 فایل
⛔هرگونه کپی برداری از کانال کاملا آزاد و بدون اشکال شرعی میباشد درانتشار مطالب مذهبی کانال کوتاهی نکنید،هدف ما ترویج فرهنگ مهدویت میباشد. #تبلیغات 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1871446027C496dce5861
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از کتابستان هور
. ❗️ قریش برای آزار مسلمین در حبشه، دو نفر به نامهای «عمروعاص» و «عماره بن ولید» را با هدایای زیاد نزد سلطان حبشه فرستادند آنها در بین راه شراب می خوردند و بد مستی می کردند و می رفتند. عماره مردی خوش اندام و زیبا بود و در اثناء سفر تمایل جنسی به همسر عمروعاص پیدا کرد و درحال مستی به آن زن می گفت مرا ببوس. عمروعاص که بر اثر مستی شراب، غیرت خود را از دست داده بود علاوه بر آنکه ناراحت نمی شد زنش را وادار می کرد که عماره را ببوسد و او هم می بوسید. خلاصه بر اثر این تماسهای نامشروع، عشقی در عماره پیدا شد و پیوسته به زن عمروعاص اظهار علاقه می کرد و همین عشق و شهوت سبب شد که در فکر نابودی عمروعاص باشد تا با خیالی راحت و آسوده بتواند با عیال وی در این سفر، خوش باشد. بدنبال این فکر در پی بدست آوردن فرصت بود تا نقشه خود را پیاده کند. از قضا روزی عمروعاص بر لب کشتی ایستاده بود 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2619539499Cf338b56ac3
. ❗️ قریش برای آزار مسلمین در حبشه، دو نفر به نامهای «عمروعاص» و «عماره بن ولید» را با هدایای زیاد نزد سلطان حبشه فرستادند آنها در بین راه شراب می خوردند و بد مستی می کردند و می رفتند. عماره مردی خوش اندام و زیبا بود و در اثناء سفر تمایل جنسی به همسر عمروعاص پیدا کرد و درحال مستی به آن زن می گفت مرا ببوس. عمروعاص که بر اثر مستی شراب، غیرت خود را از دست داده بود علاوه بر آنکه ناراحت نمی شد زنش را وادار می کرد که عماره را ببوسد و او هم می بوسید. خلاصه بر اثر این تماسهای نامشروع، عشقی در عماره پیدا شد و پیوسته به زن عمروعاص اظهار علاقه می کرد و همین عشق و شهوت سبب شد که در فکر نابودی عمروعاص باشد تا با خیالی راحت و آسوده بتواند با عیال وی در این سفر، خوش باشد. بدنبال این فکر در پی بدست آوردن فرصت بود تا نقشه خود را پیاده کند. از قضا روزی عمروعاص بر لب کشتی ایستاده بود 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1482096640C5117b771d9
. ❗️ قریش برای آزار مسلمین در حبشه، دو نفر به نامهای «عمروعاص» و «عماره بن ولید» را با هدایای زیاد نزد سلطان حبشه فرستادند آنها در بین راه شراب می خوردند و بد مستی می کردند و می رفتند. عماره مردی خوش اندام و زیبا بود و در اثناء سفر تمایل جنسی به همسر عمروعاص پیدا کرد و درحال مستی به آن زن می گفت مرا ببوس. عمروعاص که بر اثر مستی شراب، غیرت خود را از دست داده بود علاوه بر آنکه ناراحت نمی شد زنش را وادار می کرد که عماره را ببوسد و او هم می بوسید. خلاصه بر اثر این تماسهای نامشروع، عشقی در عماره پیدا شد و پیوسته به زن عمروعاص اظهار علاقه می کرد و همین عشق و شهوت سبب شد که در فکر نابودی عمروعاص باشد تا با خیالی راحت و آسوده بتواند با عیال وی در این سفر، خوش باشد. بدنبال این فکر در پی بدست آوردن فرصت بود تا نقشه خود را پیاده کند. از قضا روزی عمروعاص بر لب کشتی ایستاده بود 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1482096640C5117b771d9
. ❗️ قریش برای آزار مسلمین در حبشه، دو نفر به نامهای «عمروعاص» و «عماره بن ولید» را با هدایای زیاد نزد سلطان حبشه فرستادند آنها در بین راه شراب می خوردند و بد مستی می کردند و می رفتند. عماره مردی خوش اندام و زیبا بود و در اثناء سفر تمایل جنسی به همسر عمروعاص پیدا کرد و درحال مستی به آن زن می گفت مرا ببوس. عمروعاص که بر اثر مستی شراب، غیرت خود را از دست داده بود علاوه بر آنکه ناراحت نمی شد زنش را وادار می کرد که عماره را ببوسد و او هم می بوسید. خلاصه بر اثر این تماسهای نامشروع، عشقی در عماره پیدا شد و پیوسته به زن عمروعاص اظهار علاقه می کرد و همین عشق و شهوت سبب شد که در فکر نابودی عمروعاص باشد تا با خیالی راحت و آسوده بتواند با عیال وی در این سفر، خوش باشد. بدنبال این فکر در پی بدست آوردن فرصت بود تا نقشه خود را پیاده کند. از قضا روزی عمروعاص بر لب کشتی ایستاده بود 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2477522982Cac87f4500a
هدایت شده از تبلیغات دخترونه💓
شاید برای شماهم اتفاق بیفتد... کار به شهر بزرگی اومدم رویمون خانوم ۳۰ ۴۰ ساله ای بود که هر روزبه ای خونه ما می امد همیشه هم کرده و . هرروز غروب منو به صرف دعوت میکرد درست نیم ساعت بعد برگشتن خوابم می‌گرفت و میشدم تا اینکه شک کردم رفتم خونشون چای برداشتم وقتی برا کاری رفت آشپزخونه چای خالی کردم تو و بعد رفتم خونه بعد یه ساعت دیدم .. 😰 ❌ادامه ی سرگذشت واقعی👇👇😰😰 https://eitaa.com/joinchat/2072707419C9e3cc1bf07
هدایت شده از تبلیغات دخترونه💓
شاید برای شماهم اتفاق بیفتد...❌ به شهرکه اومدم رومون خانوم میانسالی بود که همیشه کرده و به ای به خونمون میومد🤭 وهرروز منو به صرف دعوت میکرد درست نیم ساعت بعد برگشتنم خوابم می‌گرفت و میشدم تا اینکه شک کردم رفتم خونشون چای برداشتم ویواشکی خالی کردم تو و بعد رفتم خونه بعد یه ساعت دیدم .. 😰 ادامه ی سرگذشت واقعی👇👇😰😰 https://eitaa.com/joinchat/1144914193C283d282194
هدایت شده از تبلیغات دخترونه💓
⭕️ شاید برای شماهم اتفاق بیفتد...⭕️ بخاطر کار همسرم به شهر بزرگی اومدم واحدروبه رویمون خانوم ۳۰ ۴۰ ساله ای بود .که هر روزبه بهانه ای خونه ما می امد همیشه هم آرایش کرده و شیک.هرروز غروب منو به صرف چای دعوت میکرد خونشون درست نیم ساعت بعد برگشتن خوابم می‌گرفت و بیهوش میشدم..تا اینکه شک کردم رفتم خونشون چای برداشتم وقتی برا کاری رفت آشپزخونه چای خالی کردم تو گلدون و بعد رفتم خونه بعد یه ساعت دیدم .. 😰ادامه ی سرگذشت واقعی👇👇😰😰 https://eitaa.com/joinchat/1144914193C283d282194
هدایت شده از تبلیغات دخترونه💓
⭕️ شاید برای شماهم اتفاق بیفتد...⭕️ بخاطر کار همسرم به شهر بزرگی اومدم واحدروبه رویمون خانوم ۳۰ ۴۰ ساله ای بود .که هر روزبه بهانه ای خونه ما می امد همیشه هم آرایش کرده و شیک.هرروز غروب منو به صرف چای دعوت میکرد خونشون درست نیم ساعت بعد برگشتن خوابم می‌گرفت و بیهوش میشدم..تا اینکه شک کردم رفتم خونشون چای برداشتم وقتی برا کاری رفت آشپزخونه چای خالی کردم تو گلدون و بعد رفتم خونه بعد یه ساعت دیدم .. 😰ادامه ی سرگذشت واقعی👇👇😰😰 https://eitaa.com/joinchat/1144914193C283d282194
هدایت شده از تبلیغات دخترونه💓
⭕️ شاید برای شماهم اتفاق بیفتد...⭕️ بخاطر کار همسرم به شهر بزرگی اومدم واحدروبه رویمون خانوم ۳۰ ۴۰ ساله ای بود .که هر روزبه بهانه ای خونه ما می امد همیشه هم آرایش کرده و شیک.هرروز غروب منو به صرف چای دعوت میکرد خونشون درست نیم ساعت بعد برگشتن خوابم می‌گرفت و بیهوش میشدم..تا اینکه شک کردم رفتم خونشون چای برداشتم وقتی برا کاری رفت آشپزخونه چای خالی کردم تو گلدون و بعد رفتم خونه بعد یه ساعت دیدم .. 😰ادامه ی سرگذشت واقعی👇👇😰😰 https://eitaa.com/joinchat/1144914193C283d282194
هدایت شده از تبلیغات دخترونه💓
⭕️ شاید برای شماهم اتفاق بیفتد...⭕️ بخاطر کار همسرم به شهر بزرگی اومدم واحدروبه رویمون خانوم ۳۰ ۴۰ ساله ای بود .که هر روزبه بهانه ای خونه ما می امد همیشه هم آرایش کرده و شیک.هرروز غروب منو به صرف چای دعوت میکرد خونشون درست نیم ساعت بعد برگشتن خوابم می‌گرفت و بیهوش میشدم..تا اینکه شک کردم رفتم خونشون چای برداشتم وقتی برا کاری رفت آشپزخونه چای خالی کردم تو گلدون و بعد رفتم خونه بعد یه ساعت دیدم .. 😰ادامه ی سرگذشت واقعی👇👇😰😰 https://eitaa.com/joinchat/1144914193C283d282194