___
هی صفردو!
چغر بودی. بعضی روزها پیچاندیم لای ملحفهای سفید و قلقلکم دادی تا صدای خندههایم بیرون بریزد. بعضی روزها هم به عوضش، چپاندیم توی هاون و انقدر کوبیدی تا شیره جانم بیرون بزند. من اما از تو چغرترم. چغرم که با وجود چرخ چرخ زدن اتفاقات تلخ توی سرم، به روزنههای نور روزهای صفرسه فکر میکنم.
عکس: امامزاده عباس عزیزم
دعا برای فرج آقامون فراموش نشه لطفا
#سال_نو_مبارک
🌻@selvaaa
﷽
"پدرم، جوچیرو، در شهرداری اَشیا کار می کرد؛ کارمندی ساده اما با مرامنامه یک سامورایی که برای امپراتور مرتبه خدایگان قائل بود؛ پدری متعصب،سخت گیر، پدرسالار، و وطن پرست و شاید همین عنصر وطن پرستی انگیزه انتخاب نام من از جانب او بود: کونیکویعنی فرزند وطن "
بخش های ابتدایی کتاب که کودکی تا ازدواج کونیکو یامامورا را روایت میکند، گریزهای فراوانی به آداب و سنن کشور ژاپن دارد. از مراسماتی مثل جشن دخترها گرفته تا پوشش کیمونو و کلاه تسونا کاکوشی عروس.
مخالفتها زورشان به تقدیرالهی نرسید و کونیکوی ژاپنی الاصل از خانواده بودایی به همسری جوانی مسلمان درآمد.
بانویی که از معبد شیتو در ژاپن، سر از تظاهرات انقلاب اسلامی در ایران در می آورد و کف دست خودش و دخترش مشخصات مینویسد تا بعد شهادت گمنام دفن نشوند!
ردپای روزهای انقلاب تا جنگ دفاع مقدس، موزه صلح ایران و فعالیتهای دیگر خانم بابایی تا ۸۰ سالگی را در این خاطرات دنبال میکنیم.
روایت این بانو به قدری کشش و پتانسیل دارد که بالتّبع، کمتر از محمد ۱۹ ساله و بیشتر از خانم سبا بابایی میخوانیم. بماند که چرا نام ایشان به سبا بابایی تغییر می کند، یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران.
کتاب با پیوست عکس ها، ۲۴۸ صفحه دارد و روایت آن خطی ست. مصاحبه و جمع آوری دادهها توسط نویسنده، ۷ سال به طول انجامیده و درنهایت، سال ۱۳۹۹ در انتشارات سوره مهر به چاپ میرسد. کتاب هم اکنون به سری چاپ شصت و هشتم رسیده است.
خانم سبا بابایی در تیر ۱۴۰۱، پس از دویدن های خستگی ناپذیر، در اثر ضایعه تنفسی آسمانی شد.یادش گرامی.
#معرفی_کتاب
#یک_صفرسه
#چند_از_چند
🌻@selvaaa
سِلوا
____ "اووم قشنگ شد" کف دو دستم را بهم می کوبم و با چشمان درشت شده نگاهش میکنم. روی انگشتان پا بند نی
____
من افراطیام!
+ خانم لباس عید نمیخری پس؟ کی بریم بازار؟
_ میخرم حالا
_بعد عیدم میشه
_لباسهای تو کمد مگه چشه؟
_اوه کی حوصله شلوغی بازار داره
_شاید بعد عید پارچه گرفتم مامان بدوزه
بهانه پشت بهانه ردیف کردم. نخریدم. دلم نیامد. این باشد به آن در. به آن در بیخیالیام. به آن در لمس شدنم. به آن در ادب کردنم؛ بلکه این دل دربهدر شود.
#غزه
#عادت_نمیکنم
#نباید_عادت_کنم
@selvaaa
هدایت شده از گاه گدار
20.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آزاده بمیر
و در ذلت زندگی نکن.
#مبارزه_تمام_عیار
﷽
مدیر مدرسه داستان معلمی ست که برای فرار از روزمرگی و بیهودگیهای معلمیاش تصمیم می گیرد مدیر شود. مدیری که در اتاق آفتاب خورش را بسته و فارغ از همه قیلوقالهای مدرسه نشسته؛ اما مدیریت فرای آن چیزی بود که تصور میکرد.
شخصیت خودنگهدار و عزت نفسدارش او را نسبت به بی کفش ولباسی بچه ها و نبود بخاری و.... بی تفاوت نمیگذارد. به تکاپو می افتد و حالش را گدایی کردن از آدمهای پولدار برای گرفتن بودجه بهم میزند و در گیرودار اتفاقات و کشمکش های درونی و بیرونی از اصلاح امور ناامید میشود و قدرت مقابله با قدرت های حاکم در جامعه را ندارد و درنهایت متن استعفانامه را مینویسد.
جلال در خلال این داستان، وضعیت اجتماعی، فقر و تبعیض ها، ترجیح روابط بر ضوابط و عدم شایسته سالاری زمان پهلوی را به خوبی نشان میدهد.
ما فقط با یک مدرسه و فضای بسته مدرسه طرف نیستیم. ما با روح زنده کنشگری انتقادی و اجتماعی روبه رو هستیم و بنظرم این مدیر مدرسه را ماندگار کرده است.
آشنایی با جزئیات تدریس و مسائل مدرسه نشان میدهد، تجربه زیستی معلمی جلال به خوبی به کارش آمده است.
#معرفی_کتاب
#مدیر_مدرسه
#دو_صفرسه
#چند_از_چند
🌻@selvaaa
هدایت شده از [ هُرنو ]
آن شب خواب دیدم که بر بال پرنده بزرگی نشستهام و آن پرنده در سمت قبله پرواز میکند. پرنده پس از چندی جهت خود را تغییر داد و به سمت راست متمایل شد و آنگاه به سوی مشرق رو کرد و سرانجام در جهت جنوب به پرواز درآمد. سپس مدتِ درازی رو به سمت مشرق رفت و در زمین تاریک سرسبزی فرود آمد و مرا فروگذاشت.
این جملات، بخشی از مقرری دیروز ما در #سهکتاب بود. توصیف یکی از خوابهایی است که جناب ابنبطوطه در اقامتش در اسکندریه دیده است. فردایش هم برای تعبیر خوابش پیش یکی از علمای شهر میرود.
تصویر را هم هوش مصنوعی بینگ ساخته است. راستش را بخواهید، دیگر جرأت نوشتن خوابهایم را ندارم. میترسم. بعضی از خوابها، خیلی شخصی است. یعنی اصلا عالم خواب را دیگر باید بگذاریم برای آدمها باقی بماند. یک نقطهٔ امنِ همیشگی.
#خوابنگاری
کانال عمومی سهکتاب را داشته باشید.
به زودی آغاز به کار خواهد کرد. 👇
@seketaab
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
هدایت شده از 🏡 خانه اهالی روایت انسان
🌿گزارش رزمایش از جان عزیزتر
تا افطار امروز مبلغ ۸۵۰ میلیون تومان معادل هزینه ۲۸۵ سبد غذایی برای ۲۸۵ خانواده ۴ نفره به همت شما اهالی روایت انسان جمعآوری شده که بخش اول آن به دست این مردم شریف رسید و گزارش تصویری آن امروز خدمت شما ارائه شد.
🔻برای مشارکت در رزمایش از جان عزیزتر از شماره کارت زیر استفاده کنید:
6273817010176190گروه جهادی بنتالهدی 💢شماره حساب بالا برای جمعآوری کمک از طرف مدرسه روایت انسان میباشد. 🔴در صورت دریافت خطا از برنامهی بانکی دیگری استفاده کنید. #ازجانعزیزتر #بهارجانها 🆔 @Revayate_ensan_home
هدایت شده از مدرسه مهارت آموزی مبنا
8.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
____
از عذابش میگفت. از وزنه و گرز آتشینی که بی اختیار و به اجبار در دستش بود. در ذهنم می گذشت "چرا وقتی از عذاب میگه مثل بقیه مهمونا دگرگون نمیشه؟" رسید به کلبه حضرت بنیامین و ماری طلایی که روی سینه اش خزید. جمله اش با آن چشم های سرخ و بغض مردانه، توی سرم تکرار و تکرار می شد:
بالاترین عذاب شرمه
بالاترین عذاب شرمه
بالاترین عذاب شرمه
خودم را دیدم در آن روز که پرده ها کنار می رود. در آن روز که نیت ها و افکار آدم ها از پشت لبخندهای تصنعی شان بیرون می ریزد. در آن روز که همه انگشت به دهان می مانند که فلانی و فلانی ها اینجور آدم بودند؟
در آن روز که صف جلو می رود. نوبتم می رسد. خانم پرونده ام را باز می کند. بدون اینکه نگاهی توی صورتم کند با چادرش رو میگیرد و صورت برمی گرداند. و من... من؟ آب می شوم. عذاب می کشم. عذابی بالاتر از عذاب جهنم.
خدایای این شبها، من به ستارالعیوب بودنت ایمان دارم، ایمان داشتم که خراب کردم.
خدایای این شبها، نوبت من را بگذار آخر. بگذار همه بروند. بگذار خودم بمانم و خودت.
#من_مناجات_نمیدانم
@selvaaa
﷽
بندها ماجرای زوجی ست که در سال ۱۹۶۲ عاشقانه ازدواج کردند و بعد دوازده سال با دوفرزند به طلاق عاطفی رسیدند. مرد خانواده در پس تفکرات و تغییرات جدید جامعه به اسم آزادی، مسئولیتش را کنار میگذارد و به دنبال هوس خود میرود. این لطمه جبران ناپذیری به زن و فرزندان وارد میکند. لطمه ای که با وجود برگشت پدر، اثر آن در خانواده ماندگار میشود.
کتاب سه بخش دارد: بخش اول نامه های واندا در دهه شصت. بخش دوم روایت و خاطرات آلدو در سن هفتادسالگی. بخش سوم روایت آنا دختر خانواده در چهل و پنج سالگی.
ترجمه روان و دلچسب، مخاطب را یک نفس تا انتهای کتاب میکشاند.
شخصیت پردازی قوی، پرداخت جزئیات، لحن شخصیتها، شروع قلابدار و ریشه یابی روانشناسانه، میتواند مخاطب را میخکوب توانمندی نویسنده کند.
نویسنده با نماد "بندها"ی کفش اتصال خوبی بین آدم های داستان رقم زده.
در این داستان، دومینکو استارنونه تیشه اثرات و پیامدهایی که آزادی غرب به تن و روح خانواده میزند را به خوبی نشان دهد.
#معرفی_کتاب
#سه_صفرسه
#چند_از_چند
🌻@selvaaa