eitaa logo
سِلوا
106 دنبال‌کننده
148 عکس
20 ویدیو
0 فایل
س ل و ا یعنی مایه تسلی و آرامش: می نویسم به امید آنکه سلوایی باشد برایتان🌱🌻 من اینجا هستم در کوچه ادبیات: @Z_hassanlu
مشاهده در ایتا
دانلود
____ آقای رئیس جمهور ما ناراحتیم. ما داغداریم. ما فکر نمی‌کردیم شبی را به شنیدن خبری خوش‌ از شما احیا بگیریم. نقدهایی به عملکرد دولت داریم، اما دویدن‌های بی‌وقفه‌تان را هم دیدیم. دلمان به دلسوزی‌تان همیشه خوش بود و حالا دلمان دارد می‌سوزد. رفتن شما در تاریخ بماند به نشان اینکه شما پشت میز نشین نبودید. آن مکالمه پیرمرد آذری در صبح سانحه بماند که شما سید محرومان بودید. آن بلند کردن عکس حاج قاسم در سازمان ملل بماند که شما دنباله‌روی شهید بهشتی و شهید مطهری بودید. ما انقلاب و دهه شصت ندیده‌ها هم امتحانی داریم. داغداریم اما رهبرمان گفت: مردم نگران نباشن هیچ اخلالی در کار کشور پیش نمی‌آید. رهبرمان این را به پشتوانه همراهی مسئولین گفت و مردم هم وظایفی دارند‌. ما مردم هستیم. همان‌ها که باید راه خدمتگزاریت را ادامه بدهیم. آقای رئیسی در جوار امام رضا که هستید دعایمان کنید. به آقا بگویید سلطان این حرم شمایید، ریش و قیچی دست شما. آقای ریسی به آقای آل هاشم سلام برسانید. به همان آقایی که با تفاوت رای چشمگیری به خبرگان جدید راه پیدا کرد چون مردم تبریز دوستش داشتند چون خود را از صف مردم جدا نکرده بود. درد و بلای همراهانتان بخورد بر سر بعضی‌ها. ما داغداریم اما به رسم بزرگترهایمان محکم می‌ایستیم. @selvaaa
هدایت شده از گاه گدار
برای آدم‌هایی که در مختصات معادلات‌شان «خدا» نقش‌گردان ماجراهاست، سخت‌ترین اتفاقات هم ریشه در لطف خدا دارد. ایران بدون رییس‌جمهور جهادی‌اش، روزهای سختی را خواهد گذراند، اما روزهای سختی که قوی‌تر و بزرگ‌ و هم‌دل‌ترش خواهد کرد. مرگ در میدان، آرزوی مردهای بزرگ است، خدا ان‌شاءالله مرگ ما را هم آن زمانی رقم بزند که درگیر کاریم، داریم برای آرامش و رشد کشور تلاش می‌کنیم و عرق می‌ریزیم. خدا صحنه‌گردان این دنیاست و من به صحنه‌گردانی‌ خیرخواهانه‌اش ایمان دارم. . «محمدرضا جوان آراسته» zil.ink/mrarasteh
هدایت شده از حسین مختاری
یک چهارم جمعیت کل دنیا در عـزای عمومی‌است و یادم‌افتاد که میگفتند این ها زبان دنیا را بلد نیستند... ________________ 🔸 @hsn_mokhtari
________ گردنه گدوک صدای تیک تیک مه شکن توی گوشم است. شیشه خیس، جلوی رویم و جاده‌ای لغزنده زیر پایم. ما روی زمینیم. ما روی زمین مانده‌ایم. شاید هم زمین‌گیر شده‌ا‌یم. کارشناسی نوشته بود وقتی دم بالگرد از بدنه جدا می‌شود، کابین شروع می‌کند با شتاب زیاد دور خودش چرخیدن. شما در مه بودید. شما چرخیدید و چرخیدید و در این میدان رقصیدید. ما روی زمینیم. شاید هم زمین‌گیر شده‌ایم. @selvaaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
________ چشم‌هایش بزرگ علوی جایی در رمان چشم‌هایش می‌نویسد: با پول، با شوهر با این چیزها آدم خوشبخت نمی‌شود‌. باید درد زندگی را تحمل کرد تا از دور خوشبختی به آدم چشمک بزند. زیر عکس نوشته بود: هر لحظه حالم اینه، حالم خرابه اصلا. بعدش استیکر سیل اشک. بغض قورت دادم و برایش نوشتم: خوشحالم حالمون خوب نیست. این یعنی ما هنوز زنده‌ایم ما هنوز تسلیم سیاهی نشدیم. ننوشتم که خوشحالم هر دو داریم درد می‌کشیم و از درون شرحه شرحه می‌شویم‌. حس متناقضی ست. آدمِ راحت طلب عادت ندارد خوشبختی را با درد جمع بزند. شاید چون همیشه در حال فرار از واقعیت است. واقعیت اینکه زندگی غم‌هایش از شادی‌هایش بزرگتر و ماندگارتر است. ما آخرین شادی‌مان را دیرتر از آخرین غم‌مان به یاد می‌آوریم. صفایی حائری، جایی لابه‌لای بیان نگرشش، می‌گوید: انسان نمی‌تواند غم‌هایش را کم کند، پس باید خودش را زیاد کند. و همین است که رنج‌ها می‌شوند زمینه ساز. من گمان می‌کنم این رنج کشیدن جمعی، این درد مشترک، ما را دوباره بهم پیوند می‌زند. تاب آوریمان را بیشتر می‌کند و اینجاست که وجودمان از زیادتر هم، زیادتر می‌شود. @selvaaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
________ پلاک‌هایی به وسعت ایران پنج صبح خواب‌آور هم هست دیگر. بعضی زیلو انداخته بودند توی پیاده‌روی خیابان منتهی به دانشگاه‌تهران. معلوم نبود ساعت چند رسیده‌اند که خستگی راه در می‌کنند. خانواده‌هایی هم چایی ناشتایی‌شان را از سبد بیرون می‌کشیدند و هول‌و ولای اینکه زودتر به درب دانشگاه‌ بروند‌. دسته دسته جوان و پیر و زن و مرد، لباس سیاه به تن فرصت شیرازی را طی می‌کردیم‌. آدم یاد دم دم‌های صبح اربعین می‌افتاد و تصورش در وسط تهران، رویاپردازی محالی بود. قرنیه چشممان به سمت پلاک ماشین‌های پارک شده در دوطرف خیابان می‌چرخید. از یک تا نه، مثل بازی اعداد، همه جوره در دورقم آخرشان پیدا بود. ۳۴ خوزستان که ته مانده چرتم را با شرم پراند. نزدیک درب شدیم و تجمع جمعیت اول صبح که هر لحظه بیشتر می‌شد‌. گفته بودند ساعت پنج و نیم باز می‌شود. وسط زن‌های سیاه پوش، گوشم را لهجه‌ها و گویش‌های مختلف نوازش می‌داد. مغزم حدس و گمان می‌چید که این مال کجاست و آن مال کدام دیار. آخرش هم تشر همیشگی‌اش را می‌زد: چقدر لهجه‌نشناسی. نوای دمام‌زنی و حیدر حیدر گفتن مردها بلند شد و قلبم بیشتر برای اربعین تپید. برای موکب‌هایی که به اسم استان‌ها علم می‌شود و ذوقت می‌آورد که: عه ایرانی. برای زبان و لهجه‌هایی که یادت می‌آورد ما همه از یک اصل و ریشه‌ایم. از همه ایران در آن نقطه کوچک جمع بودیم. همه ایران. @selvaaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از واژبند
بسم الله الرحمن الرحیم ما هنوز نفهمیده‌ایم چه مردی را از دست داده‌ایم. ✍🏼پرستو علی‌عسگرنجاد من بیست سال در اراک زندگی کردم. وقتی می‌گویند من دقیقاً می‌دانم دارند از چه حرف می‌زنند. افتخار مدرسهٔ دولتی من این بود که هر سال ما را ببرد اردوی بازدید . من خیلی کوچک بودم که فهمیدم هپکو اولین و بزرگ‌ترین کارخانهٔ تولید تجهیزات سنگین، نه فقط در ایران، که در کل خاورمیانه است. موقع بازدید هپکو محو عظمتش شده بودم. در ۱۳سالگی بابت گزارشی که از آن بازدید نوشتم، در مدرسه تقدیر شدم، تازه گزارشی که مال سال ۸۳ بود، قبل عصر اینترنت، قبل این همه رشد و بالندگی صنایع کشور. مادر شاگردم طلاق گرفت و رفت. پدر دوستم از فرط غم، سرطان گرفت. یکی از آشناهایم از شدت استیصال درگیر اعتیاد شد. همه‌شان کارگر هپکو بودند و همهٔ این بلاها، طی چهار سال اتفاق افتاد، از ۹۴ تا ۹۸ که بزرگ‌ترین کارخانهٔ تجهیزات سنگین خاورمیانه با سر زمین خورد. کارگران هپکو در دولت مردی که برای بازدید از کارخانه‌ها از اتومبیل ضدگلوله‌اش پیاده نمی‌شد، به خاک سیاه نشستند. دولت بنفش، هپکو را دو بار به ثمن بخس، به بی‌تعهدترین و غیرمتخصص‌ترین گزینه‌های غیربومی واگذار کرد. هم‌زمان، تمام قطعاتی را که پیش از آن کارگران اراکی با دست هنرمند خودشان در هپکو می‌ساختند، وارد کرد!!! تولیدات هپکو ماه‌ها خاک می‌خورد و بازار پر از قطعهٔ خارجی بود… به همین سادگی، صنعتی‌ترین شهر ایران که سهم مردمش از همهٔ ثروتش فقط دود و سرطان و کمبود بوده و هست، به آشوب کشیده شد. فضا امنیتی شد. اعتصاب پشت اعتصاب. بی‌فایده. هپکو شده بود درد لاعلاج، اسباب نفرت کارگرانی که روزگاری وقتی آرم کارخانه را می‌دیدند، سینه‌شان را جلو می‌دادند و به آن افتخار می‌کردند… سیدابراهیم رئیسی هپکو را نجات داد. رئیسی امید را به کارگران اراکی برگرداند. رئیسی یکی از مهم‌ترین کارخانه‌های ایران را احیا کرد. رئیسی نان گذاشت سر سفرهٔ رئیسی با همان صبر و آرامش و تقوا و متانت عجیبش، درد کارگران هپکو را شنید و خودش آستین بالا زد تا دوباره چراغ کارخانه روشن شود. این فیلم را خودم همین امروز گرفته‌ام، در خیابان آزادی تهران، هنگام عبور تابوت شهید سیدابراهیم رئیسی، وقتی کارگران هپکو با صدای بلند زار می‌زدند و به سر و سینه می‌کوفتند. روی برگه‌ای نوشته بودند: «جامعهٔ کارگری ایران داغدار شد». کارگرهای هپکو، رئیس جمهور مملکتشان را یکی مثل خودشان و از خودشان می‌دانستند. من تا آخر عمر، هروقت آرم هپکو را ببینم دلتنگ مردی می‌شوم که توهین شنید و قضاوت و تمسخر شد اما آن‌قدر بی‌خوابی کشید و دوید تا کارگران هپکو، شب راحت بخوابند.
هدایت شده از واژبند
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلمی که خانم عسگرنجاد ضمیمه متن کرده بودند
___________ راوی باید صادقانه خودافشایی کند تا خون در متن جاری شود‌. بنفشه رحمانی خیلی خوب این کار را کرده. عریان و نترس احساساتش را زیرورو می‌کند، روحش را می‌تراشد و به خود واقعی‌اش می‌رسد. درون مایه کتاب، تلاش نویسنده برای مادرشدن و مبارزه با نازایی ست. نویسنده دایره تجربه‌های زیسته‌اش را بزرگ کرده و آن‌ها را هم به روایت این مبارزه پیوند می‌زند. پرش‌های زیادی در روایت‌ها بود و کمی گیچم می‌کرد، گاهی خرده روایتی را با کنجکاوی تمام دنبال می‌کردم و فلش بک نابه‌جا، ذوقم را می‌پراند‌. کتاب تلخ است و معتقدم برای زندگی اجتماعی و درک درست اطرافیان، باید این تلخی را مزه مزه کرد. نویسنده از دل ناامیدی‌ها، امید می‌سازد و با نگرشی جدید، پایانی قدرتمند رقم می‌زند. دوستش داشتم خیلی زیاد. @selvaaa