سِلوا
____
مفاتیح و مهر رویش در یک دستم و کیسه کفش ها در دست دیگرم بود. از پشت سن خم زانو راست کردم و با یاعلی بلندشدم. جورابم سُرید روی سنگ مرمر حرم. پا تند کردم به سمت در خروج که میخ شدم سرجایم.
مردان سیاه پوش دسته دسته وارد دارالمرحمه شدند و راه جلو پایم بند آمد. فرز بودند و تیز. مثل آدمی که گوشه گوشه خانه اش را می شناسد، جاگیر شدند پای سن و دور دیوار. تیرگی و زمختی چهره های جوان و دشداشه های گِل مالیده، داد می زد عراقی اند. دو نفر چوب به دست، از هم فاصله گرفتند و پرچم بازشد: الهیئة الفاطمیه.
مردانی شال و چفیه به گردن پای تریبون ایستادند و مداح را فرستادند پشت میکروفون. مداح تا تنور داغ بود نان را چسباند. صدای عراقی اش موج شد توی رواق و زمزمه بلند جمعیت پرتم کرد به شب های بین الحرمین.
راستش ما عادت داریم بعد هرروضه برسیم به حسینِ فاطمه.💔
#فاطمیه
#جورچین_زندگی
هدایت شده از کاوان
به نام خالق علی اصغر (علیه السلام)
هم. این دو حرف ربطدهنده همه چیز به هم. مبنا، استادیار، خلاق، پیشرفته، باشگاه. همه چیز مبنا، بوی همین دو حرف را میدهد. ما که همین چند سال پیش از هم بیخبر بودیم، حالا از شوق هم، شوقیم و از داغ هم، داغ.
میخواهیم برای دل استادیارمان مرهم شویم و تسلای دل داغدیدهاش باشیم.
خواستیم بچههای شیرخوارگاه شبیر هم چند دقیقهای طعم مادریِ خانم طاهری را بچشند.
شیر و پوشک و لباس بخریم یا هزینهاش را بدهیم.
نه فقط به نیت آرامش دل خانم طاهری. خیر را آسمان بردیم پیش مادری که پشت در افتاد و گریه بچهاش را نشنید.
همراه شویم با روزهای غم حضرت فاطمه (سلام الله علیها) که مرهم دل خانم طاهری شوند.
این شماره کارت مخصوص همین کار است و نیازی به اطلاع نیست. روی کارت بزنید کپی میشود
🔰 شماره کارت
6037997257791609حسام محمودی 🔰 مبلغ تا ۱۲ شب روز سهشنبه ۲۸ آذر جمعآوری میشود. لطفا بعد از آن چیزی واریز نکنید 🔰 گزارشش را تقدیم حضور میکنیم. همه مبلغ به حساب شیرخوارگاه شبیر واریز میشود
هدایت شده از مَفشو
بسم الله
داشتم به دوستم می گفتم؛او قشنگ ترین نامه های عاشقانه جهان را نوشته.داشتم می گفتم برو توی تمام سوراخ سمبه های ادبیات جهان بگرد،برو هرچی نامه بین آدم ها رد و بدل شده را پیدا کن،برو و چند سال بعد بیا تا باز بنشینیم کنار هم و بگوییم؛او قشنگ ترین نامه های جهان را نوشته.داشتم می گفتم خوش به حال آن هایی که مقصد نامه های او بودند.بعد یادم آمد توی آخرین نامه اش ما مقصد او بودیم؛همه مان.
عزیز برادرم حسین،پس از سی سال خصوصا در این بیست سال که نفس تو پیوسته تنفسم بود،اولین سفر را بدون تو درحال انجام هستم.در طول سفر بارها بر حسب عادت صدایت کردم. همه تعجب کردند،در هواپیما، ماشین و . . بارها نگاه کردم،جایت خالی بود، معلوم شد خیلی دوستت داشتهام.
تکه ای از نامه اش به حسین پورجعفری💌
9.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
___
تو چقدر خدایی بلدی
حرفت به دل این روزهایم نشست آقاحامد عسگری
@selvaaa
___
خوابش را دیدم. من را سرکلاسش راه نداد. خیلی دیر راه داد، با پافشاری خودم. مصمم بود و جدی. از این آدم ها که راه و روش و قاعده خودش را دارد. چهره اش کاملا واضح نبود؛ اما می دانستم خودش است. با آن کلاه هنرمندی یک وری و سیاهش بود. آقا جلال را می گویم. جلال آل احمد. این هم از اثرات ماراتن آخر شب است لابد. کاش رویای دیگری هم باشد. کاش سیمین هم کنارش باشد.
#رویا
@selvaaa
هدایت شده از قصهگو✏📃
تا چند روز پیش شاگردم بود.
هر چه فکر میکنم، جز لبخند همیشگی و نگاه آرامش، تصویر دیگری از صورتش در ذهنم ثبت نشده.
از مدرسهی محل کارورزیاش تا حوزه هنری، راه زیادی بود. برای همین همیشه کمی دیر میرسید و اکثر اوقات روی یکی از صندلیهای آخر کلاس مینشست.
در نوشتن مصمم بود. اما انگار در هر چیزی مصمم بود. نوشتن هم راهی بود برای رسیدن به هدفی که در دل داشت.
اما مگر میتوان همه چیز را نوشت؟
خودش در یکی از متنهای کلاسیاش نوشته بود:
" شهادت هنری بود برای مردان خدا، و در فهم محدود من نمیگنجد که بخواهم آن را به تصویر بکشم.قلم را کنار گذاشتم...
نور مطلق شهادت را چگونه در صفحات تاریک این دنیا میتوانم ترسیم کنم؟"
فائزه، شهادت را نه با قلم، که با جانش
ترسیم کرد. او شهادت را زندگی کرد.
من و همهی دوستانش دلتنگش میشویم. و تکهای از قلبمان برای قصهای که قرار بود بنویسد، همیشه خالی میماند. قصهای که دربارهی حسرت شهادت بود...
و قصهی تنوری که به سرزمین ترسها راه داشت. و قصهی دختری که هر شب قبل از خواب، با بال خیال به سرزمینهای دیگر سفر میکرد...
شاید ماجرای خودش بود. او که خودش را اهل این زمان نمیدانست :
"من واقعا متعلق به این زمان نیستم. ربطی به این دوره و زمانه ندارم. وقتی در کلاف هزارتوی این شهر گم میشوم و بین آدمهای رنگارنگ بر میخورم، سرگردانی، تنها احساسی ست که دارم."
حتما آن خلوتگاه گوشهی اتاقش هم دلتنگش میشود. و آن دیوار دلخواهش که عکسهای عزیزانش را آنجا گذاشته بود و آن را بهترین جای دنیا معرفی کرده بود.
میدانم که هر کدام از دخترهای کلاسم، دنیایی بزرگ و کشف نشده هستند. مثل همهی آدمهایی که اطرافمان زندگی میکنند. میدانم که خداوند، دوستانش را بین همین آدمهای اطرافمان پنهان کرده. شبیه نگینهایی که تنها خود خدا، قدرشان را میداند.
مثل این دختر، که تا همین چند روز پیش، شاگرد من بود و حالا اوست که استاد من شده است.
#شهید
#شهیده_فائزه_رحیمی
#کرمان
https://eitaa.com/ghessegoooo