15Sha'ban.mp3
8.41M
🔉 بشنوید| بنده دلشوره شب نیمه شعبان را خیلی زیاد دارم...
استاد فیاضبخش
▫️دیگران بروند نقل و شربت بخورند، چراغانی ببینند و... ولی برای سالک امشب شب قدر است.
____
محله ما قدیمی ست و خیلی طول و درازا ندارد. محل اخذ رای گیری هم توی مسجد صاحب الزمان مان هست. از در آهنی تونرفته و پایم به پله ها نرسیده، خانواده ای ۳نفره هم مسیرم شدند. بعدش هم زن و شوهری جوان و عینک آفتابی زده و بعدش هم خانم فلانی با عروسش. خوب سلول های قلبم نباید کِل بکشند برای وطن دوستی همسایه هایم؟
#انتخابات
#کوری_چشم_دشمن
@selvaaa
____
"اووم قشنگ شد" کف دو دستم را بهم می کوبم و با چشمان درشت شده نگاهش میکنم. روی انگشتان پا بند نیستم که موشکی حوالی مخچه ام می نشیند. قووم. صدای ریزش خانه ای بلند می شود و تعادلم بهم می ریزد. یخچال از برق کشیده را ستون می کنم و دستم دراز می شود سمتش. گرد و خاک خانه، روی سلول هایم آرام و قرار میگیرد. تصویر قوطی های شیشه ای در مقابلم شفاف می شود. برق تمیزیِ طبقه ها و رنگ و لعاب ادویه ها در لباس نو، چشمگیر است نه؟ این را می پرسم و می گذارم در قاب بهم ریخته و دم عید آشپزخانه. خودم را می زنم به آن کوچه. آبکش استیل را از کابینت زیر سینک بیرون می کشم و می دهم دستش. مرغ هارا از نایلون برند فلان فروشگاه درآورده و می گیرد زیرشیر آب. چشمم روی خنزل پنزل های زمین ریخته یخچال است که دختری چهارساله ضجه می زند. با دهان گشاد جیغ می کشد. پیراهن آبی مادرش را در دستان کوچکش مشت می کند و می کشد. شاورما، شاورما می گوید و بهانه دستپخت مادرش را می گیرد. مخچه ام تیر می کشد. محلش نمی گذارم. هیکل عمودی ام، مثل همان خانه، آوار می شود روی قالی آشپزخانه. نمگیر لیمویی را می چرخانم دور سبد. زن پیراهن آبی، با دستانی زمخت، آجرها را کنار می زند. دنبال سبد حصیری می گردد که با هشام از بازار الزاویه خریده بودند. پارچه ای مخمل قرمز از گوشه ای بیرون زده. با رگ های متورم شده دست، می کشدش بیرون. دِینا. دخترک چندثانیه ای چشمان سیاهش روی عروسک می ماند. دندان های سفید و دانه برنجی جا باز می کند توی صورت آفتاب خورده اش. با آغوش کوچکش، دینا را از دست مادر می قاپد. مخچه ام آرام شده، کودکی رام که گوشه نشسته و جیک نمی زند. جیک نمی زنم. در ذهنم، نقشه ای کاغذی را لای کوچکی می زنم. ایران را به فلسطین می چسبانم. سفره ای ترمه پهن می کنم و شاورما را کنار ظرف قرمه سبزی جا می دهم.
#نباید_عادت_کنم
#عادت_نمیکنم
@selvaaa
Alireza Eftekhari - Sayyad (2).mp3
4.11M
چون صید به دام تو به هر لحظه شکارم ؛ ای طرفه نگارم
____
خدایا وقتی دلم سنگین است و چرک از سر و رویش می بارد، کر و کور می شوم. نمی بینم. نمی شنونم. آیات و نشانه هایت را می گویم. همان که "در نظر هوشیار هر ورقش دفتری ست معرفت کردگار". هوشیار که نیستم هیچ؛ شوت شوت ام. کل زیست دنیایی ام هپروت است. مثلا پاهای کوچک و نوک ظریف آن کفتر لب پنجره، تو را در نظرم نمی آورد یا خمیازه آن گربه زرد روی شیروانی و کش و قوس بدنش که انگار هیچ استخوانی درش نیست یا زیر رو شدن آسمان از آبی روشن به کبود و خورشیدی که نیست اما هست، نورش روز کرده زمان را، یا رقص و ریزش لمه طور سمنو از نوک قاشق تا کاسه.
قربانت بشوم، تصدقت؛
این دم سال نویی و ماه مبارکی، از آن بالا یک حوّل حالنا بخوانی و فوت کنی پس کله ما چه می شود؟
#بهاردربهار
#رمضان_در_بهار
@selvaaa