هدایت شده از بلد طیّب/منان رئیسی
11.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نیروی هوایی رژیم صهیونیستی در حال توزیع اعلامیه هشدار تخلیه در محلههای غزه است. مضمون اعلامیه: همین الان این شهر را ترک کنید، چون فردا شهری وجود نخواهد داشت.
احتمالا توضیحات سید حسن نصرالله درباره توصیه مرحوم آیتالله بهجت به ایشان برای پیروزی حزب الله در جنگ ۳۳ روزه با اسرائیل در بحبوحه آن جنگ را شنیدهاید. حالا لطفا توصیه آیت الله جاودان به ما برای رهایی مردم غزه را در این ویدئو بنگرید. به آنهایی که گمان میکنند سرنوشت جنگ را فقط امکانات و تدابیر نظامی تعیین میکند کاری ندارم. ولی از آنهایی که علاوه بر مسائل مادی، به مسائل فرامادی و معنوی هم اعتقاد دارند استدعا دارم به محض رویت این ویدئو، توصیه ایشان را که نهایتا ۱ دقیقه از ما وقت میگیرد، با حضور قلب به جا بیاورند.
@baladetayyeb
May 11
زل می زنم به نان نرم که هیچ شباهتی به بیسکوئیت ساقه طلایی ندارد. می بُرد و فرو می رود. شاید گلویم ایراد کرده. دیواره هایش منقبض شده. میلم نمی کشد. آن روز هم همین بودم. غرورم جایی در فرودگاه بغداد له شده بود. شب بود و هوا تاریک.
#طوفان_الاقصی
#حاج_قاسم
___
صداها بلند تر از ترقه و آرام تر از انفجار بودند. از زیر پرده زبرا سُر خوردند توی آشپزخانه. زیر قابلمه خورش را کم کردم. مثل همیشه، ذهنم سریع تقویم بادصبا را آورد جلوی چشمم و دنبال مناسبت شادی گشت. این هم حسن خانه ی واقع در نزدیک پارک شهر است. پایم را از آشپزخانه بیرون نگذاشته، آژیر آمبولانس زیر صدای منور هوایی شد. با چادر گل گلی برگشتم پای سجاده. مهره های تسبیح را توی دستم قِل می دادم یک طرف. آمبولانسی که استراحت ندارد، لابد دیگر جان آژیر کشیدن هم ندارد. سرم را دور خانه چرخاندم. اصلا به کدام مقصد باید برود؟ از این خانه خرابه به آن بیمارستان خرابه. زیر لب گفتم: هرجا می روی ان شاءالله خیر باشد و باز عزیزی بی عزیز نشود.
#طوفان_الاقصی
#پریشان_ذهنی_این_روزهایم
@selvaaa
حلقه سوم، اولین حضور من در مبنا بود. جای پایم را محکم کرد و مهمان همیشگی این سفره شدم.
حالا به لطف خدا، رسیده ایم به حلقه هفتم. در این تجربه شیرین جمع خوانی:
خمره از هوشنگ مرادی کرمانی
خون خورده از مهدی یزدانی
باغهای معلق از سمیه عالمی
ناتور دشت از سلینجر
را مزه مزه خواهیم کرد. این حلقه هم به لطف اربابان کریمش، شگفتانه کم ندارد!
اگر شما هم هنگام کتابخوانی، دنبال گوش شنوا برای گفتن حس و حالتان می گردید، یا بی تاب شنیدن نظرات دیگران هستید یا اصلا دنبال انگیزه برای شروع کتابخوانی؛ حتما حلقه کتاب مبنا را تجربه کنید.
https://mabnaschool.ir/product/halghe7/
___
در غزه رفتم کنار ساحل غم زده و همان ترانه ای را زمزمه کردم که در ساحل دمیاط زمزمه می کردم:
روز تمام شد و غروب در راه است. . .
پشت سایۀ درختان پنهان شده. . .
برای اینکه راه را گم کنیم، ماه را از شبمان گرفتند. . .
وطنمان کنار چشمه، موهای خود را می شوید. . .
روزی آمد که نمی تواند کابین او را بپردازد. ...
عبدالحلیم حافظ با این ترانۀ غمبار ما را در جو اندوه و افسردگی و شکست [پس از جنگ 6 روزه مصر] فرو می برد.
اما در همان ترانه هم یک طناب نجات برایمان پرتاب می کرد و می خواند: «وطن، روز را آغاز کن. محبوبِ من آواز روز را دوست دارد. »
کتاب اسرائیلی که من دیدم؛ نه صلح، نه حرف اضافه
#یک_تکه_کتاب
هدایت شده از دوره رایگان روایت خلقت
معیار پیروزی جبهه ایمان، تعداد کشتهها یا موشکها نیست؛
معیار، تعداد قلبهاییه که آگاه و بیدار میشن.
#فلسطین_آزاد_خواهد_شد
سِلوا
___
تجربه زیسته
گفته بودم برایش می نویسم؛ روایت کوتاهی از فلسطین. نشستم پای کاغذ. ذهنم خالی بود. خالی تر از لیوان چای روبرویم. صدای استاد جوان محکم و با تاکید توی سرم می چرخید: تجربه زیسته.
فلسطین تجربه زیسته من نیست. اصلا من تا به حال موشک و گلوله از نزدیک ندیده ام. من توی جنگ دفاع مقدس خودمان هم نبودم. به قول فیلسوف ها آن موقع توی عالم ذر بودم. خانه آوارشده، فقط هنگام ساخت و ساز دیدم. خیلی بخواهم خودم را به ماجرا ربط بدهم، می رسم به چهارده سالگی ام. خانه همسایه بخاطر گودبرداری زمین بغلی، فرو ریخت و آمد پایین. از شدت صدای ریزش، ما فقط پابرهنه دویدیم توی کوچه. کم نیاوردم. قول داده بودم. گوشی را دست گرفتم. باز صدای استاد جوان پیچید توی سرم: من تعارف ندارم، فیلم و کتاب و اینا تجربه زیسته نمیشه.
خودم را زدم به آن راه و شروع کردم به گلچین. قبل آنکه روی دایره فلش دار بزنم، متن زیرش را می خواندم. دلم تاب دیدن هر صحنه ای را نداشت.
فیلم پسرک دانلود شد. با دوستانش ایستاده و زل زده بودند به خبرنگار کنار دوربین. صدای پرصلابتش که ریخت توی گوشم، صاف نشستم. جوری از خبرنگار می پرسید که میخواهیم شهید بشویم؟ که انگار آماده شهادت است و یک "خوب بشویم" توی کلامش. دلم را می شکافت. تنم از ابهتش مور مور می شد و موهای سرم سیخ. روی آوار خانه ها و کنار لاشه ماشین ها، از امید حرف زدن چطور می شود؟ قد و قواره اش را ورانداز کردم و خیره شدم توی چشم هاش. مگر چقدر سن دارد که مرا یاد فرمانده گردان القسام می اندازد؟ دیالوگ هایش به رزمنده های ورزیده و شب زنده دار می خورد. شمارا بخدا به پسربچه های اطرافتان نگاه کنید. به همان ها که توی کوچه توپ بازی می کنند یا پای تلویزیون و پل استیشن نشسته اند. فلسطین را کنار بگذاریم. اگر بخواهید برای پسرک ده ساله گفتگو نویسی کنید چه می نویسید؟ اگر اینطور فیتیله حماسه را بدهید بالا، مصنوعی نمی شود؟ مخاطب متن را پس نمی زند؟ مخم دارد سوت می کشد. من دورم از جهانی که پسربچه ها را مرد های جاافتاده می کند. این جهان تجربه زیسته من نیست.
#فلسطین
#طوفان_الاقصی
#شهدای_راه_قدس
@selvaaa
سِلوا
___ تجربه زیسته گفته بودم برایش می نویسم؛ روایت کوتاهی از فلسطین. نشستم پای کاغذ. ذهنم خالی بود. خا
___
از مقرری جا مانده بودم. شروع کردم به خواندن که رسیدم به این جمله و زبانم عاجزتر از قبل شد:
"در هر حال هر سال در اینجا [غزۀ تحت اشغال و بعد هم تحت محاصره] برابر ده سال است. همه اینجا یا جوانند یا پیرمرد، این خاک معنای کودکی را نمی شناسد."
کتاب اسرائیلی که من دیدم؛ نه صلح، نه حرف اضافه
#یک_تکه_کتاب
@selvaaa
____
دیروز سالروز تولد آقاجلال بود. کلاس های پشت هم، کارهای منزل، سردرد ضربان دار و سوزش چشم امان نوشتن نداد. دلم نیامد سلوا از نام ایشان خالی بماند. امروز دست بردم به یک معرفی کوتاه. معرفی کتابی که اولین مواجه جدی من با جلال آل احمد بود.
از رنجی که می بریم نام دومین اثر جلال آل احمد است.
کتاب، مجموعه داستانی کوتاه در هفت فصل؛ «دره خزان زده»، «زیرابیها»، «در راه چالوس»، «آبروی از دست رفته»، «محیط تنگ»، «اعتراف» و «روزهای خوش» است. درون مایه اصلی داستان ها، مبارزات سیاسی و اجتماعی با رژیم پهلوی ست. شخصیت های اصلی هر داستان _از کارگر معدن ذغال سنگ گرفته تا زندانی و عکاس_ به دلیل معیشت سخت، رنج و فشارهای جامعه به ستوه آمده و هریک به نوعی دست به اعتراض می زنند.
کتاب را به چه کسانی توصیه میکنم؟ افرادی که به دنبال آمیختگی هنر نویسندگی با دغدغه های سیاسی هستند، فضای تلخ و تاریک داستانی را می پسندند، به بررسی جامعه و زیست مردم آن زمان علاقه مندند و...
#معرفی_کتاب