نصف شبی رفتم در یخچالو وا کنم پام خورد به چندتا قابلمـه و بابام بیدار شد. گفت چتـه مرض داری؟!
گفتم سخت نگیر فکر کن زلزله اومده
تا توی کوچه مشایعتم کرد و گفت فکر کن از ترسِ پسلـرزه اینجایی! 😐
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
زنه به شوهرش میگه:
تو چرا قبل از ازدواج نگفتی اینقدر فقیر و بیچیزی؟!
مردِ میگه: من که بهت گفتم تو دنیا غیر از تو هیچی ندارم ولی تو خوشحال بودی و میخندیدی! 😕😂
دلتــــــون شــــــــاد... 😆😅
@seraj1397
.
42.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‼️ اجرای استندآپ کمدی جالب یک روحانی در برنامه حسینیه معلی 😁
@seraj1397
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‼️یه چیزی تو مایههای منه فقط کمی شجاعتر 😕😂
نَمیـــــری یه وقت!! 😆
@seraj1397
.
#حکایـت...
📚 داستـان کـوتاه...
مـادرى قبل از فوت به دخترش گفت: این ساعت را مادربزرگت به من هدیه داده است تقریبا ۲۰۰ سال از عمرش میگذرد. پیش از اینکه به تو هدیه بدهم به فروشگاه جواهرات برو و بپرس که آن را چه مقدار میخرند.
دختر به جواهر فروشی رفت و برگشت به مادرش گفت: صد و پنجاه هزار تومان قیمت دادند.
مادرش گفت: به بازار کهنه فروشان برو. دختر رفت و برگشت و به مادرش گفت: ده هزار تومان قیمت کردند و گفتند بسیار پوسیده شده است.
مادر از دحترش خواست به موزه برود و ساعت را نشان دهد. دختر به موزه رفت و برگشت و به مادرش گفت: مسئول موزه گفت که پانصد میلیون تومان این ساعت را میخرد و گفت موزه من این نوع ساعت را کم دارد و آن را در جمع اشیای قیمتی موزه میگذارد.
مادر گفت: میخواستم این را بدانی که جاهای مناسب ارزش تو را میدانند. هرگز خود را در جاهای نامناسبت جستجو مکن و اگر ارزشت را هم پیدا نکردی خشمگین نشو.
کسانی که برایت ارزش قائل میشوند، از تو قدردانی میکنند. در جاهایی که کسی ارزشت را نمیداند حضور نداشته باش؛ ارزش خودت را بدان...
گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی
صبر کن پیدا شود گوهر شناس قابلی
@seraj1397
.
#حکایـت...
📚 هر چه کنی به خود کنی...
زمانی که نجار پیری بازنشستگی خود را اعلام کرد صاحب کارش ناراحت شد وسعی کرد او را منصرف کند! اما نجار تصمیمش را گرفته بود…
سرانجام صاحبکار درحالی که با تأسف بااین درخواست موافقت میکرد، از او خواست تا بعنوان آخرین کار ساخت خانهای را به عهده بگیرد. نجار نیز چون دلش چندان به این کار راضی نبود به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد و با بیدقتی به ساختن خانه مشغول شد و کار را تمام کرد.
زمان تحویلِ کلید، صاحبکار آن را به نجار بازگرداند و گفت: این خانه هدیهایست از طرف من به تو بخاطر سالهای همکاری!
نجار یکّه خورد و بسیار شرمنده شد، درواقع اگر او میدانست که خودش قرار است دراین خانه ساکن شود لوازم و مصالح بهتری برای ساخت آن بکار میبرد و تمام دقت خود را میکرد.
"این داستان زندگی ماست"
گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که هرروز میسازیم نداریم، پس در اثر یک اتفاق میفهمیم که مجبوریم در همین ساختهها زندگی کنیم، اما فرصتها ازدست میروند وگاهی شاید، بازسازی آنچه ساختهایم ممکن نباشد.
شما نجار زندگی خود هستید و روزها، چکشی هستند که بر یک میخ از زندگی شما کوبیده میشوند!
@seraj1397
.
#حکایـت...
فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت.
استاد به او گفت که دیگر شما استاد شدهای و من چیزی ندارم که به تو بیاموزم. شاگرد فکری به سرش رسید، یک نقاشی فوقالعاده کشید و آنرا در میدان شهر قرار داد. مقداری رنگ و قلمی در کنار آن قرار داد و از رهگذران خواهش کرد اگر هرجایی ایرادی میبینند یک علامت × بزنند.
غروب که برگشت دید که تمامی تابلو علامت خورده است و بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد.
استاد به او گفت: آیا میتوانی عین همان نقاشی را برایم بکشی؟
شاگرد نیز چنان کرد و استاد آن نقاشی را در همان میدان شهر قرار داد ولی این بار رنگ و قلم را قرار داد اما متنی که در کنار تابلو قرار داد این بود که: اگر جایی از نقاشی ایراد دارد با این رنگ و قلم اصلاح بفرمایید غروب برگشتند دیدند تابلو دست نخورده مانده!
استاد به شاگرد گفت: همه انسانها قدرت انتقـاد دارند ولی جرأت اصلاح نه ...
@seraj1397
.