7.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ببینید 🎥 مکالمه تأثیرگذار #شهید_مهدی_باکری و شهید #احمد_کاظمی
▪️ 25اسفند سالگرد شهادت سردار مهدی باکری
✅کانال حلقه مجازی صراط
@serat9tafresh
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
♥️ #اسوه_های_تشکیلاتی
🔰 #شهید_مهدی_باکری
◀️ بنز شهردار:
از شهرداری یک بنز داده بودند بهش. سوارش نمیشد. فقط یک بار داد ازش استفاده کردند؛ داد به پرورشگاه. عروسی یکی از دخترا بود. گفت: «ماشینو گل بزنین واسهی عروس.»
🌸🍃
✅کانال حلقه مجازی صراط
@serat9tafresh
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
♥️ #اسوه_های_تشکیلاتی
🔰 #شهید_مهدی_باکری
◀️ برادر فرمانده:
برادرش فرمانده یکی از خطوط عملیات بود. رفته بودم پیشش برای هماهنگی. همان موقع یک خمپاره انداختند من مجروح شدم. دیدم که برادرش شهید شد. وقتی برگشتم، چیزی از شهادت حمید نگفتم؛ خودش میدانست. گفتم: «بذار بچه ها برن حمید رو بیارن عقب.» قبول نکرد. گفت «وقتی رفتن بقیه رو بیارن، حمید رو هم میارن.» انگار نه انگار که برادرش شهید شده بود. فقط به فکر جمع و جور کردن نیروهایش بود. تا غروب چند بار دیگر هم گفتم؛ قبول نکرد. خط سقوط کرد و همه شهدا ماندند همان جا.
🌸🍃
✅کانال حلقه مجازی صراط
@serat9tafresh
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
♥️ #اسوه_های_تشکیلاتی
🔰 #شهید_مهدی_باکری
◀️ماجرای مریضی فرمانده:
یکی از برادرهام شهید شده بود. قبرش اهواز بود. برادر دومیم توی اسلام آباد بود. وقتی با خانوادهام از اهواز برمیگشتیم، رفتیم سمت اسلام آباد. نزدیکی های غروب رسیدیم به لشکر. باران تندی هم میآمد. من رفتم دم چادر فرماندهی، اجازه بگیرم برویم تو. آقا مهدی توی چادرش بود. بهش که گفتم؛ گفت: «قدمتون روی چشم. فقط باید بیاین توی همین چادر، جای دیگه ای نداریم.» صبح که داشتیم راه میافتادیم، مادرم بهم گفت: «برو آقا مهدی رو پیدا کن، ازش تشکر کنم.» توی لشکر این ور و اون ور میرفتم تا آقا مهدی را پیدا کنم. یکی بهم گفت: «آقا مهدی حالش خوب نیست؛ خوابیده.» گفتم: «چرا؟» گفت: «دیشب توی چادر جا نبود تا بخوابد. زیر بارون موند و سرما خورد.»
🌸🍃
✅کانال حلقه مجازی صراط
@serat9tafresh
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈