eitaa logo
صراط
333 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
7.9هزار ویدیو
165 فایل
ارتباط با ادمین ها @yaZahra_99 @yamahdi_9
مشاهده در ایتا
دانلود
چند روزه که یه خبر به شدت در فضای مجازی دست به دست میشه ◀️ ثروتمندترین آدم روی زمین، همون کسی که هرچیزی دلش بخواد براش فراهمه، داره و افسردگیش انقدر شدیده که داروی ضدافسردگی مصرف می‌کنه!🧐 اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که: ⁉️ تا حالا دیدید یه عالم دینی یا حتی یه آدمی که دارای به خدا باشه، افسردگی بگیره؟!🤔 💫 به‌راستی که انسان با هیچ چیز بجز خدا آرام نمیشه! ⚡معنی «اَلا بذکر الله تطمئن القلوب» فقط این نیست که دل‌ها با یاد خداوند آروم میشه! ♻️ بلکه وقتی کلمه «بذکر» مقدم شده بر فعل و فاعل و مفعول، معناش اینه که دل آدمی فقط و فقط با یاد خدا آروم میشه! 💰 حالا شما جون بکن پول در بیار، بشو ایلان ماسک! 🧐 چه فایده؟! 🤔 ‼مرد شماره یک دنیا هم باشی، دنیا در دستانت هم باشد، کلی طرفدار داشتی باشی، تا وقتی به منبع عالَم وصل نباشی، هیچ و کمتر از هیچی ! 📈 آمار و تحقیقات علمی، ثابت کرده انسان‌های دیندار، حالات روحی بهتر و پایدارتری دارند. 🇮🇷🌹🇮🇷🌹 @serat_z
❌روزگار عجیبی است!! ❗بی‌حرمتی به کتاب مقدس ۱/۵میلیارد انسان ؛ آزااااااد ❗پوشیدن لباسی که باب میل صهیونیست‌ها نیست ؛ ممنوووووووع 🇮🇷🌹🇮🇷🌹 @serat_z
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥جریان تسهیلات بانکی به شکل متوازن در تمام استان‌ها فراهم می‌شود وزیر امور اقتصادی و دارایی: 🔹یکی از دغدغه‌های دولت مساله عدالت منطقه‌ای در دسترسی به تسهیلات بانکی است. در جریان سفرهای استانی رئیس جمهور نیز یکی از پرتکرارترین مسائل مردم این بود که مردم منابع و سپرده‌های استان را جمع می‌کنند اما بخش ناچیزی صرف سرمایه‌گذاری در استان می‌شود. 🔹در بخشنامه بانک مرکزی، بانک‌ها مکلف شدند که حداقل ۵۰ درصد از سپرده‌های مردم هر استان در پروژه‌های عمرانی و یا تسهیلات خرد مردم همان استان هزینه شوند. 🔹اگر بانک‌ها به این مصوبه بی تفاوت باشند امکان توسعه شعب بانک در آن استان وجود نخواهد داشت. 🇮🇷🌹🇮🇷🌹 @serat_z
نخست‌وزیر آلبانی: اگر مجاهدین خلق می‌خواهند با ایران بجنگند باید خاک ما را ترک کنند 🔹آلبانی هیچ قصدی برای در جنگ‌بودن با ایران ندارد و دوست ندارد که هیچ کسی از مهمان‌نوازی ما سوءاستفاده کند. اگر مجاهدین می‌خواهند از خاک ما برای جنگ با ایران استفاده کنند باید خاک آلبانی را ترک کنند. 🇮🇷🌹🇮🇷🌹 @serat_z
🇮🇷 📝 تحلیل کوتاه | آشوب‌های فرانسه 🍃🌹🍃 1⃣ پس از کشته شدن یک نوجوان به دست پلیس فرانسه در هفته گذشته موجی از آشوب و خشونت کشور را فرا گرفته است. 2⃣ ماکرون رییس‌جمهور فرانسه از استقرار نیروهای زرهی در خیابان‌ها برای مقابله با آشوب خبر داده است. 3⃣ تاکنون ۸۰ نفر زخمی و بیش از هزار نفر دستگیر شده‌اند. 4⃣ موج غارت مکان‌های عمومی و فروشگاه‌ها نشان دهنده نارضایتی عمیق اجتماعی و اقتصادی در فرانسه است. 5⃣ نکته جالب اینکه سلبریتی‌ها در فرانسه مردم را دعوت به آرامش، عدم تبعیت از آشوبگران و صدمه نزدن به اموال عمومی کرده‌اند. 🇮🇷🌹🇮🇷🌹 @serat_z
🇮🇷 📝 تحلیل کوتاه | انتصاب آذر منصوری به ریاست جبهه اصلاحات 🍃🌹🍃 1⃣ جبهه اصلاحات با این انتصاب عملا به آشوب‌های مهسا امینی و شعار زن، زندگی و آزادی پیوسته است. 2⃣ این انتصاب با خط دهی شخص محمد خاتمی انجام و نشان دهنده برنامه این جبهه برای حضور در انتخابات با محوریت زنان، حجاب و آزادی اجتماعی است. 3⃣ این انتصاب با انتقاد طیف کارگزاران مواجه شده که معتقدند نباید اصلاح‌طلبان وارد فاز تقابل با نظام شوند. 4⃣ تحلیلگران معتقدند با این انتصاب جبهه اصلاحات ضعیف‌تر از گذشته خواهد شد و منصوری فردی نیست که بتواند تحولات سیاسی را مدیریت کند. 5⃣ این انتصاب در آستانه نزدیک شدن به سالروز آشوب‌های سال گذشته معنادار است. 🇮🇷🌹🇮🇷🌹 @serat_z
🌼 پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله ): 🍃آگاه باشید هر کسی علی را دوست بدارد، روز قیامت در حالی می‌آید که صورتش چون ماه می‌درخشد🍃 🍂أَلاَ وَ مَنْ أَحَبَّ عَلِيّاً جَاءَ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ وَ وَجْهُهُ كَالْقَمَرِ لَيْلَةَ اَلْبَدْرِ🍂 📚 بحارالانوار، ج ۷، ص ۲۲۱ 🇮🇷🌹🇮🇷🌹 @serat_z
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
26.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 🎥 گنج های یاد شهیدان... 🇮🇷🌹🇮🇷🌹 @serat_z
🇮🇷 📝 عربستان سعودی قصد دارد تهران و ریاض را از طریق راه آهن به یکدیگر متصل کند. 🍃🌹🍃 🔻خط آهن جدید از مدینه و مکه در عربستان سعودی و همچنین از کویت و بصره عراق عبور خواهد کرد. 🔹این پروژه بزرگ نشان دهنده مرحله جدیدی در روابط عربستان سعودی و ایران است که قبلاً توسط طرفین به عنوان "مرحله طلایی" توصیف شده بود. 🔺تمایل کشورها برای اتصال به یکدیگر از طریق اتصالات ریلی اقتصاد خاورمیانه و قفقاز را متحول خواهد کرد/الشرق 🇮🇷🌹🇮🇷🌹 @serat_z
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨ما صدای‌ گریه‌ امام‌ زمانمون‌ رو نمی‌شنویم‌ اما می‌دونیم‌ برای‌ ما‌ اشڪ می‌ریزه...!💔 🇮🇷🌹🇮🇷🌹 @serat_z
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 🔷داستان «یکی مثل همه-2»🔷 ✍️ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی داود چاره ای نمیدید الا این که خودش را بزند به کار! چیزی نبود که بتواند با کسی مطرح کند و با صلاح و مشورت به نتیجه خاصی برسد. خودِ نوجوانِ غیرتمند و پر حرارتش تصمیم گرفت کار کند و یک قران دوزار جمع کند و به خواهرش بدهد تا یک جوری دهانِ طلبکارانی که معلوم نبود چند نفرند را ببندد. به خاطر همین، شنیده بود که یکی از دبیران مدرسه شان در داروخانه کار میکند. زنگ تفریح رفت و با او مطرح کرد. -چرا باید کار کنی؟ مگه بابات چه کاره است؟ اصلا بابا داری؟ زنده است؟ -بله آقا. زنده است. من باید بتونم کمک خرج خواهرم باشم. شنیدم شما داروخانه دارین. میخواستم اگر کارگر میخواین، بیام و کمک بدم. -خوشم اومد از جسارتت. هنوز نیومدی و راضی نشدم اما مستقیم اسم پول و کمک خرجی میاری. زبانت چطوره؟ -زبان خارجه یا سر و زبونم؟ -سر و زبونت که دارم میبینم ماشاالله! منظورم زبان انگلیسیه. -خوبه. دایره لغاتم پایینه اما... آهان برای نسخه خوانی میگین؟ -آره. بلدی نسخه بخونی؟ -نمیدونم. ولی زود یاد میگیرم. -من صاحب داروخونه نیستم. باید از صاحبش اجاره بگیرم. ببینم اصلا کارگر میخواد یا نه؟ -باشه. ببخشید میشه همین امروز خبر بدید؟ چون میخوام اگه جور نمیشه، بیفتم دنبال یه کار دیگه! -الان میرم از دفتر براش زنگ میزنم. داود در آن سه چهار دقیقه ای که آن معلم رفته بود برای صاحب داروخانه تماس بگیرد، هر چه آیه و سوره و صلوات و دعا و توسل بلد بود تند تند زیر لب خواند. بلکه قبول کنند و بتواند از عصر همان روز برود و کار کند. اما... دید از دفتر بیرون آمد. داود که درِ دفتر بود به طرفش رفت و گفت: «آقا صحبت کردین؟ قبول کرد؟» -آره. صحبت کردم. قبول کرد. اما... -اما چی؟ اگه قبول کرده، از عصر میام. -بیا. قدمت بالا سر. اما گفت بهت بگم که تا سه ماه حقوق نمیده تا کار یاد بگیری! داود که خیلی تو ذوقش خورده بود گفت: «تا سه ماه؟!! خب دو سه روزه یاد میگیرم. سه ماه خیلیه. من به پولش نیا دارم. -خب مشکل دوم هم همینه. گفت از کجا معلوم بابا و مامانش راضی باشن و بعدش دردسر نشه و به فرض محال اگر همه چی درست بود و خواستی بیایی، از کجا معلوم که وقتی مشکل مالیت حل شد و یا کار یاد گرفتی، پیش خودش بمونی و سه چهار سال براش کار کنی؟! داود اصلا فکر این همه بالا و پایین نکرده بود. حق با صاحب داروخانه بود. همه چیزهایی که گفته بود، ناحق نبود و دغدغه هر صاب مغازه و صاب کاری هست. حرفی نزد و فقط به چشمان آن دبیر زل زد. -حالا ناراحت نباش. بگرد و یه کار دیگه پیدا کن. کاری که روز مزد باشه. ینی مثل داروخانه کار تخصصی نباشه و هر روز بتونی در ازای کاری که میکنی پول بگیری. -شما جایی... کاری... کسی سراغ ندارین؟ -اگه یادم اومد بهت میگم. باید برم کلاس. تو هم برو سر کلاست. موفق باشی. داود خداحافظی کرد و ناامید به سر کلاس رفت. دلِ نوجوان است. پر از شور و نگرانی های منحصر به فرد خودش. فکر کردید اصلا حواسش به درس و استاد و کلاس و تخته بود؟ حکایتش شده بود مثل همان که میگفت: «من در میان جمع و دلم جاهای دیگر است!» فقط دنبال یکی میگشت که از راه برسد و بگوید: «داود! از امروز پاشو بیا به صورت پاره وقت وردست خودم کار کن و هر شب ساعت 10 پولتو بگیر و التماس دعا!» @Mohamadrezahadadpour یک هفته گذشت... داود هر چه فکر کرد، دید به جز کار بنایی، دیگر کاری سراغ ندارد که روز مزد باشد و هر شب بتواند با جیب پر از پول به خانه هاجر برود. تصمیم گرفت یکی دو روز دیگر برود پیش اوس محمود بنا. شب به خانه هاجر رفت. وقتی بچه ها چشمشان به دایی داود خورد، دیدند دایی با یک پلاستیک بزرگ لوله شده شده به خانه آمد. فورا به طرفش رفتند و شروع به سوال پرسیدن کردند. نیلو: «این چیه دایی؟» ادامه👇
داود: «حالا میگم. بذار اول لباسمو عوض کنم.» سجاد: «لوشش چردی؟» داود که خیلی خنده اش گرفته بود، یک بوس درشت از لپ سجاد گرفت و گفت: «آره دایی. لوله اش کردم.» داود دید بچه ها دیگر صبر ندارند. فورا لباسش را عوض کرد و دست بچه ها را گرفت و به داخل اتاق برد. دو تا دیوار روبروی هم انتخاب کرد. پلاستیک لوله شده را باز کرد. از سطح زمین به میزان یک متر در دو متر، پلاستیک ها را خیلی مرتب و محکم روبروی هم نصب کرد. بچه ها چنان با دقت به داود نگاه میکردند و حرفی نمیزدند که سابقه نداشت آنطور ساکت باشند. سپس داود چهار تا ماژیک از کیفش درآورد. دو تا مشکی و دو تا هم قرمز. رو کرد به سجاد و نیلو. گفت: «خب بیایید بشینین تا براتون بگم باید از حالا چیکار کنین!» وقتی دور هم نشستند، داود گفت: «آفرین بچه ها. ببینین! دیوار این طرف مال نیلو... دیوار این طرف هم مال سجاد. از حالا هر چی دلتون خواست روی این دو تابلو که با پلاستیک براتون به دیوار چسبوندم نقاشی بکشین. اما کسی حق نداره الکی خط خطی کنه. فقط باید روی اینا نقاشی بکشین و بعدش هم واسه من توضیح بدین. باشه؟» بچه ها خیلی خوشحال شدند. هر کدام ماژیکهایش را از داود گرفت و از همان لحظه شروع به کشیدن نقاشی کردند. یک ساعت گذشت. وقتی خوب خوششان آمد و به کار کردن با ماژیک و دیوار پلاستیکی عادت کردند به آنها گفت: «از حالا هر نقاشی که میخواین بکشین، باید برام قصه اش هم تعریف کنین. نقاشی بدون قصه نکشین. حتی اگه قصه اش کوچیک هم باشه، اشکال نداره. اما حتما قصه اش برام تعریف کنین.» بچه ها کلا دیوار پلاستیکی را با دو تا پارچه کهنه که داود به آنها داد پاک کردند و شروع کردند و از نو نقاشی کشیدند. آن شب اینقدر آنها برای داود و هاجر قصه های من درآوردی و الکی و بچه گانه اما شیرین تعریف کردند که هاجر و داود مبهوت مانده بودند! مانده بودند که این همه حرف و قصه و حرف و تعریف از کجا به کله کوچک آنها خطور کرده و چرا تا آن شب چیزی نمیگفتند. این روش ابتکاری داود سبب شده بود که آنها قصه ذهنشان را نقاشی کنند و برای آن شروع به زدن حرفهای طولانی کنند و حسابی تخلیه شوند. داود دو سه روز بعد به سراغ اوس محمود بنا رفت. اوس محمود که سیگارش از لب دهانش نمی‌افتاد، نگاهی به قیافه داود انداخت. دو تا پک عمیق کشید. -من هر چی کارگر بیشتر داشته باشم به نفعمه. اما ما فقط تا ساعت پنج بعداز ظهر کار میکنیم. از هفت صبح تا پنج بعداز ظهر. تو میگی صیح ها باید برم مدرسه. تا بیایی میشه ساعت دو. دو سه ساعت بیشتر پیشم نیستی. بدردم نمیخوره اینجوری! -تو همون دو سه ساعت، دو سه برابر کار میکنم. قول میدم. @Mohamadrezahadadpour -رو چه حسابی میگی دو سه برابر برام کار میکنی؟ بازوی درشتی داری یا هیکل ورزشکاری داری؟ اصلا وایسا بینم! تو میتونی تابوک و آجر بندازی بالا؟ میتونی با فرقون، پنجاه شصت تا آجر رو سه سوت ببری و برگردی؟ میتونی جوری شالوده بکنی که ظهر نشده برسیم به جای سِفت؟ اصلا میتونی وقتی من فحش میدم، بدت نیاد و ناراحت نشی؟ داود فقط نگاش کرد. اوس محمود گفت: «برو پسر جون. برو وقتمو نگیر.» -حالا نمیشه دو سه روز بیام کار کنم؟ اگه بد بود، از فرداش نمیام. اگه بد بود حتی حقوق هم نمیخوام. نمیدانم اوس محمود چه در قیافه داود دید که دلش سوخت. گفت: «لا اله الا الله! مدرسه ات ساعت چند تموم میشه؟» -ساعت 12 و نیم. با دو میام. دیگه خونه پُرش ساعت یک اینجام. که تا ساعت پنج که شما کار میکنین، چهار ساعت اینجا باشم. -فردا بیا ببینم چند مرده حلاجی؟ گفتی اگه جونِ کار نداشتی، دستمزدت نمیدما! گفته باشم. -باشه. قبول. اما اگر خوب کارم کردم...؟ ادامه👇
-یک سوم دستمزد کارگر خودمو بهت میدم. -نمیشه یک دوم؟ آخه یک سوم... -چونه نزن. حالا تو فردا بیا. به شب نرسیده، خودت جیم فنگ میزنی. داود مستقیم به خانه رفت و همین طور که داشت برنامه درسی فردایش را برمیداشت، به دور از چشم نیره خانم، یک پیراهن و شلوار کهنه که مال سال قبلش بود برداشت. کوتاهش شده بود اما چاره ای نداشت. همه را با کتابهایش گذاشت در یک پلاستیک و خداحافظی کرد و میخواست از در خانه بزند بیرون که نیره خانم گفت: «داود! داود!» داود که استرس گرفته بود رو به مادرش کرد و گفت: «جانم مادر!» نیره خانم آغوش باز کرد که یعنی بیا بغلم و بدون بوس، خدافظی نکن و نرو! داود به خاطر این که ضایع نباشد، پلاستیک را همان جا دمِ در ول کرد و به طرف نیره خانم رفت. نیره خانم او را در بغل گرفت و همدیگر را بوسیدند. نیره به داود گفت: «چرا قُلکت نیست مادر؟» داود که مشخص بود دلش نمیخواهد جواب بدهد گفت: «لازمش داشتم برداشتم.» -چرا؟ چی میخواستی بخری؟ -نپرس مامان! نیره خانم همین طور که داشت دست در موهای پسرش میکشید گفت: «بگو دور سرت بگردم! بگو چی خریدی باهاش؟ من باید بدونم.» -نیلو باید امسال میرفت مهد اما نرفت. میترسم عقب بمونه. براش چند تا چیز میز خریدم که خودم شبا باهاش کار کنم. -خب چرا به خودم نگفتی؟ -مهم نیست مامان. برم؟ -منصور میاد خونه؟ -بنظرت اگه میومد، جای من اونجا بود؟ خیلی از هم خوشمون میاد که زیر یه سقف باشیم؟ -خواهرت که چیزی به من نمیگه. یه چیزی بپرسم راست و حسینی جوابم میدی؟ -چی؟ -منصور مریضی خاصی داره؟ -وای مامان چقدر شما باحالی! اعتیادش مرضِ خاصی محسوب نمیشه؟ دیگه مثلا باید چِش باشه که بگیم مریضی خاصی داره یا نه؟ -اینجوری نگو! برو ... برو خدا به همرات! -مامان تو خودت ناراحت نکن. خودم حواسم به هاجر و بچه هاش هست. نیره خانم لبخندی زد و گفت: «خدا هم حواسش به تو باشه مادر!» ادامه دارد... @Mohamadrezahadadpour 🇮🇷🌹🇮🇷🌹 @serat_z
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حد حریم خصوصی تا کجاست؟ 🍃🌀🍃🌹 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷🌹🇮🇷🌹 @serat_z ➖➖➖➖➖➖➖
Rec-۲۰۲۳-۰۷-۰۲_۰۹۲۵۱۸.3gpp
8.53M
💐دهه ولایت مبارک باد💐 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🔹نشست بصیرتی ثامن۳۲ 🎙| کارشناس: حجت الاسلام و المسلمین خزائی پور 🌀| موضوع محوری: ترجیح خواست خداوند بر سلیقه شخصی 👥 🇮🇷 🔖 📎 🇮🇷🌹🇮🇷🌹 @serat_z
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️پیش‌بینی دقیق آیت‌الله میرباقری در سال ۱۳۹۹ از نظم نوین جهانی و حکمرانی مجازی در دوران پساکرونا آندلس سازی و سیاهچال مجازی انقطاع جامعه از محافل معنوی ➕راهکارهای خنثی‌سازی توطئه‌ها ✍این کلیپ را چندبار نگاه کنید؛ تا قدر علمای فرهیخته‌ و دلسوزی مثل ایشان را بیشتر بدانیم و با بهره‌مندی از چراغ رهنمودهایشان، در برابر حربه‌های بعدی دشمن غافلگیر نشویم... محمد جوانی 🌍 @jahad_org
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ali-fani-8.mp3
21.06M
💬 قرائت دعای "عهــــد" 🎧 با نوای استاد علی فانی هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹 🇮🇷🌹🇮🇷🌹 @serat_z