#تجربه_من ۷۰۰
#رویای_مادری
#فرزندآوری
#همراهی_همسر
#رحم_اجارهای
#نوبت_جهاد_ماست
#قسمت_اول
در گذشته بعضی از آقایان خصوصا در شهرهای کوچک، چندان موافق تحصیل خانم ها نبودند، شاید به همین خاطر بود که ازدواج دخترانی که علاقه مند به ادامه تحصیل بودند، به تاخیر می افتاد. در حالی که امروزه در تمام شهرستانها، دانشگاه و امکانات کافی برای ادامه تحصیل افراد مختلف با هر سن و شرایطی وجود دارد، اما در زمان قدیم فقط شهر های خاصی دانشگاه داشتند.
من هم دانش آموزی بودم که به شدت به درس و مدرسه علاقه داشتم و می ترسیدم ازدواج مانع از ادامه تحصیلم شود و به همین دلیل ازدواجم به تعویق افتاد. نهایتا بعد از گذراندن سالها تحصیل و اشتغال، با پاسخ منفی به خواستگارانی که تصور می کردم مناسب من نیستند، در حدود چهل سالگی با کسی که به نظرم، ملاک های مورد علاقه ام را داشت، ازدواج کردم.
بعد از ازدواج، چند سالی، با وجود همه تلاش هایی که کردیم به صورت طبیعی بچه دار نشدیم. آی وی اف انجام دادیم که موفقیت آمیز نبود و به خاطر شرایط جسمانی من، انجام مجدد آی وی اف میسر نشد. به ناچار من و همسرم با وجود اینکه چند جنین فریز شده داشتیم، تصمیم گرفتیم بدون بچه به زندگی مشترک مان ادامه دهیم.
چند سال گذشت و من و همسرم بازنشسته شدیم. من که همیشه پیگیر اخبار فرهنگی و اجتماعی کشور بودم، ماجرای بحران جمعیت و تاکید رهبر معظم انقلاب بر افزایش فرزندآوری را دنبال میکردم. می دانستم تنها راه نجات کشور از این بحران، افزایش فرزندآوری است. با خودم می گفتم پس افرادی مثل ما که ادعای دینداری و وطن دوستی می کنند و کشور ایران را واقعا دوست دارند، نباید نسبت به این مشکل بی تفاوت باشند.
می دانستم کشورهایی که با کاهش زاد و ولد رو به رو شده اند، دچار سالخوردگی جمعیت شده و مشکلات فراوانی برایشان پیش آمده است. پس ما اگر خواهان سرزمینی مستقل و قوی هستیم، باید به اندازه کافی نیروی جوان داشته باشیم.
همین مسئله باعث شد که مجددا به بچه دار شدن فکر کنم. به لطف خدا بعد از سالها زندگی مشترک، در سن ۵۸ سالگی به دلم افتاد که پروژه شکست خورده گذشته را ادامه بدهیم. جالب اینکه همزمان با این ندای درونی، یکی از دوستانم هم بدون اطلاع از خواست باطنی ام، همین پیشنهاد را دادند و گفتند:" ای کاش پروژه شکست خورده ی قبلی رو مجدد دنبال میکردین!"
همزمانی پیشنهاد این دوست با ندای درونی ام را به فال نیک گرفتم و انگیزه پیدا کردم تا دوباره پیگیر فرزندآوری بشوم. ماجرا را برای همسرم تعریف کردم و گفتم:" این عنایت الهی به ماست. کمک کن تا ادامه بدیم!"
ما هر دو بچه، دوست داشتیم و الحمدلله همسرم هم به راحتی قبول کردند. البته ایشان وجود یک سری مشکلات را مطرح کردند و من گفتم: " توکل به خدا! احساس میکنم خدا چنین چیزی رو برامون پسندیده، پس از خودش کمک میخوایم و ان شاء الله نتیجه هم میگیریم."
برای شروع پروژه، مشکل مالی داشتیم. به طرز عجیبی همان موقع توانستیم مبلغ پولی را که مربوط به ۱۹ سال قبل بود و سال ها برای پس گرفتنش به در بسته خورده بودیم، با کمک وکیل، دریافت کنیم.
همان دوستم که ما را تشویق به پیگیری می کرد، گفت:"خانم دکتر خوب و باتجربه ای میشناسم که خیلیا ازش نتیجه گرفتن. شما هم برید پیشش!"
بالاخره با راهنمایی دوستم همانجا نوبت گرفتیم. اولین چیزی که خانم دکتر پرسید این بود که:" بعدش سرپرستی بچه رو میخواید چی کنید؟ با توجه به سن تون!" جواب دادم:"عمر دست خداست. اگه قرار باشه اینجور نگاه کنید، پس این سوال رو باید از همه مراجعین تون بپرسید. حس من اینه که خدا این کار رو برامون خواسته و ما هم فقط به خودش توکل می کنیم."
خانم دکتر پذیرفت. در ادامه کار نیاز به رحم اجاره ای داشتیم، اما برای پیدا کردن گزینه مناسب مشکلات زیادی سر راهمان بود. من به دنبال خانمی بودم که، پاکدامن و با ایمان و خوش اخلاق باشد و هم از شرایط جسمانی خوبی برخوردار باشد.
از طریق واسطه، افرادی معرفی شدند و من با دو نفرشان صحبت کردم. چون هدفم این بود که سربازی مومن برای عصر ظهور آماده و تربیت کنم، یکی از شروط اصلی ام برای انتخاب فرد، نماز خواندن و انس با قرآن بود. به همین دلیل موارد معرفی شده را نپسندیدم.
👈 ادامه در پست بعدی
🇮🇷🌹🇮🇷🌹
@serat_z
#تجربه_من ۷۰۰
#رویای_مادری
#فرزندآوری
#همراهی_همسر
#رحم_اجارهای
#نوبت_جهاد_ماست
#قسمت_دوم
واسطه از سختگیری من ناراحت می شد و می گفت:"شما دقیقا بگو چی میخوای؟" می گفتم:" دیگه تو این سن صرفاً نمیخوام بچه داشته باشم، من اهداف خاصی دارم و کسی که امانت دار بچه ی منه، باید شرایطی که میخوام رو داشته باشه.
(البته، این سختگیری بنده، بخاطر اهداف آینده ام بود، وگرنه عزیزانی که دنبال اجاره دادن رحم خود هستند، انسانهای بسیار شریف و زحمتکش و عزیز خداوند مهربان هستند.)
واسطه هم گفت:" با این حساب، نمی تونم به شما کمکی کنم. شما خودتون باید اقدام کنید و از طریق سایت ها فراخوان بدین. "
بعد از آن، خودم در سایت های مرتبط جستجو کردم تا اینکه با خانمی، ۳۰ ساله آشنا شدم. او زنی بزرگوار، پاک و ایثارگر بود. آنها مستاجر بودند و مشکل شدید مالی داشتند. همسر او برای تهیه پول پیش خانه، قصد فروش کلیه اش را داشت. ولی خانم موافقت نکرده بود و تصمیم گرفته بود رحمش را اجاره بدهد.
آنها زندگی بسیار گرم و صمیمی داشتند و این خانم با ایثارگری و مهر و محبت تمام، برای حفظ زندگی اش تلاش می کرد.
ما به منزل شان رفتیم و با آنها صحبت کردیم و مدارک شان را دیدیم. با توجه به رابطه خوبی که با هم و تنها فرزندشان داشتند، مورد پسندمان واقع شدند. من شرایطم را برای آنها توضیح دادم و گفتم:" میخوام یه انسان پرورش بدیم، نه صرفا یه بچه." آنها هم پذیرفتند.
آن خانم به من گفت:"حقیقتش من آدم صادقی هستم، اما پایبند به نماز نیستم." گفتم:" این حرفی که زدی، نشونه صداقت شماس و همین راستگویی برای من خیلی ارزشمنده! امیدوارم که این بچه باعث بشه تحولی درون شما ایجاد بشه و نمازخون هم بشید."
بعد با هم به مطب خانم دکتر مراجعه کردیم و موافقت او را هم گرفتیم. ولی بعد از انجام آزمایش های لازم، و مصرف دارو، خانم دکتر گفت:" دیواره رحم این خانم مشکل داره. متاسفانه باید شخص دیگه ای پیدا کنی." من از شدت ناراحتی سکوت کرده و فقط به خانم دکتر زل زده بودم. خانم دکتر گفت:" این خانمو دوست داری؟" گفتم:" بله! دلم میخواد همین خانم، امانت دار بچه ما باشه!"
خانم دکتر گفت:" باشه. پس یه بار دیگه هم امتحان می کنیم. باید باز مدتی دارو مصرف کنه تا ببینیم شرایطش چطور میشه!؟ "
خود آن خانم هم از این اتفاق خیلی ناراحت شده بود. من به او دلداری می دادم و می گفتم:" نگران نباش، ما کنارت هستیم! هر قدر طول بکشه، بازم تو رو رها نمیکنیم. احساس من اینه که خدا شما رو برای حل مشکل ما در نظر گرفته. پس اونقدر صبر می کنیم تا شرایط شما برای انتقال مناسب بشه. هر مبلغی هم که لازم باشه، هزینه می کنیم." اون خانم و همسرشان از ما تشکر کرده و بسیار خوشحال شدند.
تا اینکه بعد از چند ماه مصرف دارو، شرایط خانم برای انتقال جنین ها ایده آل شد و بالاخره قرارداد محضری را نوشتیم.
اواخر اسفند ۱۴۰۰ سه تا جنین انتقال داده شد. با همان اولین انتقال به لطف خدا هر سه جنین گرفت و ایشان بعد از تعطیلات عید آزمایش داد و این خبر خوش رو به ما رساند. جالب اینکه هر جنین هم کیسه آب جداگانه ای داشت.
وقتی خدمت خانم دکتر رفتیم، گفتند:" باید یکی از جنین ها رو از بین ببرید، سه تا زیاده!" بعد برای سقط، یکی از اساتیدشان را به ما معرفی کردند. بعد از سه جلسه مشاوره من و همسرم و آن خانم و همسرشان، با استادشان در مطب، ما نتوانستیم با از بین بردن هیچ کدام از جنین ها موافقت کنیم و کاملا مصمم گفتیم:"ما به این سن رسیدیم، دوست نداریم آدمکش بشیم! یا هر سه بچه با هم، یا هیچ کدوم، دیگه هرچی خدا بخواد."
همکار خانم دکتر روی کاغذ نوشت: "این خانواده با حذف یکی از جنین ها موافقت نمی کنند. لطفا اجازه بدهید هر سه جنین باقی بمانند. علت سزارین سابق این خانم هم، عدم باز شدن دهانه رحم شان، بعد از پایان ۴۱ هفته بوده، یعنی دهانه رحم جایگزین محکم است و به نظرم این خانم جوان، توانایی نگهداری هر سه جنین را دارد."
آن خانم بزرگوار هم گفت:"خواهش می کنم ! جنینی را حذف نکنید، من با توکل بر خدا، هر سه بچه رو نگه میدارم و مراقبت لازم را بعمل می آورم، در عوض شما هم مبلغ بیشتری بهمون بدید!" ما هم قبول کردیم.
وقتی ماجرای عدم حذف جنین را برای خانم دکتر تعریف کردم با عصبانیت روی میز کوبید و گفت:"چرا این کارو کردین؟!!چرا بدون حذف جنینی، به مطب آمدید؟!!!"
وقتی نامه استاد را به او نشان دادیم، به آرامی گفت: "ایرادی نداره! حرف استاد برام حجته. ولی باید خیلی مراقبت کنید. چون بارداری سه قلویی، بارداری پرخطر محسوب میشه و احتمال سقطش زیاده. فعلا خانم باید استراحت مطلق باشه و با کوچکترین مشکلی بلافاصله به مطب یا بیمارستان مراجعه کنه."
👈 ادامه در پست بعدی
🇮🇷🌹🇮🇷🌹
@serat_z
#تجربه_من ۷۰۰
#رویای_مادری
#فرزندآوری
#همراهی_همسر
#رحم_اجارهای
#نوبت_جهاد_ماست
#قسمت_سوم
در زمینه تغذیه هم، به دکتر طب سنتی مراجعه کردیم. نظر ایشان این بود که برای رشد مطلوب سه قلوها، مادر باید بعضی از آجیل ها و شیره انگور و میوه های فصلی خاص، انجیر، مویز، گلاب و... مصرف کند. به همین دلیل، جدا از پول نفقه ای که ماهیانه به آن خانم پرداخت میکردیم، مرتب برایشان بادام و گردو و... می خریدیم.
شاید یکی از دلایل رشد خوب جنین ها، تقویت مادر با مصرف مداوم آجیل و.... و تحت نظر بودنشان از جهت تغذیه و... بهره مندی از طب سنتی بود.
چند ماه اول به هر سختی که بود سپری شد و در سونوی چهار ماهگی مشخص شد هر سه جنین، پسر هستند. جنسیت بچه ها برای ما مهم نبود، آنها هدیه الهی بودند و ما در هر صورت از وجودشان خوشحال بودیم. با این وجود، به خاطر سن خودمان، و آینده ی بچه ها، ترجیح می دادیم بچه ها پسر باشند، به همین دلیل وقتی دکتر جنسیت بچه ها را گفت: خیالمان راحت شد و از نگرانی مان اندکی کاسته شد.
بالاخره سه قلوهای ما در هشت ماهگی به دنیا آمدند و ۲۱ روز در NICU بستری شدند. بعد از تولد بچه ها، با وجود اینکه خودم دوست نداشتم ارتباطم را با آن خانم قطع کنم اما با مشورت هایی که گرفتیم به این نتیجه رسیدیم که دیگر هیچ ارتباطی وجود نداشته باشد. لذا بخاطر نارس بودن سه قلوها، با نامه ی بیمارستان، بیست بسته آغوز از بیمارستان شهید اکبرآبادی گرفتیم تا بچه ها در بدو تولد استفاده کنند.
از روزی که ما تصمیم گرفتیم ماجرای فرزندآوری را دنبال کنیم تا روز تولد بچه ها، حدودا دو سال طول کشید. در این مدت، ما مدام در حال رفت و آمد به مطب پزشکان مختلف بودیم و سختی های زیادی را متحمل شدیم، اما چون هدف بزرگی داشتیم با انگیزه به راهمان ادامه دادیم و همه آن سختی ها را به جان خریدیم.
من و همسرم آگاه بودیم داریم چه می کنیم و با علاقه و عاشقانه این کار را دنبال می کردیم. با اینکه دوران کرونا، سختی کار را مضاعف کرده بود، اما خدا هم برای ما خواست و به ما خیلی کمک کرد.
در دوران پرخطر بارداری هر زمان که آن خانم مشکلی داشت، حتی ساعت ۳ شب، بارها و بارها از مرکز تهران به حومه می رفتیم و او را به بیمارستان می بردیم.
در اغتشاشات سال ١۴٠١ با ترس از اینکه نکند آشوبگران به ماشین مان حمله کنند این مسیر را طی می کردیم، در واقع آن خانم را مثل بچه خودمان می دانستیم.
به دلیل احتمال سقط، جای هیچ سهل انگاری نبود و آن خانم باید دائما تحت نظر می بود. ایشان چندباری هم در بیمارستان بستری شد و ما همه کارهای لازم را انجام می دادیم.
سه قلوها که متولد شدند بیمارستان پیشنهاد داد برای نگهداری از آنها پرستار بگیریم، اما برای ما مقدور نبود چون تا آن لحظه ۵۰۰ میلیون تومان هزینه این قضیه کرده بودیم و دیگر برای گرفتن پرستار توان مالی نداشتیم. من و همسرم بدون هیچ تجربه بچه داری، تصمیم گرفتیم تحت هر شرایطی خودمان از آنها مراقبت و نگهداری کنیم.
طی ۳ هفته ای که بچه ها در NICU بستری بودند، کادر آنجا، با دلسوزی تمام، آموزش های لازم را به بنده و البته سایر مادران می دادند. از نحوه پوشک کردن بچه تا شیر دادن و در آغوش گرفتن آنها. در واقع من در آن ۲۱ روز آموزشهای ضروری و موثر و مفیدی را دریافت کردم.
از طرف دیگر یکی از دوستان بزرگوار و فهمیده و باتجربه ام که خدا خیرش بدهد، خیلی ما را راهنمایی می کرد. گاهی بدون اینکه از او خواسته باشیم می آمد و کمک می کرد. مثلا بعضی روزها آنقدر مشغول مراقبت از بچه ها بودیم که واقعا فراموش می کردیم صبحانه و ناهار و شام بخوریم. آنقدر به این بچه ها علاقه پیدا کرده بودیم که می دیدیم شب شده و ما نه ناهار خوردیم و نه شام!!
بنده خدا دوستم بارها برایمان غذا میپخت و می آورد. می گفت:" میدونم شما فعلا نمی رسید غذا درست کنید." گاهی اوقات هم از بیرون غذا می گرفتیم. خلاصه به سختی هر چه تمام و به لطف الهی بچه ها را بزرگ کردیم، طوری که طی چهار ماه، هشت کیلو وزن کم کردم.
یک روز صبح زود، این دوست بزرگوارم به خانه ما آمد و در کمال تعجب، به ما گفت:"چند ماهه شما دو نفر با هم صبحونه نخوردین، من اومدم بچه ها رو نگه دارم تا شما یه صبحونه راحت با هم بخورید!"
او بارها بدون هیچ چشم داشتی بچه ها را نگه داشت و در رسیدگی کردن به آنها به ما کمک کرد. این لطف الهی بود که این فرد را کمک حال ما قرار داد و اکنون که بچه ها وارد ۷ ماهگی شده اند نیز کمکهای ایشان ادامه دارد.
👈 ادامه در پست بعدی...
🇮🇷🌹🇮🇷🌹
@serat_z
#تجربه_من ۷۰۰
#رویای_مادری
#فرزندآوری
#همراهی_همسر
#رحم_اجارهای
#نوبت_جهاد_ماست
#قسمت_چهارم
ما دائما بچه ها را جهت مراقبت های لازم به دکتر می بریم، از کنترل قد و وزن گرفته تا شنوایی سنجی و بینایی سنجی و واکسن. با وجود اینکه حمل و نقل سه قلوها خیلی سخت است، ما عاشقانه این کار را انجام میدهیم. ( در ماشین یک بچه را همسرم در سبد نوزاد جا به جا می کند و با کمر بند نجات ماشین به صندلی جلو متصل می کند و دو بچه را خودم در صندلی پشتی، داخل کریر و با کمربند نجات، نگهداری می کنم.)
شب ها هم نوبتی از آنها مراقبت می کنیم، من چند ساعت می خوابم، همسرم هم چند ساعت. لحظه ای نیست که از بچه ها غافل باشیم. مدام تحت نظر و توجه ما هستند، یعنی تمام وقت مان را به آنها اختصاص داده ایم، بدون هیچ گلایه و شکوه ای.
با وجود همه این سختی ها، از شرایط راضی هستیم و همواره شکرگزار خداوند مهربانیم.
شبی، وقتی داشتم به یکی از بچه ها شیر می دادم، از خستگی کنارش دراز کشیدم و همانجا بدون خوردن شام خوابم برد. همسرم هم دلش نیامده بود مرا بیدار کند و خودش مراقب بچه ها بیدار مانده بود.
هر روز صبح که بچه ها بیدار می شوند و لبخند می زنند، خستگی شب و روز، از تنمان در می رود و خدا را شکر می کنیم که سه بچه سالم و باهوش و زیبا به ما عطا کرده است.
تا قبل از تولد بچه ها، دوستان و آشنایان از تصمیم ما اطلاعی نداشتند. بعد از اینکه از ماجرا خبردار شدند، واکنش های مختلفی نشان دادند. برخی ما را تحسین کردند و گفتند :چه کار خوبی! چه همتی! برخی ناراحت شدند و گفتند این چه کاری بود که کردید! برخی هم مسخره کردند.
تولد سه قلوها همزمان با کرونا و آنفلوانزا بود و چون نوزادان ضعیف و آسیب پذیر هستند، با توصیه دکتر تصمیم گرفتیم تا ۶ ماه، تا حد ممکن با هیچکس رفت و آمد نداشته باشیم تا کمی بزرگتر شده و سیستم ایمنی بدن شان قوی تر شود. یعنی با وجود اینکه برخی دوستان و آشنایان وفامیل ها، می خواستند برای دیدن بچه ها بیایند ما عذرخواهی می کردیم و شرایط را توضیح می دادیم.
پدرم هم از طریق تماس تصویری در شهرستان، آنها را دید. او از اینکه می دید با لطف الهی، بعد از سالها، ما صاحب سه فرزند سالم شده ایم، خیلی خوشحال بود.
متاسفانه در دو ماهگی بچه ها، پدر عزیزم از دنیا رفتند. همسرم گفت:"باید هرطور شده در مراسم پدرت شرکت کنی. منم یه جوری بچه ها رو نگه میدارم. توکل به خدا!"
او با بزرگواری تمام، سه روز به تنهایی بچه ها را نگه داشت و زمانی که من برگشتم، خستگی، بی خوابی و سختی کار آنقدر به او فشار آورده بود که بنده خدا چند کیلو لاغر شده بود. حتی دوستم آمده بود و خواسته بود یکی از بچه ها را به خانه خودشان ببرد تا کمک حالش شود، اما همسرم موافقت نکرده بود. چون دوستم بچه مدرسه ای داشت و همسرم از آسیب پذیری بچه های دو ماهه نگران بود.
آمدن این بچه ها را به زندگیم، نتیجه دعای خیر پدر و مادر می دانم. من آنها را خیلی دوست داشتم و دارم و تلاش کرده ام هر کاری که از دستم برمی آید برایشان انجام دهم. مثلا گاهی پیش می آمد دو ماه تمام به منزل پدرم می رفتم و می ماندم و کارهایشان را انجام می دادم. همسرم هم مخالفتی نداشت.
حالا که پدرم را از دست داده ام، اگر این بچه ها را نداشتم، آسیب روحی بدی می دیدم. ولی وجود این طفل معصوم ها، تحمل این مصیبت را برایم آسان تر کرده است. مادرم می گوید:"من به عشق این بچه هاس که دارم نفس میکشم."
امیدوارم و از خدا خواسته ام فرزندانی با اخلاق و با ایمان تربیت کنیم که بتوانند به جامعه انسانی خدمتی بکنند و عضوی مفید و موثر باشند. ان شاء الله این بچه ها طوری تربیت شوند که بتوانند با تکیه بر خداوند و توان خود و اعتماد به نفس و اتحاد و دلبستگی بین خود، به وجود ما در آینده چندان وابستگی نداشته باشند، چه ما باشیم، چه نباشیم، خودشان اهداف شان را با موفقیت دنبال کنند.
شما هم برای ما و سه قلوها دعا بفرمایید.
🇮🇷🌹🇮🇷🌹
@serat_z
@dotakafinist1 (3).mp3
622.8K
✅ درس زندگی....
👈 بخشی از مصاحبه ی تلفنی با مادر ۶۰ ساله ای که صاحب فرزندان سه قلو شد.
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_فرزندآوری
#جامعه_دوستدار_کودک
#خانواده_دوستدار_فرزند
#نوبت_جهاد_ماست
#تجربه_من ۷۰۰
🇮🇷🌹🇮🇷🌹
@serat_z
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
━━ .•━━━━━━━━━━━
🎥|کلیپ فرزندآوری
✍️تعویق در فرزندآوری ناشکری است.
اولا بچه دار بشید
دوما درس بخوانید
سوما تا میتونید زندگیتون رو شیرین کنید🥰
#فرزندآوری
🇮🇷🌹🇮🇷🌹
@serat_z
#مقام_معظم_رهبری
⚠️بزرگترین خطر....
📌 مسئلهی فرزندآوری، خیلی مسئلهی مهمی است. چند سال ما این مسئله را مطرح کردیم و گفتیم؛ خب یک عده از دخترخانمهای خوب، خانمهای جوان قبول کردند و عمل کردند لکن در محیط عمومی جامعه اثری از این قضیه نیست.
🚨الان آمار فرزندآوری ما به قدر جانشینی هم نیست، یعنی کمتر از جانشینی است، الان اینجوری است. این معنایش این است که ما تا سی سال دیگر یک جامعهی پیر داشته باشیم. خطر بزرگی است، این از همهی خطرات بزرگتر است (۱۳۹۸/۰۵/۲۴)
#بحران_جمعیت
#سالخوردگی_جمعیت
#فرزندآوری
🇮🇷🌹🇮🇷🌹
@serat_z
#تجربه_من ۷۱۰
#ازدواج_آسان
#مادری
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#مشیت_الهی
#قسمت_اول
من در یک خانواده هشت نفره بزرگ شدم. سال ۸۳ در سن ۲۲ سالگی به روش کاملا سنتی ازدواج کردم. همسرم پسر عموم بودن و ۵ سال از من بزرگتر بودند. با اینکه پسر عموم بودند ولی من تا شب عقد ایشون رو از نزدیک ندیده بودم. ما دوتا خونه هم نمی رفتیم. فقط میدونستم پسر با ایمانیه و خیلی اهل کاره. من یک درصد به این ازدواج راضی نبودم چون مخالف ازدواج فامیلی بودم و به اجبار برادرم راضی شدم.
ایشون هیچی نداشتن نه خونه نه ماشین و... شغلشون کشاورزی بود و چون پدرشون سنشون بالا بود کارهای کشاورزیشون رو انجام میدادن.
همان سال در دانشگاه فردوسی مشهد پذیرفته شدم، بی نهایت خوشحال بودم چون ما ساکن روستا بودیم و دوران مدرسه خیلی سختی کشیده بودم، دوست داشتم درس بخوانم و در آینده شاغل باشم تا بتوانم اندکی از زحمتهایی که خانواده برایم کشیده بودن، جبران کنم.
همسرم که خودشون دیپلم بودن، خیلی از قبولی من خوشحال شدن و اول مهر با هم رفتیم و ثبت نام کردیم. دوران خیلی سختی بود من مشهد بودم و ایشون شهرستان. تا اینکه بعد چند ماه اومدن مشهد و خدا رو شکر مشغول به کار شدن.
سال ۸۵ با یک مراسم ساده رفتیم خونه خودمون. نه تالار گرفتیم نه فیلمبردار نه طلا و خرید عروسی هم بسیار مختصر. من هم جهیزیه رو چیزهایی که خودم فکر میکردم واجبه گرفتم و نظر اطرافیان و مردم اصلا برام مهم نبود.
۲ سال از درسم مانده بود تصمیم داشتم درسم که تمام شد یه بچه بیارم و بعدش دوباره ادامه تحصیل بدم. آرزوم بود استاد دانشگاه بشم و واقعا درس میخوندم عاشق معلمی بودم. اون زمان که همه یکی میخواستن من حداقل ۴ فرزند میخواستم. چون مادرم تک فرزند بودن و درد تک فرزندی رو از نزدیک حس کرده بودم.
درسم تمام شد و من به فکر بچه دار شدن افتادم. ۶ ماه گذشت، خبری نشد. رفتم دکتر گفتن از وقتی تصمیم گرفتین تا یک سال دیر نمیشه طبیعیه. یک سال گذشت و خبری نشد، دیگه کم کم داشتم نگران میشدم با اینکه تمام آزمایشات من و همسرم سالم به نظر میرسید ولی باردار نمیشدم. دکتر میگفت بعضی ناباروری ها عوامل ناشناخته ای داره و من بیشتر استرس میگرفتم.
حرف و حدیث ها شروع شده بود، همه نصیحت ميکردن، دکتر معرفی ميکردن. من هیچ وقت به هیچکس نمیگفتم فلان دکتر رفتم، این آزمایش رو انجام دادم و... بهترین دوستم همسرم بود و بهترین همسر دنیا هم همسر من بود. هر وقت میدید ناراحتم دلداریم میداد و همیشه میگفت خدا هر وقت بخواد بهمون بچه میده. دلم میخواست فقط یه بار یه حرفی بزنه نیش و کنایه ای یا اظهار ناراحتی کنه که من بشینم یک دل سیر گریه کنم ولی دریغ از یه اخم تو همه ی این سالها 😍
دیگه از ادامه تحصیل دلسرد شده بودم چون هر جا برای کار میرفتم، میگفتن به رشته شما نیاز نداریم. این ناباروری هم مزید بر علت شده بود.
تصمیم گرفتم خودم رو سرگرم کنم تا کمتر به بچه فکر کنم.رفتم در دوره مهارتهای تدریس شرکت کردم و در مهر۹۲ در یک مدرسه غیر انتفاعی پسرانه مشغول به کار شدم. من عاشق معلمی بودم، حقوقش خیلی کم بود به طوری که خجالت میکشدم جایی بگم ولی برام مهم نبود. از کارم خیلی راضی بودم و از واکنش والدین بچه ها هم می فهمیدم که اونها هم از من راضین😊
👈 ادامه در پست بعدی...
#تجربه_من ۷۱۰
#مادری
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#مشیت_الهی
#قسمت_دوم
یه روز که به مدرسه رفتم، دل درد عجیبی داشتم. به دکتر مراجعه کردم، گفتن باردار بودی و سقط شده. اصلا باورم نمیشد. ته دلم روزنه امیدی پیدا شد و تصمیم گرفتم سبک زندگی مو تغییر بدم.
اول همه کسانی که تو این سالها از دستشون ناراحت بودم و یا کسانی که با حرفاشون اذیتم کرده بودن رو بخشیدم. سعی کردم استرس رو از خودم دور کنم. گفتم اگه باردار شدم که بهتر، اگه نشدم هم خواست خدا بوده.
حسابی خودم رو سرگرم کرده بودم، سر کار میرفتم، همزمان دکتر هم میرفتم. از این دکتر رفتن ها فقط خدا و من و همسرم خبر داشتیم. تابستان ۹۴ دکتر گفت سه ماه دارو مصرف کن، اگه باردار نشدی باید عمل کنی. راستش خیلی ناراحت شدم گفتم خدایا خودت میدونی که نه هزینه عمل رو دارم و نه کس و کاری که با من بیاد، به تنهاییم رحم کن.
مادر همسرم معتقد بودن ازدواج مجدد هزینه ش کمتر از درمان نازایی هست طبیعتا نمیتونستم ایشون رو در جریان بذارم.
یه روز شیفت حرم بودم، عادت ماهیانه ام عقب افتاده بود. ظهر رفتم آزمایش دادم گفتن دو ساعت دیگه بیا نتیجه شو بگیر دل تو دلم نبود، نتونستم منتظر بمونم رفتم حرم و به همسرم گفتم برن نتیجه آزمایش رو بگیرن. عصر همسرم زنگ زدن از صداشون فهمیدم نتیجه چیه. گفتن تبریک میگم، داری مامان میشی😍 بعد از ۹ سال انتظار😊 خوشحالیم اصلا قابل وصف نیست. همونجا نشستم و سجده شکر کردم و فرزندم رو سپردم به امام رضا (ع).
دوره بارداری خیلی زود گذشت با اینکه سابقه سقط داشتم یک درصد به سقط فکر نمیکردم، سپرده بودم به خدا و با خیال راحت کارامو میکردم.
بلاخره ۳۱ فروردین ۹۵ پسر قشنگم با زایمان طبیعی به دنیا اومد😍 این بچه برای من فقط بچه نبود، فرشته نجات بود از نیش و کنایه ها و زخم زبانهای مردم.
با اومدن نازنین پسرم، زندگیم از این رو به اون رو شد. همسرم خیلی کمکم ميکردن و وقتی خونه بودن بیشتر کارای پسرم رو انجام میدادن. اسفند ۹۶ رفتیم کربلا. اولین بار بود که مشرف میشدیم، خیلی سفر خوبی بود...
پسرم دو ساله بود که فهمیدم باردارم😊البته تصمیم داشتم ولی قبلش میخواستم دندونپزشکی برم و کمی خودم رو تقویت کنم که نشد. خیلی خوشحال شدم. تمام ذهنم درگیر این بود که این یکی حتما دختره. من عاشق دختر بودم، بچه اول چون بعد چندین سال ناباروری بود اصلا به جنسیتش فکر نمیکردم و فقط خدارو شکر میکردم که با اومدنش هم خودم ازذتنهایی در اومدم وهم خانواده هامون خوشحال شدن و هم حرف وحدیث ما از سر زبانها افتاد. اما این بار فرق میکرد.
روزی که رفتم سونو دل تو دلم نبود. دکتر گفت پسره. گفتم پسره؟! دکتر گفت مگه چند تا پسر دارین؟ گفتم یکی! گفت یجوری گفتین که فکر کردم ده تا پسر دارین این یازدهمیه😊 البته همونجا گفتم خدا شکرت ببخش که ناشکری کردم و با خودم گفتم انشاالله بعدی.
از اون روز به بعد فقط دعا میکردم سالم باشه. تا اینکه ۳۹ هفته تمام شد و تو یه شب سرد زمستونی درد شیرین زايمان به سراغم اومد. شب رفتم بیمارستان، گفتند زوده برو خونه صبح بیا. تا صبح از درد راه میرفتم صبح رفتم بیمارستان.داشتم از درد می مردم به دکتر میگفتم سزارینم کنید میگفت بیمارستان اجازه نمیده. ساعت ۱۰ شد حالم خیلی بد بود، اصلا نمیتونستم نفس بکشم، دکتر دید حالم خیلی بده، اجازه سزارینم رو از بیمارستان گرفت.
اصلا به بچه فکر نمیکردم فقط میخواستم زودتر دردم تموم بشه. بعد اینکه به هوش اومدم خیلی درد داشتم، پرسیدم بچه کجاست گفتن بردن برای معاینه میارنش. چند ساعتی گذشت و خبری نشد، خیلی استرس داشتم. ساعت ۱۱ صبح به دنیا اومده بود و من تا شب هر چی پرسیدم فقط گفتن میارنش.
👈ادامه دارد...
#تجربه_من ۷۱۰
#مادری
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#مشیت_الهی
#قسمت_سوم
خدا میدونه اون شب تو بیمارستان به من چه گذشت، منتظر بودم صبح بشه و من پسرم رو ببینم.
صبح شد و خبری نشد فقط میگفتن باشه میاریم. تا اینکه ظهر منو ترخیص کردن ولی پسرم nicu بستری بود. قبل رفتن پرستار منو برد پسرم رو ببینم. قلبم ریخت بچه داخل دستگاه خیلی بی رمق بود، گفتن بخاطر اینه که روند زايمان طولانی شده، خیلی اذیت شده. پرستارش میگفت الان خیلی حالش خوبه، وقتی آوردنش اصلا نفس نداشت.
خیلی حس بدی بود که بدون بچه داشتم میرفتم خونه. یک شب رفتم خونه، نگران پسرم بودم که تو بیمارستان تنها بود. هرشب می رفتم بیمارستان. دیدن خیلی شرایطم سخته و تنهام، گفتن میتونید با رضایت شخصی بچه رو مرخص کنید ولی حتما پیگیری کنید بچه رو ببرین پیش متخصص مغز واعصاب.
هر لحظه داشت نگرانی من بیشتر میشد. بچه کلا بیحال بود، شیر نمیخورد و قفسه سینه ش خیلی خس خس میکرد. دیدم شیر نمیخوره مجبور شدم شیر خشک گرفتم.
۳۵روزه که بود، تشنج کرد.از روز اولی که بچه رو بردیم خونه هر روز از این دکتر به اون دکتر😔تازه بعد تشنجش دکتر رفتنا شروع شد. پیش بهترین فوق تخصص ها میبردیم. ولی علت تشنجی مشخص نمیشد. تمام آزمایش ها رو میگفتن سالمه ولی باز بچه تشنج میکرد.
یادمه روز تولد یک سالگیش روی تخت بیمارستان افتاده بود و من تنها بر بالینش اشک میریختم. به همه اون روزهایی که بجای شکر کردن، ناسپاسی کرده بودم. تو بیمارستان دکتر icu گفت این بچه شلی حنجره داره و از همون موقع تولد نمیتونسته شیر بخوره و باید براش سوند میگذاشتند. و تو این یکسال هرچی شیر میخورده نصفش میرفته تو ریه اش و تشنج میکرده.
ناگفته نماند که وقتی پسرم ۳ماهه بود خداخواسته من باردار شده بودم، اون موقع من اصلا فکرشو نمیکردم شاید پسرم مریض باشه و فکر میکردم خوب میشه.
تمام مدت بارداری سوم چند روز خونه بودم، چند روز بیمارستان. فقط نگین میخواستی نیاری☺️ که اگه امید این بچه نبود شاید واقعا دق میکردم. هر وقت کم میاوردم عشق فرزند درونم به من انرژی میداد.
مشکلات مالی یا سختی تر خشک کردن پسرم اذیتم نمیکرد، وقتی مریض میشد و بستری میشد داغون میشدم از یه طرف هیچکاری جز دعا نمیتونستم براش بکنم، از طرفی رفتار پرستارا و بقیه خیلی اذیتم میکرد. به محض بستری شدن دانشجوها میومدن اینقد سوال و جواب ميکردن که واقعا خسته میشدم. میگفتم این یکی دیگه دکتر اصلیه هست☺️ میرفت باز یکی دیگه میومد😏
وقتی پسرم ١٢ روز در بیمارستان بستری بود، من ماه آخر بارداری بودم. چند روز بعد از ترخیص پسرم از بیمارستان، خدا یه پسر دیگه بهمون عنایت کرد.
من دو زايمان قبلی رو تو بیمارستان خصوصی رفتم ولی اینو رفتم دولتی. و واقعا رسیدگی شون خوب بود و راضی بودم و بعد یک روز رفتم خونه.
حالا یه پسر چهار ساله، یه پسر یک ساله ی بیمار و یکی هم ۲ روزه داشتم و من، تنهای تنها، فقط خدا و همسرم رو داشتم.
👈 ادامه در پست بعدی...
#تجربه_من ۷۱۰
#مادری
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#مشیت_الهی
#قسمت_چهارم
خیلی زود خودم رو جمع وجور کردم، همسرم خدا خیرش بده برام هم همسر بود و هم خواهر و هم مادر. اصلا احساس تنهایی نمیکردم.
از طرفی خوشحال به خاطر فرزند جدید، از طرفی نگاه مظلومانه پسرم که مریض بود حس قشنگی نبود. ولی انصافا من بیشتر وقتم رو برای پسرم که مریض بود، میذاشتم. باباش هم عاشقش بود، همیشه بغلش میکرد.
پسرم که یک ماهه شد کرونا اومد. ما همینطوری چون پسرم مریض بود کسی خونه مون نمی اومد. کرونا که اومد کلا رفت و آمدا قطع شد. پسرم که قرار بود یه ماه سوند تو بینیش باشه چون موقع کرونا بود شد ۸ماه.
بیمارستان ها شلوغ بود و بستریش نمیکردن که عمل کنه. روزهای خیلی سختی بود، باید غذا رو صاف میکردم و با سرنگ از راه بینی بهش غذا میدادم. لباش رو خیس میکردم که دهنش خشک نشه. خیلی سخت بود، غذا که درست میکردم اصلا از گلوم پایین نمیرفت. دلم نمیخواست آب بخورم چون احساس میکردم همیشه تشنه ست.
۸ ماه گذشت، بالاخره بستریش کردیم و عملش کردن وبراش پگ گذاشتن. پگ یک لوله هست که روی معده تعبیه میشه که غذا مستقیم وارد معده میشه. خیلی ناراحت بودم، فکر میکردم خیلی سخته. ولی اشتباه میکردم. کمی بغل کردنش سخت شده بود ولی غذای غلیظ تر و متنوع تری میتونستم بهش بدم.
از وقتی براش سوند گذاشته بودن، تشنج هاش به کلی قطع شد. حرکاتش بهتر شد گریه میکرد میخندید. زندگیمون خیلی خوب شده بود و من عاشق ۳تا پسرام بودم. شاید تو شبانه روز ۴ساعت بیشتر نمیخوابیدم. کرونا بود و ما خونه کسی نمیرفتیم، کسی هم نمی اومد. فقط گاهی برای دیدن مادرم و مادر همسرم به شهرستان میرفتیم.
من تمام رفت وآمدام رو قطع کرده بودم فقط وقتی پسر کوچیکه یک ساله شد، هفته ای نصف روز حرم مشرف میشدم و خدمت میکردم البته با رضایت کامل همسرم.
هفته ای نصف روز رو به خودم اختصاص داده بودم ولی بازم عذاب وجدان داشتم که نکنه امام رضا(ع)خدمت منو قبول نکنن و تو خونه بیشتر به من نیاز باشه. برای همین اون روز خونه از همیشه مرتب تر بود، غذا از هر روز خوش مزه تر. سعی میکردم اون روز هیچ کم و کسری تو خونه نباشه که بچه ها و همسرم یک درصد اذیت شن. بچه ها رو پیش همسرم میذاشتم ومیرفتم حرم. وارد حرم که میشدم سلام میدادم و میگفتم آقاجون همه شون رو سپردم به خودتون. مواظبشون باشین. و دیگه همه غم وغصه ها و خستگی هام یادم میرفت.
من میرفتم و برای هفته آینده انرژی میگرفتم. همسر وبچه هام هم روزی که من میرفتم حرم رو خیلی دوست داشتن میگفتن روز آزادیمونه.
به همسرم میگفتم پسر کوچیکه مون ۲ ساله شد یکی دیگه بیاریم، ایشون میگفتن فعلا نه خیلی اذیت میشی. ولی من چون وقت کمی داشتیم، راضی بودم یکی دیگه تو همون شرایط سخت بیارم. البته همسرم میگفتن چون پسرم مریضه ممکنه در حقش ظلم بشه.
همسرم یک کارگر بود و همون حقوق کارگریش بود و یارانه. دوتا بچه پوشکی داشتیم. این اواخر قیمت پوشک واقعا بالا رفته بود. من لباس برای بچه ها خیلی کم میگرفتم چون لباسای اولی رو برای دو برادرش استفاده میکردم. خودم وهمسرم هم واقعا پولی نمی موند که بخوایم لباس بخریم. حسابی قناعت میکردیم و از زندگیمون راضی بودیم.
۱۹ آذر ماه امسال بود که صبح که بیدار شدم و میخواستم به پسرم غذا بدم احساس کردم تپش قلب داره. بردیم بیمارستان بستریش کردن و همان داستان همیشگی رگ گرفتن...نزدیکای ظهر بود هوشیاری اومد پایین و شب گفتن خدا بهتون صبر بده😭😭😭 ایست قلبی کرده... یک ماه دیگه مونده بود ۴ سالش بشه.
من و باباش واقعا عاشقش بودیم همیشه موقع انجام کاراش لذت میبردم. من ۴ سال هیچوقت غذا از گلوم پایین نرفت، جلوش آب نمیخوردم. داشتم ذره ذره آب میشدم خصوصا وقتی هم سن و سالاش رو می دیدم. ولی با داشتنش احساس خوبی داشتم. انرژی داشتم، پذیرفته بودم که این هم یه نوع زندگیه و واقعا بخاطر داشتنش خدا رو شکر میکردم.
تنها کسی که پسرم باهاشون راحت بود من و باباش بودیم. من تو این سالها هیچ مجلسی نمیرفتم. نه که دلم بخواد و نرم. بودن کنار پسرم از هر دورهمی، مسافرت و تفریحی برام لذت بخش تر بود. نعمتی بود که خدا خیلی زود ازمون گرفت.
الان پنج ماه از این اتفاق تلخ میگذره و من هنوز بعضی شبا سر ساعتی که بهش غذا می دادم، بیدار میشم.
🇮🇷🌹🇮🇷🌹
@serat_z
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ مسئولانی که تبلیغ #فرزندآوری میکنند، چند فرزند دارند؟
🇮🇷🌹🇮🇷🌹
@serat_z
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«چقدر بهت پول بدن حاضری این کارو کنی⁉️»
بچه ای که جنینه فقط به شما امید میبنده و اون شما رو خدای کوچیک خودش میبینه؛ شما که پدر و مادرشید!
👈اگر هم تو دوران عقد بچه دار شدین،
هیچوقت بخاطر حرف مردم این کار رو با خودتون، بچتون، و آینده اش نکنید...
#سقط_جنین #کورتاژ #ازدواج #فرزندآوری
🇮🇷🌹🇮🇷🌹
@serat_z
🇮🇷
🖼 #پوستر | اشتباه نکنیم، همه چیز پول نیست‼️
🍃🌹🍃
✅ همه چیز پول نیست و تمام نیازهای فرزندان با پول برطرف نمیشود! به نظر میرسد والدین تحت تاثیر باورهای غلط، عدم #فرزندآوری خود را پشت نقاب مسائل مالی پنهان کردهاند...
🇮🇷🌹🇮🇷🌹
@serat_z
#تجربه_من
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#عقیم_سازی
#معرفی_پزشک
#برکات_فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
من ۱۸ ساله بودم که ازدواج کردم. همون سال دیپلم گرفتم و سال بعدش دانشگاه قبول شدم. در ۲۰ سالگی دختر عزیزم با یک بارداری بسیار سخت و طاقت فرسا بدنیا اومد. اون سالها شعار "فرزند کمتر زندگی بهتر" تبلیغ می شد. من عاشق بچه بودم ولی تبلیغات و شرایط مالی باعث میشد که حتی جرات نکنم به همسرم بگم که فرزند دیگری بیاریم.
همسرم کلا با بچه مخالف بود و من رو تشویق میکرد تا دکترا بگیرم و وارد بازار کار بشم ولی من دوست نداشتم. تا ۵ سالگی دخترم صبر کردم، بلاخره همسرجان با بی میلی راضی شد، اما حالا خدا نمیخواست. قبلش بابای بچه نمیخواست.
دو سال دویدم دنبال بچه تا با نذر و نیاز دومی رو باردار شدم. خبر بارداریم اصلا همسرم رو خوشحال نکرد😔 حتی مامانم گفت تو سر اولی خیلی اذیت شدی، میخواستی چکار بچه!
خواهرشوهرم حامله نمیشد و مادر شوهرم مدام غر میزد همه یدونه دارن چه خبره حالا😳😳 و من در کنار ویار و حال بدم، غصه میخوردم و دم نمیزدم تا پسر عزیزم بدنیا اومد.
در طول مدت بارداریم برای خواهر شوهرم دعا کردم و الان پسرش با پسرم دوستان خوبی هستند😄
خب پر واضحه که باید دکان رو تعطیل میکردم دیگه😱😱 ولی عشق به بچه را کجای دلم میگذاشتم. از خدا یواشکی میخواستم که خدایا تو اگه بخوای میشه کمکم کن من ۴تا بچه میخوام آخه😕
باورتون نمیشه تولد ۳۰ سالگیم گریه کردم😔 آخه ۳۰ سالم بود و من فقط یک دختر ۱۰ ساله و یک پسر ۳ ساله داشتم، با شوهری متنفر از بارداری...
خدای مهربان دعام رو قبول کرد میدونین کی؟ وقتی پسرم ۱۰ ساله بود. واقعا نمیدونم چطور شد، فقط بی بی چکم مثبت بود در سن ۳۷ سالگی، ذوق مرگ بودم ولی چطور به همسرم بگم😱😱
چشمتون روز بد نبینه، در واقع شوک بزرگی برای کل خانواده بود. دخترم گریه میکرد الان خواستگار زنگ بزنه بپرسه چند نفرین، آبرومون میره😳 شوهرم که تا ۵ ماهگی میگفت بریم سقط کنیم. خلاصه مجبور شدم یه کودتای خانوادگی انجام بدم تا همه دهان هاشون رو ببندن👹😈 و دختر نازنینم پا به این دنیا گذاشت.
تو اتاق عمل، همسرم از دکتر خواست که عمل بستن لوله ها رو برام انجام بده، من هم راضی شدم چون توان مقابله با اینهمه مخالف رو نداشتم.
به هرحال خوشحال بودم، چون حالا لااقل ۳ تا بچه داشتم. ولی از اونجایی که خدا همه رو امتحان میکنه، دختر زیبای من با اون مژه های بلند و خوشگلش مریض بود، بعد دوماه فهمیدیم نصف قلب نداره😪😪 مثل یک پتک بود حرف دکتر برامون، تمام خاطرات دوران بارداریم از جلوی چشمام گذشتن همه امواج منفی و ناشکریها، خدای من، تو میدونی که من عاشق بچم و در تنهایی کنج دلم چقدر شاکر تو بودم🙏🙏
راضی بودم به رضای خدا و در ۵ ماهگی دختر عزیزم میهمان حضرت علی اصغر شد. من که بعد از ۱۸ سال از اولین فرزندم دوباره سیسمونی خریده بودم، با بهت و حیرت به اونها نگاه میکردم و به دنبال بچه گمشدم بودم.
پسر و دختر بزرگم خیلی حالشان بد بود 😟 او با همه مریضیش صفا و عشق خونه مون بود💔 ما رو افسرده کرد و رفت.
وقتی دکتر زنانم خانم دکتر آل یاسین عزیزم که زحمت همه بچه های من با ایشون بود، متوجه شدند. گفتن ناراحتی نداره بیا برات IVF میکنم. من تازه یادم افتاد که ای وای من لوله هام رو بستم😱پس آرزوی ۴بچه و....
خلاصه همسرم برای اولین بار آرزوی بچه کرد و با خوشحالی و طیب خاطر ما رفتیم این عمل را انجام دادیم و در سالگرد فوت دختر عزیزم و در عید سعید غدیر خدا یک جعبه کادویی بزرگ به ما هدیه داد. میدونین چی؟! یک دختر و یک پسر ناز😍😍
وقتی دیدمشون و حتی الان که براتون مینویسم زار زدم😭😭 خدا منو به آرزوم رسونده بود😍 خدایا عاشقتم🙏
حالا الان در ۴۵ سالگی، دوقلوهام به مدرسه میرن. پسرم سالهای آخر دبیرستانش را میگذرونه و از همه مهمتر در انتظار نوه عزیزم هستم. خانواده ای خوشحال دارم و همسرم شرمنده از گذشته، بوجود فرزندانش افتخار میکنه.
چند شب پیش خاطراتمان را مرور میکردیم با هر بچه ای خانه ای بزرگتر خریدیم و ماشین بهتر گرفتیم. دکترا گرفتیم و با قدم فرزند از دست رفتمان بزرگ شدیم، صبور شدیم و دنیا را طور دیگر دیدیم.
بچه ها دور از جان همه عزیزان حتی اگر از دست بروند باز هم برای ما اجر و پاداش مزد دارند.
امیدوارم خداوند نعمت مادر شدن رو به همه عطا کند و فرزندانمان را سربازان ولایت قرار دهد🌹
🇮🇷🌹🇮🇷🌹
@serat_z
30.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷
🎥 بالاخره یه کار تمیز و تاثیرگذار در مورد فرزندآوری تولید شد.
🍃🌹🍃
#فرزندآوری | #ایران_سالخورده
🇮🇷🌹🇮🇷🌹
@serat_z
30.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷
🎥 بالاخره یه کار تمیز و تاثیرگذار در مورد فرزندآوری تولید شد.
🍃🌹🍃
#فرزندآوری | #ایران_سالخورده
🇮🇷🌹🇮🇷🌹
@serat_z
🇮🇷
📝 #فرزندآوری، رزق آوری
🍃🌹🍃
🔻بکر بن صالح، یکی از اصحاب امام کاظم علیه السلام
می گوید: به امام کاظم علیه السلام نوشتم، حدود پنج سال است که از طلب بچه خودداری کرده ام و این بدان سبب است که همسرم از این کار ناخشنود است و می گوید تربیت و نگهداری فرزندان به علت کمبود مالی مشکل است.
🔸نظر شما چیست؟ امام در پاسخ به من نوشت: در پی فرزند باش؛ زیرا روزی آن ها را خداوند
عزوجل می دهد.
📚 کافی، ج ۶، ص ۳
🇮🇷🌹🇮🇷🌹
@serat_z
نسخه #امام_رضا(ع) برای #فرزندآوری
#روزه_اول_محرم
ریان ابن شبیب روایت کرده که من روز اول محرم خدمت حضرت علی بن موسی الرضا (ع) رسیدم. حضرت فرمودند :
ای پسر شبیب آیا امروز را روزه گرفته ای؟
عرض کردم نه یابن رسول الله !
فرمودند : امروز روزی است که #زکریا پروردگارش را خواند و گفت:
پروردگارا فرزندی پاک به من مرحمت بفرما، همانا تو دعای بندگان را می شنوی.
حق تعالی دعای او را مستجاب فرمود و در حالی که حضرت زکریا در محراب بود به ملائکه امر فرمود تا او را ندا کردند و گفتند:
خدا بشارت می دهد تو را به #یحیی.
سپس امام رضا(ع) فرمود: هر که امروز را #روزه بدارد و سپس برای #فرزنددار_شدن دعا کند دعای او مستجاب می گردد، چنانچه دعای زکریا (ع) مستجاب گردید.
عیون أخبارالرضا(ع)، ج۱ ، ص ۲۹۹ .
#انتشار این پست با شما خوبان چون بسیار مجرب است🙏
🇮🇷🌹🇮🇷🌹
@serat_z
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 خانم های محترمی که دیروز در محضر حضرت آقا یا پس از دیدن کلیپ رهبری) کلیپ فوق👆( تکبیررررر بلند گفتند . فرمایشات زیر هم حضرت آقا ده سال قبل ۱۳۹۲ فرموده اند. اینجا تکبیر و لبیک یا خامنه ای نداره!! . برخی آقایون پیام داده اند که به شما بگیم « نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْض » نمیشه‼️ 😊😍👇
✔️ رهبر فرزانه انقلاب:
🔹 #فرزندآوری یکی از مهم ترین مجاهدت های زنان و #وظایف آنان است؛ چون فرزندآوری در حقیقت هنر زن است؛ اوست که زحماتش را تحمل می کند، اوست که خدای متعال ابزار پرورش فرزند را به او داده است.
🔹صبرش را به آن ها داده، احساساتش را به آن ها داده است. اگر چنانچه ما این ها را در جامعه به دست فراموشی نسپریم؛ آن وقت پیشرفت خواهیم کرد.
🟢 ـــــــــــ❅🌿🌿🌿❅ــــــــــــــ.
🇮🇷🌹🇮🇷🌹
@serat_z
کانال صراط را به دیگران معرفی کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇵🇸
﷽
🎥 #موشن_گرافیک "خشت اول" | قسمت سوم: مامان و باباها برای اینکه بچههاتون یه مهارت یاد بگیرند، چیکار کردین؟
🍃🌹🍃
🌺توصیههایی کاربردی برای رفع دغدغه پدر و مادرها در تربیت فرزندانشان
#فرزندآوری | #سبک_زندگی
🇮🇷🌹🇮🇷🌹
@serat_z
کانال صراط را به دیگران معرفی کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇵🇸
﷽
🎥 خانواده جوان و ۹ فرزندی مشهدی در زیارت #اربعین اباعبدالله الحسین علیه السلام👌👏
🍃🌹🍃
#فرزندآوری | #جهاد_تبیین
🇮🇷🌹🇮🇷🌹
@serat_z
کانال صراط را به دیگران معرفی کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇵🇸
﷽
🎥 #موشن_گرافیک "خشت اول" | قسمت چهارم: چرا بعضی از والدین زرنگ نیستند و از عنصر محیط در تربیت استفاده نمی کنند؟!🤔
🍃🌹🍃
🌺توصیههایی کاربردی برای رفع دغدغه پدر و مادرها در تربیت فرزندانشان
#فرزندآوری | #سبک_زندگی
🇮🇷🌹🇮🇷🌹
@serat_z
کانال صراط را به دیگران معرفی کنید
🔴 فرزندآوری در ایران و اروپا
◾️هر چقد که در ایران پول زنان را صرف عملهای زیبایی؛ خریدهای غیر ضروری؛ سرمایه گذاریهای کاذب میکنند
⛔️⛔️
به همان اندازه هم زنان ایرانی را از فرزندآوری با وعدهی فقر و کمبود سلامت منع میکنند؛
اما جالب آنجاست زنان عاقلهی غرب؛ زنان غربی را با تشویق به فرزندآوری زیاد به افزایش سلامت عمومی بدن و بهبود وضعیت اقتصادی راهنمایی میکنند.
#فرزندآوری
🇮🇷🌹🇮🇷🌹
@serat_z
کانال صراط را به دیگران معرفی کنید