#امام_خمینی
✅ خدمت بزرگ...
امام نقش مادر را در خانه خیلی تعیین کننده می دانستند و به تربیت بچه ها خیلی اهمیت می دادند. گاهی که ما شوخی می کردیم و می گفتیم: پس زن باید همیشه در خانه بماند؟! می گفتند: «شما خانه را کم نگیرید، تربیت بچه ها کم نیست. اگر کسی بتواند یک نفر را تربیت کند، خدمت بزرگی به جامعه کرده است». ایشان معتقد بودند: «تربیت فرزند از مرد بر نمی آید و این کار دقیقاً به زن بستگی دارد، چون عاطفه زن بیشتر است و قوام خانواده هم باید براساس محبت و عاطفه باشد».
📚برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)، ج ۱، ص ۲۵
#مادری
#تربیت_فرزند
🇮🇷🌹🇮🇷🌹
@serat_z
🌸همه ی انسان ها تحت تاثیر مادرانشان هستند.🌸
🌷💛 ای کاش یک روزی بیاید و قدر و منزلت جایگاه والای #مادری را بشناسیم.
🌷💛 ای کاش روزی بیاید که اگر مادری گفت: شغل اصلی من تربیت انسان های موفق و مفید است، او را متهم به عقب ماندگی نکنیم.
🌷💛 برخی ها فکر می کنند که اگر کسی شغلش مادری شد به این معنا است که دیگر از جامعه عقب افتاده.
🌷💛 این باور غلط به خاطر نشناختن بانوانی است که به تمام معنا مادر بودند و در جامعه نقش بسیار پررنگی داشتند.
#مادری
#شکوه_مادری
🇮🇷🌹🇮🇷🌹
@serat_z
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مقام_معظم_رهبری
مسألهی مادری، مسألهی همسری، مسألهی خانه و خانواده، مسائل بسیار اساسی و حیاتی است.... یعنی شما اگر بزرگترین متخصص پزشکی یا هر رشتهی دیگری بشوید، چنانچه زن خانه نباشید، این برای شما یک نقص است.
کدبانوی خانه شما باید باشید؛ اصلًا محور این است. اگر بخواهیم تشبیه ناقصی بکنیم، باید به ملکهی زنبور عسل تشبیه کنیم. کانون خانواده، جایی است که عواطف و احساسات باید در آنجا رشد و بالندگی پیدا کند؛ بچهها محبت و نوازش ببینند؛ شوهر که مرد است و طبیعت مرد، طبیعت خامتری نسبت به زن است و در میدان خاصی، شکنندهتر است و مرهم زخم او، فقط و فقط نوازش همسر است حتّی نه نوازش مادر؛ باید نوازش ببیند.
برای یک مرد بزرگ، این همسر کاری را میکند که مادر برای یک بچهی کوچک آن کار را میکند؛ و زنان دقیق و ظریف، به این نکته آشنا هستند.
(بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار اعضای شورای فرهنگی، اجتماعی زنان؛ 1370/10/04)
#مادری
#همسری
#سبک_زندگی_اسلامی
🇮🇷🌹🇮🇷🌹
@serat_z
#معرفی_کتاب
📗 مطلع عشق
قسمت هایی از متن👇
🔸بعضی از کارهای خانه سخت است . بچه داری از کارهای سخت است.
🔸شما هر کاری را در نظر بگیرید که خیلی دشوار باشد، در مقابل بچه داری در واقع آسان است . بچه داری هنر خیلی بزرگی است . مرد ها یک روز هم نمی توانند این کار را انجام دهند.
🔸زنها با دقت با حوصله و با ظرافت این کار بزرگ را انجام می دهند.
خدای متعال در غریزه آنها این توان را قرار داده است ولی همین بچه داری کار سختی است.
💠 گزیده ای از بیانات
آیت الله سید علی خامنه ای
به زوج های جوان
انتشارات:فرهنگ اسلامی
#مادری
#ارزش_مادری
╭═🌼⊰🌺⭐️🌺⊱🌸═╮
@ghalbekhanevadeh
╰═🌸⊰🌺⭐️🌺⊱🌼═╯
AudioCutter_4_5879530398219766052.mp3
372.8K
✨خیییلی متشکرم ...
من یادمه حضرت آقا [مقام معظم رهبری]، کسی اونجا گفت که حضرت آقا! ما چندتا فرزند داریم، اما وزارت بهداشت، این[جور] اذیتمون کرد، بیمارستانها، ماماها این[جور] متلکها رو گفتند.
حضرت آقا خیلی کسل شدند. بعد فرمودند پیام من رو به این خانم برسونید. بهش بگید –من شاهد این صحنه بودم– فرمودند که بهش بگید: "«من» ازت خیییلی متشکرم."
«استاد ابوترابی، جلسهی بحران جمعیت؛ خطرات و امیدها ۹۸/۰۹/۲۹»
#فرزندآوری
#مادری
#جامعه_دوستدار_کودک
🇮🇷🌹🇮🇷🌹
@serat_z
✨ تمام عبادات من...
✅ امام به دخترم که از شیطنت بچه خود گله می کرد، می گفتند: «من حاضرم ثوابی را که تو از تحمل شیطنت حسین می بری، با ثواب تمام عبادات خود عوض کنم.»
«فرزند امام خمینی(ره)»
📚 مهر و قهر
🏴 سالگرد عروج ملکوتی حضرت امام خمینی(ره) را خدمت شما عزیزان تسلیت عرض می کنیم.
#مادری
#فرزندآوری
🇮🇷🌹🇮🇷🌹
@serat_z
#شهید_دیالمه
✅ سنگر خانه...
بحث #تربیت_نسل_مهذب را ایشان سال ۵۸ گفتند. می گفتند من اگر می رفتم توی مجلس، کشاورزی را احیا نمی کردم، شخصیت زن را احیا می کردم.
می گفتند زن باید برگردد در سنگر خانه. کارخانه ی اسلحه سازی (فرزندآوری) نباید تعطیل شود. بچه های خوب باید تربیت کنید.
دانشجوهای خانم، با ایشان بحث میکردند که: آقای دیالمه! ما این همه درس بخوانیم، بعد برویم بنشینیم توی خانه؟ می گفتند بله. شما اول باسواد شوید و بعد برگردید به سنگر اصلی تان، یعنی خانه و آنجا کار کنید.
مادرِ باسواد باشید...
🔷خانم شاهبیگی, از شاگردان شهید دیالمه
#مادری
#فرزندآوری
#تربیت_فرزند
#سبک_زندگی_اسلامی
🇮🇷🌹🇮🇷🌹
@serat_z
﷽
----
بچهها باید با "حس" اینکه همه چیز هست و زیاد هست بزرگ بشن حتی الامکان (خب یه وقتایی واقعاً نمیشه 😢)
باید بریم اون طرف قضیه رم ببینیم.
حالا که نشون میدیم که هست زیادم هست، يعنی استفاده کن زیادم استفاده کن؟ هرچقدر بخوای بخوری، بستنی تو فریزر، میوه تو یخچال هست؟ هرچقدر دلت خواست مصرف کنی بکن، بازم فراهم میشه؟ وقتی هست، همیشه در #دسترس باشه برای استفاده بی پایان؟(پایانش رو حس و خواست بچه تعیین کنه!)
نظر من اینه که نه!
تو نگاه من،
آدم های بزرگ تو این دنیا، آدم هایی #کم_مصرف اما #پر_بازده ان.
من درکنار اینکه به بچههام اطمینان میدم که نگران ذخایر (🙂) نباشن (تموم که شد بابا میخره، تو یخچال هست، تو بازار فراوونه...)، #محدودیت_مصرف رو هم بهشون متذکر میشم:
سهم مشخص داشتن و سقف میزان مجاز مصرف؛
گاهی با ارائه دلایل طبی، گاهی با دلایل منطقی و عقلی، گاهی با احساس و بازی و خنده(گاهی هم بی ذکر دلیل و با تحکم 😉)
بچهها باید بدونن مصرف کردن حد داره.
اگر در سن فهم این قضیه هستن، با کلام و توضیح بهشون گفته میشه. اگر نه، شرایط و محیط براشون اینطور چیده میشه.
بچهها باید با این نگاه رشد پیداکنن که ارزش انسان به مصرف کردن نیست
ارزش انسان به تولیداتشه
چه اهميتی داره تو چی خوردی و چی پوشیدی، مهم اینه که چی به این دنیا اضافه کردی، چی از خودت بجا گذاشتی! علم رو، معنا رو، اخلاق رو، دین رو، بشریت رو چند پله بالاتر بردی.
بنظرم این باعث میشه برای خوشبختی و موفقیت، نیازمند و منتظر بسترهای رفاهی قوی و سرویس گیری مداوم نباشن!
شاهد مثالش هم بزرگترین آدمهای تاریخ!
پربازده ترین و کم مصرف ترین آدم های دنیا!
خب
بگذریم😊
فکر میکنم اصل مطلب رو گفتم
تو زندگی ما که این قواعد برقراره.
خوردن بچهها نظم و اندازه داره.
وعدههای اصلی کامل خورده میشن و هرگز با میان وعدهها (که غالباً فریبنده ترند😋) جایگزین نمیشن.
مواد غذایی هرچقدر هم مفید(مثلاً شیر یا میوه)، به اندازه در اختیار بچهها قرار میگیره چون بیشتر خوردنش نه تنها مفید نیست بلکه بسیار مضره(به جز ضرر اسراف و مصرف گرایی و عادت به خوردن بی قاعده و پرخوری و دائم جنبیدن دهان -که متنفرم ازش-)
غالباً مقدار مصرف رو تشخیصِ منِ والد بالغ از #نیاز بچهها تعیین میکنه نه صرفاً #خواسته و درخواست بچهها!
(البته نه خیلی سختگیرانه. بلکه هوسانه ها جای خودشون رو دارن. بچهها آزادانه خواستهشون رو بیان میکنن و باهم به توافق میرسیم که باید اجابت بشه یا نه☺️)
و این مطلب نه فقط در مورد خوراکی، بلکه برای همه چیز صادقه. حتی میزان روشنایی خانه...
#کم_مصرف_پربازده
#مادرم_باافتخار #مادری #تربیت_فرزند #مصرف_گرایی #سبک_زندگی_اسلامی
🖋هـجرٺــــ
@hejrat_kon
🇮🇷🌹🇮🇷🌹
@serat_z
🌿او خانه دار است؛
کار نمیکند‼️
❇️هنرمند این اثر، دانشآموز کلاس نهم به نام «آجونات سیندهو وینایالا» از کرالا هندوستان است.
❇️ آجونات همواره از پدرش میشنید که درباره همسر خود (مادر آجونات) میگوید:
«او خانهدار است، کار نمیکند»
و همواره از این نحوه معرفی مادر حیرت میکرد، زیرا هرگز مادرش را بی کار ندیده بود. وی این نقاشی را کشید تا زحمات بیپایان مادرش را نشان دهد،
و نقاشی را به معلمش نشان داد.
معلم، نقاشی را به دفتر ایالتی فرستاد، نقاشی وی در آن مرکز برای جلد "سند بودجه جنسیتی" سال ۲۰۲۱ انتخاب شد.
#مادری
🇮🇷🌹🇮🇷🌹
@serat_z
✅ مادری و تکالیف مدرسه
#قسمت_اول
1⃣ مهمترین نکته این است که شما مامان هستید نه معلم، نه ناظم. انجام تکالیف کودک نباید شما را از جایگاه اصلی شما که مادری کردن و مامان بودن هست دور کند.
2⃣ انجام تکالیف در حیطه مسئولیت خود کودک است. شما فقط زمانی تکالیف کودک را مورد بررسی قرار دهید که کودک از شما بخواهد. ( دفترت را بیار ببینم چطوری نوشتی!! چرا اشتباه نوشتی!!❌❌)
3⃣ تکالیف را ابزاری برای تنبیه و تشویق و باج دادن قرار ندهید:
➖اگر مشقت را ننویسی تلویزیون ممنوع❌
➖اگر ننویسی از پارک رفتن خبری نیست❌
➖مشقت را بنویسی برات بستنی میخرم و ...❌
4⃣ خیلی در مورد مسائل جزئی تکالیف حساس نباشید، ( بزرگ نوشتی، کثیف نوشتی، چرا با عجله نوشتی❌) اما به صورت کلی پیامهایی را به کودک بدهید که بداند مسئولیت انجام تکالیف با هر کیفیتی با خود اوست: مسئولیت انجام تکالیف مدرسه با خودت است، میدونم که با تلاش و تمرین به خوبی از پس انجامش برمیای.
5⃣ این نکته مهم را فراموش نکنید که ارزش اصلی تکالیف در منزل، تجربه ی مستقل کار کردن و مسئولیت پذیری کودک است تا آموزش، این فرصت را از بین نبرید. مسئولیت دادن به کودکان در کارهای خانه در سالهای قبل از مدرسه تأثیر بسزایی در پذیرش مسئولیت انجام تکالیف مدرسه توسط کودک دارد.
6⃣ هر چقدر هم آموزش و تحصیل کودک اهمیت داشته باشد، استقلال، شخصیت، اعتماد به نفس و عزت نفس کودک اهمیت بالاتری دارند. اتفاقا یکی از خطرناک ترین افراد در جامعه، تحصیل کرده های وابسته و بدون عزت نفس هستند. مراقب باشیم برای انجام تکالیف شخصیت کودک را له نکنیم:
➖ تنبل، خنگ، بدرد نخور، هیچی نمیشی و...❌❌
7⃣ کمک والدین باید به طور غیرمستقیم باشد نه مستقیم. مثلا زمانی که کودک میخواهد تکالیفش را بنویسد، به جای دخالت مستقیم در انجام تکالیف شرایط را برای تمرکز و دقت کودک بر تکالیف فراهم کنیم، مثلا طبیعی است که روشن بودن تلویزیون میتواند باعث عدم تمرکز و عجله کودک در انجام تکالیف شود. یا اینکه شرایط را طوری فراهم کنید که کودک قبل از خسته شدن و خواب آلودگی تکالیف را انجام دهد. یا مثلا وسط مشق نوشتم تمرکز کودک را بهم نزنیم و او را صدا نکنیم.
8⃣ به کودک اختیار دهید که خودش انتخاب کند که چه زمانی برای انجام تکالیف تمایل بیشتری دارد، بعد از بازی، بعد از نهار و...
9⃣ برای انجام تکالیف، کودک را به صفات اخلاقی رذیله مثل حسادت، دشمنی، دروغ و... سوق ندهید.
➖خواهرت مشقش را نوشته میبرمش پارک ولی تو را نمیبرم❌
➖معلمت گفت تو توی کلاس از همه بدخط تر هستی.❌
➖چقدر کم گرفتی، نمره بقیه چند شد؟❌ ( کودک مجبور میشود دروغ بگوید.)
0⃣1⃣ مسئولیت نگهداری از وسایل مدرسه را به خود کودک بسپارید. ( برای مثال من خودم از چند هفته قبل یک طبقه از کتابخانه خودم را برای پسرجان خالی کردم که وسایل مدرسه را در اتاق خودشون نگذاره به خاطر برادرش، این کمد قفل داره. به پسر بزرگم گفتم اینجا را خالی کردم برای وسایل مدرسه شما که از دست برادرت هم در امان باشه😉 ولی بعد از این دیگه هم دخالتی ندارم و مسئولیت با خودت هست.)
#مادری
#تکالیف_مدرسه
https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
👈 ادامه دارد....
🇮🇷🌹🇮🇷🌹
@serat_z
✅ مادری و تکالیف مدرسه
#قسمت_دوم
1⃣1⃣ اگر کودک با ما درد و دل کرد او را مورد سرزنش و شماتت قرار ندهیم:
➖یادم نمیاد مشقم چی بود؟
🧕: بس که حواس پرتی، حواست کجا بود؟!❌
➖این قسمت را یاد نگرفتم!
🧕: مگه خنگی! حتما داشتی چرت میزدی ❌❌
➖یادم نمیاد مشقم چی بود؟
🧕: میفهمم، این خیلی اذیت کننده هست که آدم یادش نیاد مشقش چی بوده می فهمم الان چقدر ناراحتی ✅
2⃣1⃣ در حضور کودک معلم و مدرسه را مورد انتقاد قرار ندهید. این موضوع روی دلسرد شدن کودک و کم کاری در انجام تکالیف تاثیر دارد.
3⃣1⃣ نسبت به تواناییها و مهارتهای فرزند خود واقع بین باشید. مثلا اگر کودک ما تا قبل از ورود به مدرسه، بیش از حد در معرض تلویزیون و رسانه های دیداری بوده نمی توان از این کودک انتظار دقت و تمرکز کافی داشت. پس طبیعتا این کودک در دیکته نوشتن دچار مشکل خواهد بود و فشار زیاد کار را بدتر خواهد کرد. اگر کودک ما تا قبل از ورود به مدرسه ماهیچه های ظریف دستانش تقویت نشده( با فعالیتهایی مثل دستورزی، قیچی کردن و...) این کودک با کمی مداد دست گرفتن خسته می شود و نمی توان به او فشار اورد. اگر کودک ما در شش سال اول زندگی، به میزان لازم فعالیتهای حرکتی نداشته ادراک او ضعیف است پس در درس ریاضی مشکل خواهد داشت. اگر به هر دلیل مهارتهای یادگیری کودک در شش سال اول تقویت نشده، این نقص را نمیتوان با تحمیل فشار بر کودک در انجام تکالیف جبران کرد.👌
4⃣1⃣ از عصبانی شدن در مورد تکالیف کودک پرهیز کنید:
پدرم دراومد از بس بهت گفتم مشقت را بنویس، خستم کردی. ❌❌
این عصبانیت ها، نه تنها فایده ای ندارند، اوضاع را خراب تر و بدتر می کنند. تنها نتیجه این عصبانیت ها تخریب رابطه والدفرزندی و کشمکش های بی نتیجه خواهد بود.
5⃣1⃣ هر کودکی برای اینکه رشد کند و به بلوغ فکری برسد، نیاز دارد که حس کند مستقل است، وقتی والدین با حساسیت بی جا خودشان را درگیر مسائل کودک در مدرسه می کنند، کودک این دخالت را دخالت در استقلال خود می بیند. این میل به استقلال آنقدر شدید است که ممکن است حتی کودک را به سمت بی اعتنایی به فشار و تنبیه والدین سوق دهد، اما برای حفظ استقلال خود حاضر به انجام تکالیف تحت فشار والدین نباشد. کودک در ذهن خود می گوید: شما می توانید من را از دیدن تلویزیون یا بازی محروم کنید ولی نمی توانید من را مجبور کنید مشقم را بنویسم.
#مادری
#تکالیف_مدرسه
https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
🇮🇷🌹🇮🇷🌹
@serat_z
#تجربه_من ۷۱۰
#ازدواج_آسان
#مادری
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#مشیت_الهی
#قسمت_اول
من در یک خانواده هشت نفره بزرگ شدم. سال ۸۳ در سن ۲۲ سالگی به روش کاملا سنتی ازدواج کردم. همسرم پسر عموم بودن و ۵ سال از من بزرگتر بودند. با اینکه پسر عموم بودند ولی من تا شب عقد ایشون رو از نزدیک ندیده بودم. ما دوتا خونه هم نمی رفتیم. فقط میدونستم پسر با ایمانیه و خیلی اهل کاره. من یک درصد به این ازدواج راضی نبودم چون مخالف ازدواج فامیلی بودم و به اجبار برادرم راضی شدم.
ایشون هیچی نداشتن نه خونه نه ماشین و... شغلشون کشاورزی بود و چون پدرشون سنشون بالا بود کارهای کشاورزیشون رو انجام میدادن.
همان سال در دانشگاه فردوسی مشهد پذیرفته شدم، بی نهایت خوشحال بودم چون ما ساکن روستا بودیم و دوران مدرسه خیلی سختی کشیده بودم، دوست داشتم درس بخوانم و در آینده شاغل باشم تا بتوانم اندکی از زحمتهایی که خانواده برایم کشیده بودن، جبران کنم.
همسرم که خودشون دیپلم بودن، خیلی از قبولی من خوشحال شدن و اول مهر با هم رفتیم و ثبت نام کردیم. دوران خیلی سختی بود من مشهد بودم و ایشون شهرستان. تا اینکه بعد چند ماه اومدن مشهد و خدا رو شکر مشغول به کار شدن.
سال ۸۵ با یک مراسم ساده رفتیم خونه خودمون. نه تالار گرفتیم نه فیلمبردار نه طلا و خرید عروسی هم بسیار مختصر. من هم جهیزیه رو چیزهایی که خودم فکر میکردم واجبه گرفتم و نظر اطرافیان و مردم اصلا برام مهم نبود.
۲ سال از درسم مانده بود تصمیم داشتم درسم که تمام شد یه بچه بیارم و بعدش دوباره ادامه تحصیل بدم. آرزوم بود استاد دانشگاه بشم و واقعا درس میخوندم عاشق معلمی بودم. اون زمان که همه یکی میخواستن من حداقل ۴ فرزند میخواستم. چون مادرم تک فرزند بودن و درد تک فرزندی رو از نزدیک حس کرده بودم.
درسم تمام شد و من به فکر بچه دار شدن افتادم. ۶ ماه گذشت، خبری نشد. رفتم دکتر گفتن از وقتی تصمیم گرفتین تا یک سال دیر نمیشه طبیعیه. یک سال گذشت و خبری نشد، دیگه کم کم داشتم نگران میشدم با اینکه تمام آزمایشات من و همسرم سالم به نظر میرسید ولی باردار نمیشدم. دکتر میگفت بعضی ناباروری ها عوامل ناشناخته ای داره و من بیشتر استرس میگرفتم.
حرف و حدیث ها شروع شده بود، همه نصیحت ميکردن، دکتر معرفی ميکردن. من هیچ وقت به هیچکس نمیگفتم فلان دکتر رفتم، این آزمایش رو انجام دادم و... بهترین دوستم همسرم بود و بهترین همسر دنیا هم همسر من بود. هر وقت میدید ناراحتم دلداریم میداد و همیشه میگفت خدا هر وقت بخواد بهمون بچه میده. دلم میخواست فقط یه بار یه حرفی بزنه نیش و کنایه ای یا اظهار ناراحتی کنه که من بشینم یک دل سیر گریه کنم ولی دریغ از یه اخم تو همه ی این سالها 😍
دیگه از ادامه تحصیل دلسرد شده بودم چون هر جا برای کار میرفتم، میگفتن به رشته شما نیاز نداریم. این ناباروری هم مزید بر علت شده بود.
تصمیم گرفتم خودم رو سرگرم کنم تا کمتر به بچه فکر کنم.رفتم در دوره مهارتهای تدریس شرکت کردم و در مهر۹۲ در یک مدرسه غیر انتفاعی پسرانه مشغول به کار شدم. من عاشق معلمی بودم، حقوقش خیلی کم بود به طوری که خجالت میکشدم جایی بگم ولی برام مهم نبود. از کارم خیلی راضی بودم و از واکنش والدین بچه ها هم می فهمیدم که اونها هم از من راضین😊
👈 ادامه در پست بعدی...
#تجربه_من ۷۱۰
#مادری
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#مشیت_الهی
#قسمت_دوم
یه روز که به مدرسه رفتم، دل درد عجیبی داشتم. به دکتر مراجعه کردم، گفتن باردار بودی و سقط شده. اصلا باورم نمیشد. ته دلم روزنه امیدی پیدا شد و تصمیم گرفتم سبک زندگی مو تغییر بدم.
اول همه کسانی که تو این سالها از دستشون ناراحت بودم و یا کسانی که با حرفاشون اذیتم کرده بودن رو بخشیدم. سعی کردم استرس رو از خودم دور کنم. گفتم اگه باردار شدم که بهتر، اگه نشدم هم خواست خدا بوده.
حسابی خودم رو سرگرم کرده بودم، سر کار میرفتم، همزمان دکتر هم میرفتم. از این دکتر رفتن ها فقط خدا و من و همسرم خبر داشتیم. تابستان ۹۴ دکتر گفت سه ماه دارو مصرف کن، اگه باردار نشدی باید عمل کنی. راستش خیلی ناراحت شدم گفتم خدایا خودت میدونی که نه هزینه عمل رو دارم و نه کس و کاری که با من بیاد، به تنهاییم رحم کن.
مادر همسرم معتقد بودن ازدواج مجدد هزینه ش کمتر از درمان نازایی هست طبیعتا نمیتونستم ایشون رو در جریان بذارم.
یه روز شیفت حرم بودم، عادت ماهیانه ام عقب افتاده بود. ظهر رفتم آزمایش دادم گفتن دو ساعت دیگه بیا نتیجه شو بگیر دل تو دلم نبود، نتونستم منتظر بمونم رفتم حرم و به همسرم گفتم برن نتیجه آزمایش رو بگیرن. عصر همسرم زنگ زدن از صداشون فهمیدم نتیجه چیه. گفتن تبریک میگم، داری مامان میشی😍 بعد از ۹ سال انتظار😊 خوشحالیم اصلا قابل وصف نیست. همونجا نشستم و سجده شکر کردم و فرزندم رو سپردم به امام رضا (ع).
دوره بارداری خیلی زود گذشت با اینکه سابقه سقط داشتم یک درصد به سقط فکر نمیکردم، سپرده بودم به خدا و با خیال راحت کارامو میکردم.
بلاخره ۳۱ فروردین ۹۵ پسر قشنگم با زایمان طبیعی به دنیا اومد😍 این بچه برای من فقط بچه نبود، فرشته نجات بود از نیش و کنایه ها و زخم زبانهای مردم.
با اومدن نازنین پسرم، زندگیم از این رو به اون رو شد. همسرم خیلی کمکم ميکردن و وقتی خونه بودن بیشتر کارای پسرم رو انجام میدادن. اسفند ۹۶ رفتیم کربلا. اولین بار بود که مشرف میشدیم، خیلی سفر خوبی بود...
پسرم دو ساله بود که فهمیدم باردارم😊البته تصمیم داشتم ولی قبلش میخواستم دندونپزشکی برم و کمی خودم رو تقویت کنم که نشد. خیلی خوشحال شدم. تمام ذهنم درگیر این بود که این یکی حتما دختره. من عاشق دختر بودم، بچه اول چون بعد چندین سال ناباروری بود اصلا به جنسیتش فکر نمیکردم و فقط خدارو شکر میکردم که با اومدنش هم خودم ازذتنهایی در اومدم وهم خانواده هامون خوشحال شدن و هم حرف وحدیث ما از سر زبانها افتاد. اما این بار فرق میکرد.
روزی که رفتم سونو دل تو دلم نبود. دکتر گفت پسره. گفتم پسره؟! دکتر گفت مگه چند تا پسر دارین؟ گفتم یکی! گفت یجوری گفتین که فکر کردم ده تا پسر دارین این یازدهمیه😊 البته همونجا گفتم خدا شکرت ببخش که ناشکری کردم و با خودم گفتم انشاالله بعدی.
از اون روز به بعد فقط دعا میکردم سالم باشه. تا اینکه ۳۹ هفته تمام شد و تو یه شب سرد زمستونی درد شیرین زايمان به سراغم اومد. شب رفتم بیمارستان، گفتند زوده برو خونه صبح بیا. تا صبح از درد راه میرفتم صبح رفتم بیمارستان.داشتم از درد می مردم به دکتر میگفتم سزارینم کنید میگفت بیمارستان اجازه نمیده. ساعت ۱۰ شد حالم خیلی بد بود، اصلا نمیتونستم نفس بکشم، دکتر دید حالم خیلی بده، اجازه سزارینم رو از بیمارستان گرفت.
اصلا به بچه فکر نمیکردم فقط میخواستم زودتر دردم تموم بشه. بعد اینکه به هوش اومدم خیلی درد داشتم، پرسیدم بچه کجاست گفتن بردن برای معاینه میارنش. چند ساعتی گذشت و خبری نشد، خیلی استرس داشتم. ساعت ۱۱ صبح به دنیا اومده بود و من تا شب هر چی پرسیدم فقط گفتن میارنش.
👈ادامه دارد...
#تجربه_من ۷۱۰
#مادری
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#مشیت_الهی
#قسمت_سوم
خدا میدونه اون شب تو بیمارستان به من چه گذشت، منتظر بودم صبح بشه و من پسرم رو ببینم.
صبح شد و خبری نشد فقط میگفتن باشه میاریم. تا اینکه ظهر منو ترخیص کردن ولی پسرم nicu بستری بود. قبل رفتن پرستار منو برد پسرم رو ببینم. قلبم ریخت بچه داخل دستگاه خیلی بی رمق بود، گفتن بخاطر اینه که روند زايمان طولانی شده، خیلی اذیت شده. پرستارش میگفت الان خیلی حالش خوبه، وقتی آوردنش اصلا نفس نداشت.
خیلی حس بدی بود که بدون بچه داشتم میرفتم خونه. یک شب رفتم خونه، نگران پسرم بودم که تو بیمارستان تنها بود. هرشب می رفتم بیمارستان. دیدن خیلی شرایطم سخته و تنهام، گفتن میتونید با رضایت شخصی بچه رو مرخص کنید ولی حتما پیگیری کنید بچه رو ببرین پیش متخصص مغز واعصاب.
هر لحظه داشت نگرانی من بیشتر میشد. بچه کلا بیحال بود، شیر نمیخورد و قفسه سینه ش خیلی خس خس میکرد. دیدم شیر نمیخوره مجبور شدم شیر خشک گرفتم.
۳۵روزه که بود، تشنج کرد.از روز اولی که بچه رو بردیم خونه هر روز از این دکتر به اون دکتر😔تازه بعد تشنجش دکتر رفتنا شروع شد. پیش بهترین فوق تخصص ها میبردیم. ولی علت تشنجی مشخص نمیشد. تمام آزمایش ها رو میگفتن سالمه ولی باز بچه تشنج میکرد.
یادمه روز تولد یک سالگیش روی تخت بیمارستان افتاده بود و من تنها بر بالینش اشک میریختم. به همه اون روزهایی که بجای شکر کردن، ناسپاسی کرده بودم. تو بیمارستان دکتر icu گفت این بچه شلی حنجره داره و از همون موقع تولد نمیتونسته شیر بخوره و باید براش سوند میگذاشتند. و تو این یکسال هرچی شیر میخورده نصفش میرفته تو ریه اش و تشنج میکرده.
ناگفته نماند که وقتی پسرم ۳ماهه بود خداخواسته من باردار شده بودم، اون موقع من اصلا فکرشو نمیکردم شاید پسرم مریض باشه و فکر میکردم خوب میشه.
تمام مدت بارداری سوم چند روز خونه بودم، چند روز بیمارستان. فقط نگین میخواستی نیاری☺️ که اگه امید این بچه نبود شاید واقعا دق میکردم. هر وقت کم میاوردم عشق فرزند درونم به من انرژی میداد.
مشکلات مالی یا سختی تر خشک کردن پسرم اذیتم نمیکرد، وقتی مریض میشد و بستری میشد داغون میشدم از یه طرف هیچکاری جز دعا نمیتونستم براش بکنم، از طرفی رفتار پرستارا و بقیه خیلی اذیتم میکرد. به محض بستری شدن دانشجوها میومدن اینقد سوال و جواب ميکردن که واقعا خسته میشدم. میگفتم این یکی دیگه دکتر اصلیه هست☺️ میرفت باز یکی دیگه میومد😏
وقتی پسرم ١٢ روز در بیمارستان بستری بود، من ماه آخر بارداری بودم. چند روز بعد از ترخیص پسرم از بیمارستان، خدا یه پسر دیگه بهمون عنایت کرد.
من دو زايمان قبلی رو تو بیمارستان خصوصی رفتم ولی اینو رفتم دولتی. و واقعا رسیدگی شون خوب بود و راضی بودم و بعد یک روز رفتم خونه.
حالا یه پسر چهار ساله، یه پسر یک ساله ی بیمار و یکی هم ۲ روزه داشتم و من، تنهای تنها، فقط خدا و همسرم رو داشتم.
👈 ادامه در پست بعدی...
#تجربه_من ۷۱۰
#مادری
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#مشیت_الهی
#قسمت_چهارم
خیلی زود خودم رو جمع وجور کردم، همسرم خدا خیرش بده برام هم همسر بود و هم خواهر و هم مادر. اصلا احساس تنهایی نمیکردم.
از طرفی خوشحال به خاطر فرزند جدید، از طرفی نگاه مظلومانه پسرم که مریض بود حس قشنگی نبود. ولی انصافا من بیشتر وقتم رو برای پسرم که مریض بود، میذاشتم. باباش هم عاشقش بود، همیشه بغلش میکرد.
پسرم که یک ماهه شد کرونا اومد. ما همینطوری چون پسرم مریض بود کسی خونه مون نمی اومد. کرونا که اومد کلا رفت و آمدا قطع شد. پسرم که قرار بود یه ماه سوند تو بینیش باشه چون موقع کرونا بود شد ۸ماه.
بیمارستان ها شلوغ بود و بستریش نمیکردن که عمل کنه. روزهای خیلی سختی بود، باید غذا رو صاف میکردم و با سرنگ از راه بینی بهش غذا میدادم. لباش رو خیس میکردم که دهنش خشک نشه. خیلی سخت بود، غذا که درست میکردم اصلا از گلوم پایین نمیرفت. دلم نمیخواست آب بخورم چون احساس میکردم همیشه تشنه ست.
۸ ماه گذشت، بالاخره بستریش کردیم و عملش کردن وبراش پگ گذاشتن. پگ یک لوله هست که روی معده تعبیه میشه که غذا مستقیم وارد معده میشه. خیلی ناراحت بودم، فکر میکردم خیلی سخته. ولی اشتباه میکردم. کمی بغل کردنش سخت شده بود ولی غذای غلیظ تر و متنوع تری میتونستم بهش بدم.
از وقتی براش سوند گذاشته بودن، تشنج هاش به کلی قطع شد. حرکاتش بهتر شد گریه میکرد میخندید. زندگیمون خیلی خوب شده بود و من عاشق ۳تا پسرام بودم. شاید تو شبانه روز ۴ساعت بیشتر نمیخوابیدم. کرونا بود و ما خونه کسی نمیرفتیم، کسی هم نمی اومد. فقط گاهی برای دیدن مادرم و مادر همسرم به شهرستان میرفتیم.
من تمام رفت وآمدام رو قطع کرده بودم فقط وقتی پسر کوچیکه یک ساله شد، هفته ای نصف روز حرم مشرف میشدم و خدمت میکردم البته با رضایت کامل همسرم.
هفته ای نصف روز رو به خودم اختصاص داده بودم ولی بازم عذاب وجدان داشتم که نکنه امام رضا(ع)خدمت منو قبول نکنن و تو خونه بیشتر به من نیاز باشه. برای همین اون روز خونه از همیشه مرتب تر بود، غذا از هر روز خوش مزه تر. سعی میکردم اون روز هیچ کم و کسری تو خونه نباشه که بچه ها و همسرم یک درصد اذیت شن. بچه ها رو پیش همسرم میذاشتم ومیرفتم حرم. وارد حرم که میشدم سلام میدادم و میگفتم آقاجون همه شون رو سپردم به خودتون. مواظبشون باشین. و دیگه همه غم وغصه ها و خستگی هام یادم میرفت.
من میرفتم و برای هفته آینده انرژی میگرفتم. همسر وبچه هام هم روزی که من میرفتم حرم رو خیلی دوست داشتن میگفتن روز آزادیمونه.
به همسرم میگفتم پسر کوچیکه مون ۲ ساله شد یکی دیگه بیاریم، ایشون میگفتن فعلا نه خیلی اذیت میشی. ولی من چون وقت کمی داشتیم، راضی بودم یکی دیگه تو همون شرایط سخت بیارم. البته همسرم میگفتن چون پسرم مریضه ممکنه در حقش ظلم بشه.
همسرم یک کارگر بود و همون حقوق کارگریش بود و یارانه. دوتا بچه پوشکی داشتیم. این اواخر قیمت پوشک واقعا بالا رفته بود. من لباس برای بچه ها خیلی کم میگرفتم چون لباسای اولی رو برای دو برادرش استفاده میکردم. خودم وهمسرم هم واقعا پولی نمی موند که بخوایم لباس بخریم. حسابی قناعت میکردیم و از زندگیمون راضی بودیم.
۱۹ آذر ماه امسال بود که صبح که بیدار شدم و میخواستم به پسرم غذا بدم احساس کردم تپش قلب داره. بردیم بیمارستان بستریش کردن و همان داستان همیشگی رگ گرفتن...نزدیکای ظهر بود هوشیاری اومد پایین و شب گفتن خدا بهتون صبر بده😭😭😭 ایست قلبی کرده... یک ماه دیگه مونده بود ۴ سالش بشه.
من و باباش واقعا عاشقش بودیم همیشه موقع انجام کاراش لذت میبردم. من ۴ سال هیچوقت غذا از گلوم پایین نرفت، جلوش آب نمیخوردم. داشتم ذره ذره آب میشدم خصوصا وقتی هم سن و سالاش رو می دیدم. ولی با داشتنش احساس خوبی داشتم. انرژی داشتم، پذیرفته بودم که این هم یه نوع زندگیه و واقعا بخاطر داشتنش خدا رو شکر میکردم.
تنها کسی که پسرم باهاشون راحت بود من و باباش بودیم. من تو این سالها هیچ مجلسی نمیرفتم. نه که دلم بخواد و نرم. بودن کنار پسرم از هر دورهمی، مسافرت و تفریحی برام لذت بخش تر بود. نعمتی بود که خدا خیلی زود ازمون گرفت.
الان پنج ماه از این اتفاق تلخ میگذره و من هنوز بعضی شبا سر ساعتی که بهش غذا می دادم، بیدار میشم.
🇮🇷🌹🇮🇷🌹
@serat_z