eitaa logo
انتشارات ستارگان درخشان
475 دنبال‌کننده
378 عکس
115 ویدیو
3 فایل
انتشارات ستارگان درخشان با ۱۷ سال سابقهٔ درخشان. موضوعات: فرهنگ انقلاب اسلامی و دفاع مقدس مجله مجازی هم‌رزم: @hamrazm_mag آیدی ادمین @n_setareganederakhshan
مشاهده در ایتا
دانلود
نام کتاب: کابوس یک رویا قیمت با احترام:36هزار تومان چند جمله از کتاب:صدای همهمه و بازی کودکان از خرابه‌ها به گوش می‌رسید. راشل مشغول بررسی ایده‌ای دربارۀ راه‌های دارو رسانی به نوار غزه بود! یکی از دوستانش سراسیمه خود را به راشل رساند؛ نفس‌نفس‌زنان و با ترس گفت: «راشل عجله کن، بیا بریم! تصمیم دارند یه خونۀ دیگه رو هم خراب کنند! بعضی از بچه‌ها اونجا هستند و دارند سعی می‌کنند با مذاکره جلوشون رو بگیرند! زودباش ما هم باید بریم! شاید اگر تعدادمون بیشتر باشه بتونیم متوقفشون کنیم!» متن پشت جلد: شب از نیمه گذشته بود؛ صدایی آشنا شنید! صدایی که در این دو ماه اقامتش در نوار غزه روزی چندبار می‌شنید؛ صدایی که روحش را آرام می‌کرد؛ مثل نوعی موسیقی آرام‌بخش بود؛ اما موسیقی نبود! آواز هم نبود... @setaregaannderakhshan
نام کتاب: درون گمشده قیمت بااحترام :15هزار تومان چند جمله از کتاب:من و پدربزرگ و مادربزرگ پیر و مریضم، داخل یه خونۀ خیلی کوچیک زندگی می‌کنیم. آجرهای این خونه پر از قصه‌های واقعیه. مادربزرگم هر شب، قصۀ یکی از اون‌ها رو برام تعریف می‌کنه؛ قصۀ گل آرزوها، قصۀ دیو سیاه، قصۀ دختر کوچولوی تنها، قصۀ مرد ترسو؛ اما داستان من از اونجا شروع می‌شه که یه شب، نوبت به قصۀ گل آرزوها رسید @setaregaannderakhshan
نام کتاب: مثل خودش قیمت بااحترام:30هزارتومان چندجمله از کتاب:- حرف‌هایی که راجع به او می‌گفتند، لابد درست بوده. ببین چطور شیش‌تیغه کرده! - پس می‌گفتند کشتندش! اینکه دوباره سروکله‌ش پیدا شد! - یکی از بچه‌ها می‌گفت: از انقلاب و سپاه بریده. نکنه این مدت زندان بوده؟ - آره بعید هم نیست. همین آقا بود که می‌خواست ما رو ارشاد کنه؟ ببین به چه وضعیتی دراومده! صدای پچ‌پچ دو نفری که کمی عقب‌تر از حسین و آن‌طرف مینی‌بوس نشسته بودند، او را به خود آورد. برای لحظاتی رشتۀ افکاری که در ذهن می‌پروراند از هم گسیخت؛ اما بهتر بود توجهی به آن‌ها نداشته باشد. «ولِشون کن. بذار هرچی دلشون می‌خواد بگن.» @setaregaannderakhshan
❌❌ یه تخفیف عالی❌❌❌❌ به مناسبت عید بزرگ شیعیان، عید غدیر خم تمام کتاب ها با 15درصد تخفیف به شما بزرگواران تقدیم می‌شود😍😍
🔶 نام کتاب:بی‌بی جان قیمت با احترام : 12هزارتومان چند جمله از کتاب: کم‌کم به این نتیجه رسیده بودم که خودم هم عازم کردستان شوم. از صادق همچنان خبری نبود. نمی‌دانستم از کجا باید شروع کنم. کجای کردستان را باید گشت. اصلاً فایده‌ای داشت یا نه؟ پیداکردن صادق در کردستان همانند جُستن سوزنی در انبار کاه بود. یک شب پس از فراغت از کار به خانه آمده بودم که درِ خانه را زدند... @setaregaannderakhshan
نام کتاب:شقایق عاشق قیمت بااحترام:10هزارتومان چند جمله از کتاب:یڪ بار باشگاه سپاهان ڪفش آدیداس بهش هدیه داد. آن موقع ڪفش فوتبالیِ آدیداس هدیه‌گرفتن خیلی بالا بود. با اینڪه قیمتش هم نسبت به حالا رقمی نبود؛ ولی مثل این بود ڪه به یڪی بخواهند ده تا سڪه هدیه بدهند. ماها خیلی راغب بودیم ڪه این ڪفش‌ها را یا خودش بپوشد یا بدهد به ماها. یڪ روز جمعه‌ای بود، توی زمین خاڪی رفته بودیم تمرین فوتبال، بعدش همگی رفتیم خانه حسن. نیم ساعت بعد دیدیم زنگ در خانه را زدند... @setaregaannderakhshan
🔶 مجموعه کتاب های فرماندهان ۱۱جلد کتاب با موضوع زندگی نامه فرماندهان قیمتشون بسیار مناسب و عالیه برای عیدی دادن 😍😍😍
نام کتاب:فرمانده قیمت بااحترام:2600 تومان چند جمله از کتاب:حسین نشسته بود داخل قایق که چند تا از نیروها پریدند توی قایق و گفتند: «ببخشید برادر اگه می‌شه ما رو ببر اون‌طرف آب.» رسیدند به وسط آب که یکی از آن‌ها گفت: «فکر می‌کنین الان توی این گرما فرمانده لشکر چی‌کار می‌کنه؟» بعد هم جوابی نشنید. ادامه داد: «من مطمئنم با یه زیرپوش نشسته توی دفترش زیر کولر...»‌ حاج‌حسین اما با خنده‌ای روی لباش هیچ جوابی نداد! @setaregaannderakhshan
نام کتاب:این‌عمار قیمت بااحترام:3100تومان چند جمله از کتاب: برادرش را صدا زد. دوهزار تومان به او داد که به دست یکی از رزمنده‌ها برساند. گفت: «دخترش دم بخته و نیاز شدید به پول داره. من را هم می‌شناسه. اگه من پول را بهش بدم ممکنه خجالت بکشه. شما این پول را به دستش برسان.» @setaregaannderakhshan
نام کتاب:سرباز مولا قیمت بااحترام:2600هزار تومان چندجمله از کتاب : این بار که می‌خواست به جبهه برود، همۀ لوازم شخصی‌اش را که احساس می‌کرد در جبهه موردنیاز رزمنده‌ها است، جمع کرد تا با خودش ببرد. خانمش گفت: «حاجی! تو چی می‌دونی که من نمی‌دونم؟» جواب داد: «هیچی عزیزم. فقط خدا همه‌چیز رو می‌دونه. اول زمستونه، جبهه هم، لباس و امکانات زیاد نیست. این‌ها رو می‌برم که رزمنده‌ها استفاده کنن.» مقداری هم پول در خانه بود، جلوی همسرش گرفت و گفت: «هر مقدار که نیاز داری، بردار تا بقیه‌اش رو ببرم منطقه، بعضی بچه‌ها که می‌خوان به مرخصی برن، حتی کرایۀ ماشین هم ندارن.» آن روز، روز آخری بود که علی را دید. @setaregaannderakhshan