eitaa logo
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
147 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
465 ویدیو
28 فایل
بسم رب الشهداء🌹 بااین ستاره‌هامیشود #راه راپیداکردبه شرطها وشروطها.. #کمی_خلوص #کمی_تقوا #کمی_امید #کمی_اعتقاد میخواهد. به نیابت از #شهیدان #سعیدبیاضےزاده #احسان_فتحی (یگانه شهیدمدافع حرم شهرستان بهبهان) ارتباط با مدیر @sh_bayazi_fathi313
مشاهده در ایتا
دانلود
✍ مـیـم_ر 🌹قسـمـت بـیـسـت و هـفـتــم خطر رفع شده بود و همه خوشحال! یک هفته میشد که من در بیمارستان بستری بودم! برای منی که لحظه به لحظه در جنب و جوش بودم سخت بود که روی تخت دراز بکشم و به سقف و درو دیوار اتاق خیره باشم! صدای زینب که داخل اتاق شد مرا به خودم اورد: _یکاری کردم مامانت بره خونه و من جاش بمونم! _ممنون لطف کردی فقط جون مادرت تو سکوت سیر کنا! _بخاطر تو نموندم که بخاطر داداشم موندم! _داداشت؟ _اره داداشم! محمد حسین و برو بچ پلیس قراره بیان ملاقاتت! به هر حال زمانی همکارشون بودی خواهر جان! متعجب به لبخندش خیره شدم! _اینجا ؟؟؟؟ کی اونوقت؟ نگاهی به ساعتش کرد و گفت: _فکر کنم یه ۵ دقیقه دیگ در اتاقو بزنن _زینبببب! ۵ دقیقه دیگه اینجان اونوقت تو الان اینو به من میگی؟ _مگ میخواستی ارایش و شینیون کنی؟ خواستم حرفی بزنم که صدای در مانع شد: زینب خندید و گفت: _خخخ از ۵ دقیقه زودتر رسیدن! خدا کنه امیرم اومده باشه! در باز شد! اول از همه سرهنگ کاظمی و بعد تمام کسانی که در این مدت با انها همکاری داشتم وارد شدند اخر از همه هم محمد حسین! نشستم و جواب سلام و احوال پرسی های گرمشان را دادم. زینب همانطور که گل هارا در گلدان میگذاشت خیره به امیر که با تلفن حرف میزد مانده بود. آن هم با نگاهی مشکوک! سرهنگ کاظمی هم همچنان در حال تعریف و تمجید و تقدیر بود: _شما خدمت بزرگی به مردم کردید و مطمئنم... محمد حسین هم که سرش پایین بود و چیزی نمیگفت! احساس خستگی را در چهره اش میفهمیدم. نمیدانم چرا دلم برای امرو نهی کردن ها مراقبت هایش از من تنگ شده بود! بقیه هم که در ان بین چیزی میگفتند و میخندیدند! ناگهان نگاهم به نگاه کاشف گره خورد که سخت به من چشم دوخته بود و در فکر فرو رفته بود! حتی وقتی نگاهش کردم هم متوجه نشد و قصد بیرون امدن از فکر را نداشت! حالا چرا در صورت من فکر میکرد؟ همه که رفتند کاشف همچنان مانده بود! محمد حسین هم در حال حرف زدن با زینب و امیر بود: _امیر خونه مونه نمیریا کلی کار ریخته سرمون! ابجی توام دو دیقه بیخیال این اقا شو یهو دیدی اخراجش کردنا! _واا داداش به من چه؟ من تو روز فقط یک بار امیرو میبینم! شایدم دو روز یک بار اینم میخواین ازم بگیرین؟ محمد حسین با حالت تهوع نگاهی به امیر انداخت و از روی تاسف برایشان سر تکان داد! وقتی به سمت من برگشت و برای لحظه ای با او پشم در چشم شدم ناخواداگاه ضربان قلبم تند شد! همانطور که نگاهش به من نبود گفت: _خب دیگه لیلی خانم مام باید بریم ممنون بخاطر همه چیز! سرم را پایین انداختم و با لبخندی گفتم: _ممنون که اومدین! زینب با امیر بیرون رفتند و محمد حسین هم رو به نوید کاشف گفت: _نوید چسبیدی به صندلی پاشو بریم دیگه! نوید که بلاخره به خودش آمد مکثی در صورت محمد حسین کرد و گفت: _شما برین من میام! محمد حسین متعجب نگاهش کرد و گفت: _باشه منتظرم تو حیاط دیر نکن! با من خداحافظی کرد و رفت! هنگ، خیره به کاشف ماندم! سرش را پایین انداخت و گفت: _میخواستم باهاتون حرف بزنم! _بله بفرمایید! _خب اولش باید یه مقدمه ای باشه! ولی من اهل مقدمه و این چیزا نیستم! یعنی میگم حرفو باید مستقیم گفت! _اره خب منم از مقدمه چینی خوشم نمیاد! حرف اصلیو بزنید. دستی به ته ریشش کشید و نفسش را به بیرون فوت کرد. انگار چیزی اذیتش میکرد! نمیتوانست راحت و خلاصه حرفش را بزند! _اقای کاشف راحت باشین! مگ چی میخواین بگین که انقدر سخته براتون؟ _چی بگم اخه! از اون شناخت کمی که از شما دارم میترسم از دستم ناراحت بشید! _نچ مردم از کنجکاوی بگین دیگه! _خیلی خب باشه! لیلی خانم من نمیدونم چی شد و چطور شد.. اصلا کی و به چه دلیل! ولی چیزیه که حسش کردم و خیلی داره اذیتم میکنه! یعنی اگه نگمش جونمو میجوه! من ... من به شما... علاقه مند شدم! ...
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
در عشــق یا وارد نشــو یا مـــرد رفتن باش . . . #پاسدار_مدافع_حرم #شهـید_جاویدالاثر_مجید_قربانخانی
مجید قهوه‌خانه داشت برای قهوه‌خانه‌اش هم همیشه نان بربری می‌گرفت تا «مجید بربری» لقب بامزه‌ای باشد که هنوز شنیدنش لبخند را یاد بقیه بیندازد.🙂 اخلاقش واقعا شهدایی بود ،بارها هم کنار نانوایی می ایستاد و برای کسانی که می دانست وضعیت مناسبی ندارند. نان و دستشان می رساند. خیلییی مهربوون بود☺️ قهوه‌خانه‌ای که به گفته پدر مجید تعداد زیادی از دوستان مجید آنجا رفت‌وآمد داشتند : «یکی از دوستان مجید که بعدها هم‌رزمش شد در این قهوه‌خانه رفت‌وآمد داشت. یک‌شب مجید را هیئت خودشان ‌برد که اتفاقاً خودش در آنجا مداح بود. بعد آنجا در مورد مدافعان حرم و ناامنی‌های سوریه و حرم حضرت زینب می‌خوانند و مجید آن‌قدر سینه می‌زند و گریه می‌کند😭 که حالش بد می‌شود. وقتی بالای سرش می‌روند. می‌گوید: «مگر من که حرم حضرت زینب درخطر باشد. من هر طور شده می‌روم.» از همان شب تصمیم می‌گیرد که برود.»...🌹 .... ۲۱دیماه۹۴ شهیـد مجید قربانخانے🌹🍃 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
اے صبا از من بہ اسماعیل قربانے بگو زنده برگشتن ز ڪوی یار شرط عشـــق نیست عاشقِ دلداده آن باشد ڪہ از ڪوے حبیب تن بہ خاڪ و سر جدا سوے محبـوبش رود #شهید_محسن_حججی🌷 #وَفدیناهُ_بذبح_عظیم https://eitaa.com/setaregan_velayat313
#سرلشکر_شهید_عباس_بابایی اسماعیل نیروی هوایی ؛ خلبانی ڪہ در روز عید قربان دنیا را برای خدایی شدن ذبح کرد #سالروز_شهادت🌷 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عاشق #شهادت شدم ... آن روز که دلم گره خورد... با نامت یا #سید_الشهدا ...🙂🎈 #به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت https://eitaa.com/setaregan_velayat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#انس_با_قرآن هر روزیک صفحه از قرآن کریم سلامتی‌وتعجیل‌حضرت‌صاحب‌الزمان‌(عج) به نیابت از #شهـیدان_حاج_حسین_خرازی #محمد_اینانلو قـرائت امـروز 👇سوره #آل_عمران #صفحه_شصت_ونه @setaregan_velayat313 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─----╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلتنگ که می شوی بگو یا مـهــدی دل‌سنگ که می شوی بگو یامهــدی گر بر ســرت تگــرگ و طـوفان بارد هر رنگ که می شوی بگو یا مهــدی #شاعره‌ٔ‌مهدوی‌عج_شیرزاد #روزتون_مهدوی💚 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#یااباعـبدلله...♥️ پـرسشـے بَد،نگران ڪرده مـن مجـنون را♡🌙 اربعـین #ڪربُبَلا... حک شـده در تقـدیرم؟!🍃 #یه_ڪربلابده_ارباب😭 #اربعین_کرببلایی_نشوم_میمیرم https://eitaa.com/setaregan_velayat313