ستارگان آسمانی ولایت⭐️
به یاد #شهید_سعید_بیاضی_زاده🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹
#خاطرات_شهدا🌷
🌷 بار اولی که میخواست برود #سوریه
قرآن براش گرفتم. #قرآن را بوسید
و باز کرد. ترجمه آیه را برایم خواند
🌷 ولی بار آخری که می خواست برود
وقتی قرآن را باز کرد آیه را ترجمه نکرد.
گفتم:سعید چرا #ترجمه نمیکنی؟
🌷گفت: اگر ترجمه آیه رو بهتون بگم
#ناراحت نمیشین؟ گفتم:نه
گفت: #آیه_شهادت اومده
و من به #آرزوم میرسم.
#طلبه_شهید_سعید_بیاضی_زاده🌷
#شهید_مدافع_حرم_دهه_هفتادی
🍃🌹🍃🌹
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
💠با این شهدا میتوان راه را پیدا کرد... 💐تصویر مداح شهید مدافع حرم حسین مغزغلامی ⚫️فرا رسیدن ماه مح
هیئتی که داشتیم بعضی موقع ها #اراذل محل هم میومدن
من همیشه ازاین موضوع #ناراحت بودم
ولی #حسین حتی کوچک ترین خرده ای به اونا نمیگرفت و باهاشون خیلی خوب برخورد میکرد ...
یه روزی که بهش #گلایه کردم گفت: اتفاقا همین ها #واجبه که بیان هیئت؛ امام #حسین (ع) کار خودش میکنه و کاری که باید بشه میشه...
#شهید_حسین_معز_غلامی🌷
#شهید_مدافع_حرم
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
💠ساده زیستی شهید
🔅از قول همسرش
🔸یادم می آید که در اتاق🚪 کارش روی زمین #مینشست و کارهایش را انجام می داد. احساس کردم شاید #معذّب باشد. پیشقدم شدم و رفتم یک سری صندلی🛋 گرفتم.
🔹با دیدن آنها #بر_خلاف انتظار اولیهام، علی نه تنها شاد نشد❌ بلکه #ناراحت هم شد. میگفت:
«دنیـ🌍ـا آهسته آهسته #آدم را در کام خود فرو میبرد. قدم اول را که برداشتی تا آخر میروی. لذا باید مواظب همان #گام_اول باشی♨️»
📚 منبع/ماهنامه شاهدیاران/شماره ٣٠،٢٩
#شهید_صیاد_شیرازی
#سالروز_شهادت 🌷
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
🍂راوی: برادر شهید
🕊چند سال پیش، قبل از اینکه #هادی برای زندگیاش تصمیم جدی👌 بگیرد هر دویمان در #بازار کار میکردیم. یک روز آمد و گفت: دیگر نمیخواهم❌ در بازار کار کنم.
🕊شب آمدم و دوباره به او زنگ📞 زدم گفتم #برگرد دوست دارم کنار تو👥 کار کنم گریهام گرفته بود. اما هادی قبول نکرد⛔️ گفت: #ناراحت نباش حضور من خیلی هم مهم نیست😊 من باید #بروم.
🕊اول نگفته بود چه فکری💬 در سر دارد 💥اما او #طلبگی را انتخاب کرده بود
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
🌹🍃🌹🍃
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
✍ #برگی_از_خاطرات
🌷روزی از موضوعی #ناراحت بودم و از آن رنج میبردم، ابوالفضل منو دید و بعد از فهمیدن قضیه به من گفت:
داداش دو رکعت نماز بخون تا #آروم بشی
🌷گفتم: آخه...
گفت: بخون.
منم خواندم و #بهتر شدم
این قضیه گذشت تا روزی که خبر شهادتش رو به من دادن. حالم خیلی خراب بود.
به یاد پند برادرم افتادم و دو رکعت نماز خواندم و #آرام شدم
🖋راوی:برادرشهید
#شهید_ابوالفضل_راه_چمنی🌷
#شهید_مدافع_حرم
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
#خاطرات_شهدا 🌷
🔰روز 🗓هشتم #عید بود ، پادگان بودم دیدم #محمدتقی آمد پیشم گفت: فردا قرار است یک عده #بسیجی طلبه بیایند🚌 پادگان برای آموزش، میتوانی بمانی کمکمان کنی⁉️
🔰من با اینکه می خواستم #مهمانی بروم ولی نمیتوانستم به تقی نه بگویم🚫 چون او را خیلی دوست داشتم❤️ #قبول کردم. فردای آن روز محمدتقی و #علی_عابدینی و یکی دیگر از بچه ها با هم ماندیم👥 و از #صبح شروع کردیم به آموزش دادن تا غروب🌘
🔰از آنجایی که وقت نداشتیم کلاسها خیلی #فشرده برگزار شده بود و مجبور بودیم با کمترین استراحت😪 کار را پیش ببریم. برای #تقی این موضوع مهم بود که اگر آموزش سلاح🔫 داشتیم خیلی #مختصر و مفید باشد طوری که بسیجیها خسته نشوند❌
🔰موقع اذان🔊 بود دیدم تقی با موتور دارد می آید، گفت: وقت #اذان شده آب آوردیم بچه ها در همین میدان موانع #وضو بگیرند و نماز📿 بخوانند. تقی همیشه به نماز اول وقت اهمیت می داد👌
🔰نماز که تمام شد گفت: بسیجیان را آزاد بذارید تا نیمه شب🌓 که کار #شبانه داریم. محمدتقی آرام و قرار نداشت🚫 #عاشق کارش بود؛ خیلی به بسیجیها علاقه داشت💞 و با #اشتیاق زیاد به آنها آموزش میداد.
🔰می گفت: ما که همیشه #نیستیم، باید نیروهایی را آموزش بدهیم که اگر خدای نکرده برای انقلاب✌️ مشکل پیش آمد آنها #آمادگی_لازم را داشته باشند.
🔰من چون خیلی کار داشتم به تقی گفتم اگر کاری نداری و #ناراحت نمیشوی بروم⁉️ مرا در آغوش گرفت و گفت: دمت گرم زحمت کشیدی تو برو به کارت برس #من_وعلی عابدینی هستیم.
🔰بعد از #شهادت محمدتقی یکی از بچه ها که آن شب در پادگان کشیک بود گفت: محمدتقی آن شب تا #اذان_صبح بیدار بود، وقتی که آمد از خستگی😓 #بدون_پتو روی کف زمین دراز کشید و خوابش برد😴 دلمان نیامد صدایش کنیم.
🔰یکی از آن #بسیجیها بعد از شهادتش🌷 به من میگفت: تمام افتخار من این است که زیر نظر #شهید_سالخورده آموزش دیدم. تقی با #اخلاق خوبش همه را شیفته خود کرده بود😍
#شهید_محمدتقی_سالخورده
https://eitaa.com/setaregan_velayat313