eitaa logo
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
157 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
465 ویدیو
28 فایل
بسم رب الشهداء🌹 بااین ستاره‌هامیشود #راه راپیداکردبه شرطها وشروطها.. #کمی_خلوص #کمی_تقوا #کمی_امید #کمی_اعتقاد میخواهد. به نیابت از #شهیدان #سعیدبیاضےزاده #احسان_فتحی (یگانه شهیدمدافع حرم شهرستان بهبهان) ارتباط با مدیر @sh_bayazi_fathi313
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام رفقا ✋ اگر یڪ روز فڪر از ذهنت دور شد و آن را فـرامـوش ڪردی، حتما فــرداے آن روز را روزه بگیر ... 📌روزهای ما به چه افکاری شب می شود؟! https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ما بسیجی‌هاے روح اللہ با #شهیدان‌عهدخون بستیم روز اول یا علے گفتیم تا بہ آخر با علے هستیم عشق این دل‌ها جز ولایت نیست راہ و رسم ما جز شهــ🌷ـادت نیست... #آخر_خادمے_شهادت_است🕊 #به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت https://eitaa.com/setaregan_velayat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ #اختصاصی 🎦 #ببینید 💠پیام برادر شهید مدافع حرم #ابراهیم_رشید به مسئولین کشور در مراسم وداع با پیکر برادرش: 🕊هرآنچه که امضا میکنید به یه قطره از خون داداشم‌ نگاه کنید و امضا کنید ...! https://eitaa.com/setaregan_velayat313
📷 جواب سوالم تو باشی اگر ز دنیا ندارم سوالی دگر که من پاسخی چون تو می‌خواستم مباد آرزویم از این بیشتر دلم جراتش قطره‌ای بیش نیست تو ای عشق او را به دریا ببر . #شهید_مدافع_حرم_ابراهیم_رشید_و_پسرش https://eitaa.com/setaregan_velayat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•🌸• ♥️|شهید سردار محمود ڪاوه : …اگر من در این دنیا هیچ ڪار نیڪی نڪرده باشم به نیڪ بودن یک ڪارم ایمان دارم …و آن هم رصد ستاره‌‌اے است به نامِ علی قمی کُردی » ♥️‌| #شهید_سردار_علے_قمے_کردے 🍃| #سالروز_شهـادت https://eitaa.com/setaregan_velayat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻۱۳ تیر ۱۳۶۵ 🚩سالروز شهادت قائم مقام فرماندهی لشکر محمدرسول الله(ص)، سردار شهید سید محمدرضا دستواره گرامی باد. https://eitaa.com/setaregan_velayat313
4_5807504303471985003.mp3
3.73M
مداحے میثم مطیعی درباره شهدا خیلی زیباست التماس دعای شهادت... کانال پیروان شهدای بجنورد https://eitaa.com/piyroo
💠همیشہ دلش میخواست دیدن امام خامنہ اے برود، هیچ وقت فڪرشو نمیڪرد ڪہ روزے امام خامنہ ‌اے بہ دیدن او برود.. 💐سالروز شهادت مدافع حرم "سیدمحمدحسین میردوستی" گرامی باد #صلوات 🌹 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
😭😭💔 حجله اش را پس زد وجام شهادت را گرفت🌷 جشن دامادی برایش حضرت زهرا گرفت🌷 #تازه_داماد #شهید_نوید_صفری شهید بی سر 🍂🍂 #تشییع #اخرین_دیدار #جمعه #اذر #تصاویر 3 روز تا تولد🌺 یادش با #صلوات❤️ https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
😭😭💔 حجله اش را پس زد وجام شهادت را گرفت🌷 جشن دامادی برایش حضرت زهرا گرفت🌷 #تازه_داماد #شهید_نوید_صفر
🕊 #شهید_نوید_صفری؛ شهید بی سر 🔸هرکس چهل روز زیارت عاشورا بخواند و ثوابش را هدیه بفرستد،... 🍃حتما تمام تلاش خود را به اذن خدا خواهم کرد تا حاجت او را بگیرم... #۳روزتاولادت https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
🖊#کف_خیابون 30 233 انگار برقش گرفته بود... گفت: «وای بر من! شاید حق با شما باشه! اجازه بدید رصد کنم
🖊 31 نمیدونستم 233 داره چیکار میکنه اما از ته دلم برای سلامتیش دعا میکردم. خیلی دل و جیگر میخواد که یه زن با وضعیتی که نمیدونم چطوریه، سوار موتور بشه و جونشو بذاره کف دستش و تصمیم بگیره یه چیز قابل توجه از ماشین سه چهار تا بدنساز حرفه ای بلند کنه و بره به سلامت که برن دنبالش و بکشونتشون به یه وری که دو سه ساعت واسه من زمان بخره... از جدیت و اطمینان و ایمانش به کاری که میکنه بسیار خوشم اومد و از خدا خواستم کمکش کنه... چون مردها به شدت از زن های ضعیف که مدام از مشکلاتشون و ضعف ها و بیماری ها و نداشته ها و رنج ها حرف میزنند و فقط دنبال توجه و محبت های الکی هستند خوششون نمیاد. خب کار ما هم جدیت میخواد... هم هوش و ذکاوت و هم ایمان به درستی تصمیمی که میگیری! 233 تصمیمشو گرفته بود... (بعدا این تیکه از هنرنمایی 233 را از زبون خودش براتون میگم) نشستم در کمین در اتاق افسانه... آمارشو داشتم... حداقل تا یکی دو ساعت دیگه به هوش نمیومد... سریع لب تاپ و ... ارتباط گرفتم و سه نفرشون را دور هم جمع کردم... گفتم: بچه ها چه خبر؟ الان جون یه بنده خدا کف خیابون در خطره و داره واسه من و شماها زمان میخره... جون یه زن... زنی که داره تمام تلاشش میکنه واسه پرونده... اگه من و شما که چهارتا مرد هستیم نتونیم کاری بکنیم و زمان را از دست بدیم، چطوری میخوایم جواب وجدانمون بدیم... تو را جان امام زمان زود باشید... صدایی نشنیدم... کسی جوابمو نداد... اما مشخص بود که خیلی دارن تلاش میکنند و از جون و دل دارن زحمت میکشند... اما خب منم شرایطم مگسی بود و نمیتونستم صبر کنم... چون به هیچ منبعی هم دسترسی نداشتم... بدون هیچ آرشیو و یا مخزن اطلاعاتی! معلومه که عصبی تر میشم و کم طاقت تر میشم وقتی فقط باید صبر کنم و دست بذارم رو دست بشینم ببینم بقیه چیکار میکنند! یه ربع تقریبتا گذشت... تو همین فکرا بودم و داشتم تو دلم صلوات میفرستادم که یهو یکی صدام کرد... از دایره تشخیص هویت بود... فورا ارتباط گرفتم و جوابش دادم: من: «درخدمتم... جان!» گفت: «گفتی تاجزاده؟!» من: «آره! چطور؟!» گفت: «فکر کنم خودش باشه... تاجزاده... رامین تاجزاده... 47 ساله... دارای یک همسر و دو فرزند دختر ... کارشناسی ارشد حقوق... ماشالله از رزومه تحصیلی و کاری... کلا بیکار نبوده و تا همین حالا چندین پست مهم هم داشته... آخریش مسئولیتش مدیریت بخش بازرسی و کنترل سازمان.............. و و و » من گفتم: «پس از اون دم کلفت هاست... لطفا عکسشو بفرست رو سیستمم... چرا فکر میکنی این همون تاجزاده است؟!» گفت: «چون اسم زبون عربی و اینا آوردی، تقریبا واسم یقین شده که میتونه خودش باشه... علتش هم اینه که این رامین تاجزاده مسئول کمیته ارتباطات بین الملل سازمان خودشون هم بوده و خوراکش کشورای عربی بوده... اینقدر با عربها تونسته بوده مچ بشه و سرمایه گذار عربی جذب کنه که دهن همه باز مونده بوده... یه نمونش هم تو مشهد بوده... پروژه .............. که حالا که مشخص شده فهمیدیم که پای ثابت سرمایه گذاری اون پروژه، عرب های سعودی و اماراتی بودند!» دهنم باز مونده بود... گفتم: «اجرت با امام زمان... خدا خیرت بده... نمیتونی ایمیلش را واسم هک کنی؟!» گفت: «اگه بدونم واسه چی میخوای ایمیلش هک کنم، شاید بتونم یه راه بهتر بذارم پیش پات! اومدیم و ایمیلش پر از چرت و پرت و تبلیغات بود. ما که وقت نداریم! درسته؟» گفتم: «دقیقا... درسته... میخوام ببینم برنامه سفر یا قرار کاری یا نمیدونم حالا هر چی داره یا نه؟» گفت: «خب این که میشه از طریق سازمان هوایی حلش کرد... بذار برم کارتابل حراستش خبرت میکنم... یاعلی!» سرتون درد نیارم... شاید شیش هفت دقیقه گذشت... اومد پشت خطم و گفت: «فردا شب داره میره پاکستان... تنها هم نیست... چون حدودا ... صبر کن... اشتباه میکنم یا دارم درست میبینم؟!... نه مثل اینکه درسته... فکر کنم حدودا 20 نفر هم همراه داشته باشه... چون سه رقم آخر شماره رزرواسیونشون یکیه!!! از یک یا دو شرکت اما با شماره رهگیری نزدیک به هم!!» گفتم: «تو معرکه ای! ببین میتونی یه جا خالی در پروازشون واسم پیدا کنی؟!» گفت: «کجا ایشالله؟ پاکستان؟» گفتم: «په نه په تاکستان! آره دیگه! زود باش! منتظرم». تکمیلی👇👇 @mohamadrezahadadpour ایتا https://eitaa.com/setaregan_velayat313 سروش https://sapp.ir/bayazi_and_fathi313
32 تا اون داشت واسم رزرو میکرد، رفتم رو خط 233 ... گفتم:« 233 اعلام موقعیت؟ ... 233... لطفا اگر شرایطش داری جواب بده!» جوابی نشنیدم... دلشوره گرفتم... رفتم رو خط بچه های جرائم سازمان یافته ادارمون... گفتم: «بچه ها میتونید بفهمید تاجزاده با کیا داره میره پاکستان؟» گفتند: «همین الان تمام اطلاعات تشخیص هویت دریافت کردیم ... کاری نداره... چون لیست مسافرا روبروم هست... بگو دنبال کی هستی تا بگم هست یا نیست؟» گفتم: «ببین اسم خانمی به نام رویا یا افسانه هست یا نه؟!» گفتند: «آره... اسم دوتاشون هست... رویا و افسانه... آره هستند!» دوباره رفتم رو خط 233 ... گفتم: « 233 خواهش میکنم اعلام موقعیت... 233 با تو هستم!» هیچی... حتی صدای سایلنتیکشن هم نیومد که حداقل بدونم زنده است یا نه؟! داشتم دیوونه میشدم... رفتم رو خط دایره تشخیص... گفتم: «بچه ها چی شد؟ جا میده یا نه؟» گفتند: «نه حاجی! تا حالا که هیچ خبری نیست... ببینم میتونم پای پروازی بفرستمت... راستی شاید بشه به جای یکی از بچه های امنیت پرواز بری! میخوای هماهنگ کنم؟» گفتم: «وای نه! راستی یه چیزی یادم اومد... افسانه منو دیده... وای خدای من... افسانه منو دیده... باید یه کاری کنیم که افسانه نیاد... باید یه کاری کنیم که افسانه نتونه بره تا بجاش من برم!» گفت: «خود دانی! اما اگر خواستی بگو تا بچه های امنیت پرواز هماهنگ کنم. راستی رویا چی؟ اون شما را ندیده؟!» دوباره رفتم رو خط 233 ... با داد و بیداد گفتم: «233 موقعیت! 233 موقعیتت را اعلام کن!» هیچی... خبری نبود... یه کم تمرکز کردم... فقط میدونستم که باید افسانه میموند... خب اگه رویا پاش به بیمارستان برسه و رضایت بده، راحت ترخیصش میکردند... بدبختانه افسانه را جلب و دستگیر نمیتونستیم بکنیم چون هم شاکی نداشت و هم اگر خبرش به کوروش و تاجزاده و بقیه میرسید، معلوم نبود چه تصمیمی بگیرن! خب باید چیکارش میکردم؟ چقدر بیهوشی و ضعف بهش وارد میکردیم؟ الحمدلله اطلاعات خوبی داشتیم اما... بزرگترین مشکل من افشین بود. چون ما الان سه تا صورت مسئله درباره افشین مطرح کرده بودیم که بتونیم یه ذره اطلاعات بگیریم. به خواهرش گفتیم افشین مرده! مادرش هم گذاشتیم تو آمپاس و بی خبری از دختر و پسرش! خود افشین هم داره واسه کوروش نقشه میکشه و نمیدونه که خواهر و مادرش در چه وضعیتی هستند! فقط تونستیم جوری متقاعدش کنیم که به خاطر کینه ناپاکی مادر و خواهرش هم که شده، مثلا باهاشون قهر باشه و نخواد باهاشون ارتباط بگیره که مثلا نگرانش باشه و تلافی و از اینجور قصه ها... اما اینا هیچکدومش برای من نه نون و آب میشد و نه 233 که داشت کف خیابونی شلوغ و پلوغ تهرون با مرگ دست و پنجه نرم میکرد... تو همین فکرا بودم... تشخیص هویت داشت استعلامات بیشتری درباره تاجزاده و ارتباطاتش جمع میکرد... بچه های سازمان یافته یه چیزی گفتند که جالب بود... گفتند: پاکستان تاجزاده یه ماموریت کاری نیست... حتی عکس برگه مرخصیش هم که واسه ادارشون نوشته بود فرستادند روی سیستمم... داشت برام یقین حاصل میشد که ملاقات گنده ای دارن که این وقت سال پاشده داره خودش با یه تیم شو و مدلینگ میره پاکستان... مخصوصا با افتضاح پاکستان سر مسئله هسته ای و... البته ربطی که فکر نمیکنم داشته باشه... نمیدونم... داشتم قاطی میکردم... تحلیل همه احتمالات خیلی مشکل بود... که یهو یه صدایی اومد... خطم مشغول شد... اولش فشارم رفت بالا... اما بعدش آروم شدم وقتی شنیدم که گفت: «قربان! 233 هستم... با چهارتا شبه جنازه... تصادف کردند خاک توسرشون... دوتاشون ضربه مغزی شده... رویا زنده است... یکیشون هم داره کم کم میمیره... نمیکشونه بیمارستان... تموم میکنه... قربان چه دستور میفرمایید؟!» ادامه دارد...🚸 @mohamadrezahadadpour ایتا https://eitaa.com/setaregan_velayat313 سروش https://sapp.ir/bayazi_and_fathi313
🛩✈️🛫🛬🛩✈️🛫🛬🛩✈️🛫🛫 🖊 33 خیلی خوشحال شدم که صدای 233 را شنیدم. گفتم: «الحمدلله که خودتون سالمید. وضعیت رویا چقدر خرابه؟! سرپا میشه؟!» 233 با تردید گفت: «نمیدونم دقیق. اما فکر نکنم به این زودیا بتونه راحت و آسوده راه بره و زندگی کنه. از کنارش که رد شدم خونریزی زیادی داشت.» گفتم: «بسیار خوب! از دور مراقبشون باشید. هر بیمارستانی که رفتند... راستی شما الان کجایید؟! موقعیتتون چیه؟» گفت: «محدوده شما نیستیم. فکر نکنم آمبولانس اینا را بیاره بیمارستانی که افسانه هست... قربان! میبینم که رویا داره تکون میخوره... دارن سوار آمبولانسش میکنند... برم دنبالشون؟» گفتم: «آره... هرچند دیگه خیلی با این مادر و دختر کاری نداریم و کارای مهم تری داریم اما فعلا چشم ازشون برندارید تا بهتون بگم چیکار کنید! تمام.» ظاهرا وقتی داشتن تعقیب 233 میکردن تا گوشی یکی از اونا را که برداشته بوده، ازش پس بگیرن، سرعتشون زیاد بوده و از یکی از فرعی ها ماشینی محکم به سمت راستشون میزنه که سبب ضربه مغزی شدن دو نفر و آش و لاش شدن یکی دیگه و جراحت های زیاد رویا میشه! اینجاست که میگن: کار خوبه خدا درست کنه! خب باید فاز ماموریت عوض میشد. دیگه دستمون خیلی هم خالی نبود و باید از روش «گام به گام» استفاده میکردیم و تا هرجای دنیا هم که شده برای تکمیل مراحل تحقیقات پرونده دنبالشون میرفتیم ببینیم اوضاع از چه قراره و دمشون از اون طرف آبها به کیا وصله؟! از این طرف، ینی از طرف داخل که ظاهرا خیلی دمشون کلفت و سنگین هست! اینقدر سنگین که یکی مثل رامین تاجزاده با اون سابقه خدمتی بالا در حدّ مدیریت یکی از شاخ ترین ادارات ملی، پیاده نظامشون هست و حتی زن و دختر مردم را برمیداره میبره خارج و برمیگردونه!! آخه این درد را به کی میتونستم بگم که جوری مسئله نفوذ در سطوح بالا جدی است که وقتی بچه های ما در حال تکمیل تحقیقات درباره تاجزاده بودند، احساس کردیم یکی دو بار پرونده در حال امحاء و نابودی است! مشکل از کجا بود و چرا یکی دو بار صفحه اسناد و مدارک این پرونده دیر باز شد و طول کشید تا آپلود بشه را هنوز نمیدونم... بگذریم!! خیلی کار داشتم. هم باید یه فکری به حال افسانه میکردم. و هم افشین منتظرم بود. و هم رویا که دیگه نمیدونستم چیکارش کنم؟ شرایطمون یهو عوض شد... چون یهو از آسمون دو سه تا سرنخ و چندتا آدم ریخته بودن رو سرم... ینی افشین و افسانه و رویا و سه تا یلچماق هم... به عبارتی میشه شیش هفت تا آدم در این پرونده رو دستم مونده بودند! نه مدرک معتبر و محکمه پسند برای جلبشون داشتم و نه میشد به راحتی از کنارشون رد و هیچی نگفت! در مرحله اول سریعا با بچه های مرکز مشاوره هماهنگ کردم که به افشین بد نگذره. اصلا بشینه هرچی میدونه را بنویسه تا هم حوصلش سر نره و هم شاید بازم سرنخ گیرمون بیاد. (متن صحبت ها و اعترافات افشین در صفحات اولیه این گزارش، در طول مدت اقامت و بازگرداندن سلامت معنوی افشین در مرکز مشاوره اداره نوشته و جمع آوری شد.) و اما رویا ... با رویا کار داشتیم... چون اومدیم و نتونستیم از پاکستان با دست پر برگردیم... تکلیف چی بود؟! یا مثلا اومدیم و دختر مردم به خاطر شوک احساسی که بهش وارد کردیم، دیوونه شد... یا اومدیم و حمله قلبی بهش دست داد و سکته کرد... یا اصلا خواست افسرده بشه... اومدیم و هزار تا مشکل دیگه پیش اومد... بهتر از مامانش کی میتونست بهش برسه؟! خب معلومه که هیچکس! بهترین راه این بود که افسانه و مامانش را بهم برسونیم ببینیم چیکار میکنند؟ اصلا شاید بیشتر به دردمون خوردند و تونستیم به یه سری آدم دیگه .... یه سری آدم دیگه را ول کن... با همین کوروش لعنتی بی همه چیز چه کسی میتونست ارتباط بگیره و ما را به کوروش لینک کنه؟ تصمیم گرفتم افسانه و مامانشو راحت بذارم. بذارم به هم برسن و بتونن به هم آرامش بدهند. به خاطر همین فورا دستور دادم به بیمارستان اونجا بگن که اونا را پذیرش نکنند تا بتونیم بیاریمشون بیمارستانی که افسانه هم هست! کل اون طبقه و اتاق های اونا هم دوربین و مامور و ... ادامه دارد...🚸 @mohamadrezahadadpour ایتا https://eitaa.com/setaregan_velayat313 سروش https://sapp.ir/bayazi_and_fathi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠پَـــنـــد نــٰـامــہء شٌــــهَــــداء "۵ "💠 #ستارگان_آسمانی_ولایت 🌷شهید ابراهیم همت🌷 ✅ #پند_نامه_شهدا ✅ #تلنگر @setaregan_velayat313 •┈┈••✾•🔹🔷🔹•✾•┈┈••
کودک شش ماهه #شهید_لطفی_نیاسر . روی شانه ات اگر نشد روی شانه تابوت چوبی ات تاب می دهی مرا بابا... . #شهید_محمد_مهدی_لطفی_نیاسر #شهید_راه_نابودی‌_اسرائیل https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
همه هستند مادر ، پسران و خانواده بیاییم هر چند وقت یکبار موقع گرفتن عکس خانوادگی موقع عکس گرفتن با پدر عکس گرفتن با برادر زمان عکس با همسر ، یادی کنیم از ، ، از شاید آن وقت دیگر حتی فکرش را هم نکنیم که برای مال دنیا به رفته اند شاید آن زمان دیگر این مقدار ساده از کنار دروغ پراکنی آن جماعت که پیش گوش و چشم ما ، پشت سر بد بگویند ، عبور نکنیم و بدون ترس از اخم آنان کافی برای پاسخ را در خود بیابیم نکته طراح صحنه های انفجاری مسابقات و نیز بودند https://eitaa.com/setaregan_velayat313
‌ ❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ یکی از روزها که از زابل اومده بود دو تا عکس با لباس نظامی گرفته بود. یکی با کلاه یکی بی کلاه... کلاه دارش رو داد به من و بی کلاهش رو داد به مادرش و بعدش گفت هنوز میخوام چندتا عکس دیگه هم بگیرم قاب کنم . بهش گفتم دو تا عکس کافیه ، میخوای چیکار کنی این عکسارو؟؟؟!!! گفت: اگه یه روز شهید شدم میخوام عکس زیاد داشته باشم تا به همه نشون بدی 🌷 شهادت:۹۴/۱۰/۴ محل شهادت:هنگ مرزی زابل نحوه شهادت: درگیری با اشرار https://eitaa.com/setaregan_velayat313
چہ تنگ است معبرها ، برای ڪسے ڪہ شما #راهنمایش نباشید ... در میدان مینِ نَفس گم شـــــده ایم #دستمان را بگیرید رهایمـــــان نڪنید ... #شهدا_گاهی_نگاهی😔 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
🔹️ شیر زنی فاطمی از دیار افغانستان . زیر بغل مادر شهید را گرفتند و آوردند بالاسر پیکر فرزندش نمی گذاشت کسی اشک بریزد سوره والعصر می خواند: و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر . می گفت: سه سال تلاش کردی بروی سوریه و آخر رفتی، راضیم از تو ما که نمی توانیم مدافع حرم زینب باشیم ولی تو ما رو نزد بی بی زینب رو سفید کردی. . خواست تا تابوت شهید را باز کنند؛ مدام یا علی و یا زینب می گفت با پاره کردن پارچه سبز تابوت انگار بند دلش بود که پاره می شد ولی مدام یا زینب می گفت. . درب تابوت را که برداشتند آرام شد و شروع کرد با فرزند عزیزش صحبت کردن. . گفت: من طاقت دیدن پیکر تو را نداشتم از زینب کبری(سلام‌الله‌علیها) خواستم صبرم بدهد، دیدی چه صبری داد! . الان جلوی تو نشستم، ببین چقدر محکم هستم، ببین گریه نمی کنم، نجوای مادر با روضه مداح دیگر به گوش نمی رسید فقط نوازش صورت بود که دلها را به صحرای کربلا رهسپار می کرد. . روضه تمام شد ولی مادر همچنان محاسن فرزند را مرتب می کرد. . دستهای مادر لرزید و از حال رفت نمی دانیم چه گذشت بین مادر و فرزند در آن عالم... . راوی: خادم معراج الشهداء(تهران) . هدیه به روح پرفتوح شهید مدافع حرم سیّد محمد تقی حسینی. https://eitaa.com/setaregan_velayat313