eitaa logo
ستاره شو7💫
778 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2هزار ویدیو
50 فایل
یه ستاره💫 کاشتم واسه تو روشن و زیبا یه ستاره تو دلم💖 جا گذاشتم رنگ فردا... ارتباط با موسسه هفت آسمان @haftaaseman ارتباط با ادمین: @admin7aaseman ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
امروز، روز تلاش کردن برای رسیدن به آرزوهای فرداست⚡️ ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
اسم‌هایی که دیگران ما رو باهاشون می‌شناسن، چیزایی هستن‌ که خودمون برای خودمون ساختیم، و اِلّا از آسمون که نیفتادن! پس اگه یه اسم منفی رو داری از اطرافیانت می‌شنوی، بد نیست به ریشه‌اش فکر کنی، شاید واقعی باشه!! مثل همین ماجرای امروز امید:👇
@bornamontazerاسم امید.mp3
زمان: حجم: 1.77M
🔝تو واسه خودت چه اسمی انتخاب کردی؟! ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
😅هوا یه جوریه که...!! ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام رفیق ستاره شو صبحت به خیر 🌱 ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
10.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😏مگه نمیگن «لا اکراه فی الدین» پس این همه زور و اجبار برای چیه؟! ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
1.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با توپ 🟠و لـگو◻️ این بازی رو خانوادگی یا با خواهر برادر میشه انجام داد😍 تقویت دقت و‌ تمرکز و سرعت عمل👌👌 های خلاقانه در خانه 👇👇👇 ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
ستاره شو7💫
══━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━══ •¦[📙💠⃟❅]¦• 🔶گردان قاطرچی ها 🔹داوود امیریان ◾️قسمت81 ‌کمی‌بعد‌دانیال‌پرسید:‌«
══━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━══ •¦[📙💠⃟❅]¦• 🔶گردان قاطرچی ها 🔹داوود امیریان ◾️قسمت82 باید‌رو‌سینه‌اش‌مشت‌بزنیم.‌من‌خودم‌دیدم‌که‌این‌کارو‌می‌کنند.‌ اکبر‌به‌حسین‌نفس‌مصنوعی‌میداد‌ و‌سیاوش‌با‌مشتهای‌محکم‌روی‌سینه‌ حسین‌میکوبید.‌ خدا‌میداند‌که‌عمر‌حسین‌به‌این‌دنیا‌ بند‌بود‌و‌دلش‌سوخت‌که‌بیشتر‌از‌آن‌ حسین‌به‌بهانه‌ی‌معالجه‌مشت‌نخورد!‌یکهو‌حسین‌نفس‌مانده‌در‌سینه‌را‌ پرصدا‌بیرون‌داد‌و‌با‌یک‌حرکت‌نشست.‌ اکبر‌جیغ‌زد: ‌زنده‌شد،‌زنده‌شد!‌ دانیال‌آب‌‌قمقمه‌اش‌را‌به‌صورت‌علی‌پاشید‌ و‌علی‌هم‌چشم‌باز‌کرد. ‌آی‌ی‌ی‌ی،‌من‌کجام؟!‌ حسین‌و‌علی‌چندلحظه‌به‌هم‌نگاه‌کردند.‌ علي‌یکهو‌پرید‌به‌آغوش‌حسین.‌ ‌تو‌زند‌های؟‌خدارو‌شکر،‌خدا‌رو‌شکر!‌ ناگهان‌حسین‌دردکشان‌علی‌را‌پرت‌کرده‌ کناری‌و‌زارزار‌گریه‌کرد:‌ ‌ای‌خدا،‌دیگه‌خسته‌شدم.‌ زودتر‌منو‌بکش‌راحت‌بشم!‌ با‌صلاحدید‌یوسف،‌ علی‌وحسین‌پای‌پیاده‌به‌مقر‌برگشتند‌ و‌بقیه‌‌ی‌باقی‌مانور‌را‌ادامه‌دادند.‌ دیگر‌در‌ادامه‌ی‌مانور‌مشکل‌جدی‌ای‌پیش‌ نیامد.‌به‌جز‌پاره‌سنگی‌تقریباً‌بزرگ‌ که‌بر‌اثر‌موج‌انفجار‌شوت‌شد‌و‌درست‌ به‌فرق‌سر‌کربلایی‌اصابت‌کرد‌و‌او‌را‌هم‌ ناکار‌کرد!‌کربلایی‌بقیه‌مانور‌را‌در‌حالت‌ بیهوشی‌و‌پشت‌چپول‌ادامه‌داده‌بود.‌ پس‌از‌مانور،‌صبح‌زود‌بعد،‌آقاابراهیم‌ و‌معاونانش‌در‌میدان‌صبحگاه‌از‌گردان‌ها‌ سان‌دیدند.‌‌آنها‌در‌جایگاه‌ایستاده‌ و‌‌گردانها‌از‌مقابلشان‌رژه‌می‌رفتند‌ و‌شعار‌میدادند.‌ وقتی‌نوبت‌گردان‌ذوالجناح‌شد،‌ کل‌رزمندگان‌لشکر‌شروع‌کردند‌به‌هلهله‌ و‌تشویق.‌ یوسف‌و‌نیرو‌هایش‌سوار‌بر‌قاطرها‌ با‌غرور‌و‌افتخار‌از‌برابر‌جایگاه‌عبور‌کردند.‌ حتی‌حسین‌و‌کربلایی‌که‌سرش‌را‌باندپیچی‌ کرده‌بود‌هم‌در‌این‌رژه‌شرکت‌داشتند.‌ نگاه‌ها‌عوض‌شده‌و‌به‌جای‌مزه‌پرانی‌و‌ خنده‌و‌مسخر‌ه‌کردن،‌همه‌یک‌صدا‌و‌با‌هم،‌ آن‌ها‌را‌تشویق‌ميکردند.‌ یوسف‌از‌خوش‌حالی‌در‌آسمان‌سیر‌میکرد.‌ لبخند‌پرغرور‌یک‌لحظه‌هم‌از‌چهره‌اش‌ محو‌نمی‌شد.‌ در‌جلسه‌ی‌پس‌از‌مانور،‌آقاابراهیم‌به‌یوسف‌ خبر‌داد‌که‌شروع‌حمله‌نزدیک‌است‌و‌گفت:‌ «یوسف‌بهتره‌کم‌و‌کسری‌ها‌را‌اعدام‌کني‌ و‌برای‌رفع‌آن‌ها‌اقدام‌کني».‌ یوسف‌دل‌تو‌دلش‌نبود.‌ تصمیم‌گرفت‌اول‌به‌تلفن‌خانه‌برود‌ و‌با‌نامزدش‌خداحافظی‌کند.‌ عملیات‌نزدیک‌بود‌و‌لحظه‌هاي‌ سرنوشت‌سازی‌در‌انتظار‌یوسف‌ و‌نیر‌وهایش‌بود. ادامه دارد... ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا