eitaa logo
ستاره شو7💫
760 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2هزار ویدیو
50 فایل
یه ستاره💫 کاشتم واسه تو روشن و زیبا یه ستاره تو دلم💖 جا گذاشتم رنگ فردا... ارتباط با موسسه هفت آسمان @haftaaseman ارتباط با ادمین: @admin7aaseman ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
13.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بدون فر و همزن کیک خیس حآضر کن 🥳🍩 مواد لازم : روغن و شکر پودر کاکائو شیر و وانیل بکینگ پودر تخم مرغ ۴ عدد آرد به مقدار لازم ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
ستاره شو7💫
══━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━══ •¦[📙💠⃟❅]¦• 🔶گردان قاطرچی ها 🔹داوود امیریان ◾️قسمت93 یوسف‌سوار‌موتور‌تریل،‌خو
══━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━══ •¦[📙💠⃟❅]¦• 🔶گردان قاطرچی ها 🔹داوود امیریان ◾️قسمت94 ‌میترتم‌تیاوت.‌م ‌یترتم.‌ ‌نترس.‌خودت‌رو‌نباز.‌نباید‌بترسی.‌باشه؟‌ افسر‌بعثی‌سرباز‌را‌صدا‌زد‌و‌با‌او‌صحبت‌کرد. سرباز‌رفت‌و‌افسار‌بروسلی‌و‌تورنادو‌را‌کشید‌و‌آورد‌جلوی‌تخته‌سنگ. ‌افسر‌بعثی‌طناب‌دور‌قاطرها‌را‌باز‌کرد.‌ جعبه‌های‌مهمات‌و‌کیسه‌های‌غذا‌روی‌زمین‌ افتاد.‌ سرباز‌عراقی‌از‌شانه‌ي‌سیاوش‌گرفت‌ و‌او‌را‌بلند‌کرد‌و‌به‌پشت‌بروسلی‌انداخت.‌ بعد‌دانیال‌را‌هم‌به‌پشت‌تورنادو‌انداخت.‌ هر‌دو‌را‌با‌طناب‌محکم‌دور‌شکم‌قاطرها‌بست.‌سیاوش‌دست‌و‌پا‌ميزد،‌نمیتوانست‌تکان‌ بخورد.‌ سرباز‌به‌طرف‌کوسه‌ي‌‌جنوب‌رفت.‌ خم‌شد‌زیر‌شکم‌کوسه‌ي‌جنوب‌ تا‌سر‌طناب‌گره‌زده‌را‌باز‌کند‌که‌همان‌لحظه‌ یک‌فکر‌مثل‌الهام‌به‌ذهن‌سیاوش‌هجوم‌آورد.‌سیاوش‌نعره‌زد:‌«سیاوش!»‌ کوسه‌ي‌جنوب‌به‌سرعت‌پا‌هایش‌را‌جمع‌کرد‌ و‌قبل‌از‌این‌که‌سرباز‌نگون‌بخت‌بتواند‌ عکس‌العملی‌انجام‌بدهد،‌ با‌شکم‌روی‌سر‌و‌بدن‌او‌فرود‌آمد.‌ سرباز‌عراقی‌با‌صدای‌خفه‌نعره‌می‌زد‌ و‌پا‌هایش‌تکان‌تکان‌میخورد.‌ افسر‌بعثی‌به‌طرف‌کوسه‌ي‌جنوب‌دوید.‌ نعره‌زد‌و‌با‌لگد‌به‌پهلوی‌کوسه‌ي‌جنوب‌کوبید.‌پا‌های‌سرباز‌هنوز‌تکان‌میخوردند.‌ افسر‌بعثی‌کلتش‌را‌از‌کمر‌درآورد.‌ سیاوش‌و‌دانیال‌با‌هم‌جیغ‌زدند:‌«نه،‌نه!»‌ ».‌‌صدای‌شلیک‌بلند‌شد.‌ کله‌کوسهي‌جنوب‌محکم‌به‌زمین‌خورد.‌ پا‌های‌سرباز‌دیگر‌تکان‌نمیخوردند.‌ کاسه‌سر‌کوسه‌ي‌جنوب‌خرد‌و‌مغزش‌روی‌ زمین‌پخش‌شده‌بود.‌ افسر‌بعثی‌خشمگین‌و‌با‌چشمان‌خون‌ گرفته‌به‌سیاوش‌و‌دانیال‌که‌پشت‌بروسلی‌ و‌تورنادو‌افتاده‌و‌جیغ‌میزدند،‌چشم‌غره‌رفت.‌ سیاوش‌دید‌که‌افسر‌بعثی‌درست‌پشت‌ رخش‌ایستاده‌است،‌با‌آخرین‌توانی‌ که‌داشت‌دوباره‌نعره‌زد:‌«سیاوش!»‌ افسر‌بعثی‌به‌طرف‌رخش‌برگشت.‌ جفتک‌مرگبار‌رخش‌با‌شدت‌تمام‌به‌صورت‌ افسر‌بعثی‌اصابت‌کرد.‌ صدای‌خردشدن‌دندان‌ها‌و‌دماغ‌افسر‌ بلند‌شد.‌به‌پشت‌روی‌زمین‌افتاد.‌ دست‌چپش‌را‌روی‌صورت‌گرفت‌و‌کور‌و‌بی‌ هدف‌شروع‌به‌شلیک‌کرد.‌ دانیال‌و‌سیاوش‌با‌هم‌فریاد‌زدند:‌ «بزنش‌رخش،‌سیاوش،‌سیاوش!»‌ افسر‌بعثی‌کلتش‌را‌دراز‌کرده‌و‌شلیک‌میکرد‌ و‌میخواست‌از‌جا‌بلند‌شود‌که‌دوبار‌پشت‌سر‌ هم،‌جفتکهای‌رخش‌به‌صورت‌و‌سینه‌اش‌ خورد.‌ افسر‌بعثی‌تلوتلوخوران‌به‌عقب‌رفت.‌ درست‌لب‌دره‌رسید.‌به‌طرف‌رخش‌شلیک‌کرد.‌رخش‌برای‌آخرین‌بار‌روی‌دستانش‌جهید‌ و‌با‌یک‌جفتک‌دیگر‌افسر‌بعثی‌را‌به‌دره‌پرت‌کرد.‌افسر‌بعثی‌نعر‌ه‌زنان‌در‌دره‌سقوط‌کرد‌ و‌صدایش‌قطع‌شد.‌ رخش‌چند‌قدم‌برداشت‌و‌بعد‌پاهایش‌خم‌ شد‌و‌روی‌زمین‌افتاد.‌ سیاوش‌و‌دانیال‌دست‌و‌پا‌می‌زدند‌ تا‌از‌پشت‌تورنادو‌و‌بروسلی‌نجات‌پیدا‌کنند.‌ آسمان‌تقریباً‌روشن‌شده‌و‌خورشید‌ در‌حال‌طلوع‌بود.‌ سیاوش‌و‌دانیال‌دیدند‌که‌خون‌از‌گردن‌و‌سینه‌رخش‌می‌جوشد.‌ تورنادو‌به‌طرف‌رخش‌رفت.‌ سیاوش‌سر‌بلند‌کرد. حالا‌فقط‌نیم‌متر‌با‌رخش‌فاصله‌داشت.‌ آن‌قدر‌زور‌زد‌تا‌دست‌راستش‌از‌زیر‌حلقه‌ طناب‌درآمد.‌با‌سرعت‌و‌با‌فشار‌طناب‌ روی‌دست‌چپش‌را‌کمی‌بلند‌کرد‌ و‌دست‌چپش‌هم‌آزاد‌شد.‌ به‌سختی‌دست‌هایش‌را‌روی‌تیره‌کمر‌ بروسلی‌ستون‌کرد‌و‌آن‌قدر‌کلنجار‌رفت‌ تا‌توانست‌پای‌چپش‌را‌هم‌خلاص‌کند؛‌اما‌طناب‌که‌شل‌شده‌بود‌باعث‌شد‌که‌ سیاوش‌لیز‌بخورد‌و‌به‌پشت‌روی‌زمین‌ پر‌از‌خون‌بیفتد.‌درحالی‌که‌پای‌راستش‌ هنوز‌زیر‌طناب‌گیر‌کرده‌بود،‌پایش‌را‌تکان‌داد‌ تا‌خلاص‌شود.‌بدنش‌از‌خون‌رخش‌خیس‌ و‌لزج‌شده‌بود.‌پایش‌آزاد‌شد.‌ به‌سرعت‌به‌کمک‌دانیال‌شتافت.‌ دانیال‌داشت‌دست‌و‌پا‌می‌زد.‌ سیاوش‌گره‌طناب‌را‌شل‌کرد‌و‌حلقه‌طناب‌ را‌از‌دور‌بدن‌دانیال‌باز‌کرد.‌ دانیال‌آه‌و‌ناله‌کنان‌دوید‌طرف‌رخش.‌ خودش‌را‌زمین‌انداخت‌و‌سر‌رخش‌را‌در‌آغوش‌گرفت.‌خون‌از‌جاي‌زخم‌گلوله‌قل‌قل‌میکرد‌ و‌روی‌زمین‌می‌ریخت.‌دانیال‌ضجه‌زد:‌«نه،‌نه! سیاوش‌به‌طرف‌کوسه‌ي‌جنوب‌رفت.‌ کوسه‌ي‌جنوب‌با‌چشم‌هاي‌شفاف‌و‌دهان‌ نیمه‌باز‌دیگر‌نه‌نفس‌می‌کشید‌و‌نه‌تکان‌ میخورد.‌کاسه‌ي‌سرش‌خُرد‌شده‌و‌خون‌ دلمه‌بسته‌زیر‌سرش‌جمع‌شده‌بود.‌ پوزه‌پرمویش‌خیس‌خون‌شده‌بود.‌ سیاوش‌زار‌زد‌و‌ضجه‌زد.‌ دانیال‌بلند‌شد.‌رخش‌درد‌می‌کشید‌ و‌پا‌های‌نیمه‌جانش‌را‌به‌زمین‌می‌کشید‌ و‌خراش‌می‌انداخت.‌ زیر‌شکم‌و‌گردنش‌خون‌زیادی‌جمع‌شده‌بود.‌سر‌بلند‌کرد‌و‌با‌چشم‌هاي‌قهو‌ه‌ای‌درشتش‌ مظلومانه‌به‌دانیال‌نگاه‌کرد.‌ قلب‌دانیال‌داشت‌از‌سینه‌درمی‌آمد،‌ طاقت‌جان‌دادن‌رخش‌را‌نداشت.‌ خون‌دهانش‌بند‌نمی‌آمد.‌ جای‌دندان‌های‌شکسته‌زُق‌زُق‌میکرد.‌ اما‌دانیال‌به‌دهان‌و‌سر‌شکسته‌اش‌اهمیتی‌ نمیداد.‌خون‌از‌فرق‌سر‌شکسته‌اش‌ تا‌گردن‌و‌تیره‌پشتش‌راه‌پیدا‌کرده‌بود.‌ چند‌رزمنده‌دوان‌دوان‌از‌راه‌رسیدند.‌ با‌دیدن‌آن‌صحنه‌ایستادند‌و‌حیرت‌زده‌ نگاه‌کردند.‌دانیال‌پاکشان‌و‌گریه‌کنان‌ به‌طرف‌رزمنده‌جلویی‌رفت.‌ ادامه دارد... ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
در صبحگاهان دریاب خود را از صبحدم وام نقد صفا کن💕 سلام رفقا شما مجازی شدین یا مدرسه ها به راهه؟! ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
@bornamontazerسایه ترس.mp3
زمان: حجم: 1.7M
🥺دلم می‌خواست هیچ امتحانی توی زندگی نباشه! ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
🤪من خودم خوشتیپ روزگارم!!! ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام😊✋ صبح پاییزیتون☕️🍂 پراز خیر و برڪت🍁 امروزتون زیبا 🍂 امروزتون بخیر و نیڪے 🍁 حال دلتون خوب 🧡 وجودتون سلامت 🧡 زندگیتون غرق در خوشبختی🍂 روزتون پراز انرژے مثبت 🍁 سہ شنبہ تون پراز اتفاقات خوب🍂 ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
سجاد محمدینماهنگ برای مادرم.mp3
زمان: حجم: 3.3M
🔉 نماهنگ برای مادرم چه اسم قشنگی چه اسم شریفی مادر پر از عشقه چه حس لطیفی چقدر خوبه مادرت توی خونه راه بره تو هم دورش بگردی ببوسی دستاشو لبخند بزنه انگار که بهشتو تجربه کردی 🎙 #️⃣ #️⃣ #️⃣ ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯
11.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🧚نقاشی گل رز🌺🌺🌺 ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا