eitaa logo
ستاره شو7💫
721 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
49 فایل
یه ستاره💫 کاشتم واسه تو روشن و زیبا یه ستاره تو دلم💖 جا گذاشتم رنگ فردا... ارتباط با موسسه هفت آسمان @haftaaseman ارتباط با ادمین: @admin7aaseman ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
به آرامش میرسی اگہ↓
ستاره شو7💫
به آرامش میرسی اگہ↓
آستانه تحملت رو بالا ببری و بپذیری که آدم‌ها متفاوتند◡.◡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ ╰─┈➤ 😄͜͡❥••[•🍃⃟🍋 چه زبلیه؟😂 ‌ ❅•| 🤣|•❅ 👨🧕 🌼⃢ 🍂🌟@setaresho7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
╭─━─━─• · · · | 📱 . . کسی چه میداند شاید این سختی ها پایانی به شیرینی ظهور دارد... 👨🧕 🌼⃢ 🍂🌟@setaresho7
مهم نیست چه جایگاهی داری، مهم اینه که خوشحال باشی ☺️👌 👨🧕 🌼⃢ 🍂🌟@setaresho7
8.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از بچه‌ها یاد بگیریم ... یکی فحش می‌دهد و روی دیوار فحش می‌نویسد، یکی هم ... این‌ها هم دهه هشتادی‌هایی هستند که این روزها صدایشان کمتر شنیده می‌شود 👨🧕 🌼⃢ 🍂🌟@setaresho7
دوستان نظر شما چیه راجع به حوادث اخیر حرفتو میتونی ناشناس بزنی https://harfeto.timefriend.net/16661473244833
ستاره شو7💫
#رمان #قسمت_دهم 🕊«حالا بیا ببین که پرهام واقعیه، تا برات تعریف کنم.» 🙍‍♂ محمدجواد روی زانوهایش نشس
🙍‍♂«تو من رو از کجا می شناسی؟ اصلا تو چطور حرف میزنی؟» 🕊برهان جواب داد: «من تنها پرنده ای نیستم که با آدمها حرف زده، داستان هدهد و سلیمان پیامبر رو حتما شنید ای من تنها کسی نیستم که تو رو میشناسم. 🕊تو پسر معروفی هستی، خیلی ها تو رو میشناسن. کسایی مثل سیمرغ، سلوا، في ذال، لام، ....» بعد درحالی که به چیزی فکر می کرد، پرسید: 📖«توی یکی از جعبه ها کتاب قرآنه. اون کتاب مال تو نیست مگه - بله مال منه. | - خدا رو شکر پاشو بریم. 🙍‍♂ محمدجواد که هم صحبتی با یک پرنده برایش باورکردنی نبود. بدون اینکه نگاهش را از روی برهان بردارد، پرسید: «کجا؟» 🕊برهان نگاهی به اطراف انداخت و ادامه داد: «کتاب قرآنت رو بیار.» 🙍‍♂محمدجواد همچنان به برهان خیره مانده بود. برهان که از محمدجواد ناامید به نظر می رسید، به سمت کتاب قرآن رفت و با پاهای کوچکش کتاب قرآن را برداشت. تاب تاب کنان به سمت محمدجواد پرواز کرد.کتاب قرآن برای پنجه های ظریف برهان سنگین بود و وسط راه از میان پنجه هایش سُر خورد. محمدجواد که انگار تازه متوجه حرف های برهان شده بود باعجله به سمت برهان رفت و پیش از آنکه کتاب قرآن به زمین بیفتد، آن میان زمین و هوا گرفت. 🙆‍♂🕊برهان نفس نفس زنان روی زمین کنار پای محمدجواد نشست... ادامه دارد.... 👨🧕 🌼⃢ 🍂🌟@setaresho7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا