eitaa logo
ستاره شو7💫
720 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
48 فایل
یه ستاره💫 کاشتم واسه تو روشن و زیبا یه ستاره تو دلم💖 جا گذاشتم رنگ فردا... ارتباط با موسسه هفت آسمان @haftaaseman ارتباط با ادمین: @admin7aaseman ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شیشه پاکن عالیه این ترفند 👌😜 کم کم باید برای خونه تکونی اماده بشین 💁‍♂💁‍♀ ↻✂️📏✏️••|| . . 🙃🙂 👨🧕 ❄️⃢ ☃🌟@setaresho7 ⇧اینجا، شو
╭─━─━─• · · · ➣ 🎙 . . (✍)بزرگی میگفت:
از عَقرب نباید ترسید
از عَقربه هایۍ باید ترسید
که بدون یاد خدا بِگذره!
به‌خودمون‌بیایم🚶‍♂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ستاره شو7💫
#رمان #قسمت_پنجاه برهان گفت: اینها رو بگیر و بخور. و در همان حالی که در آسمان چرخ میزد چند سیب🍎🍏
اهالی باغ قرآن کوله هایشان را برداشتند و پشت سر برهان به راه افتادند..🚶‍♂🚶‍♂ محمدجواد در این صف طولانی آخرین نفر بود. کمی که جلو رفتند به یک رودخانه رسیدند 😊 هم مسیر رود شدند و در کنار او به حرکت خود ادامه دادند. انگار رودخانه راهنمایشان بود. ذال طوری قدم بر میداشت که با محمدجواد هم قدم شود. رو به محمدجواد کرد و پرسید: یعنی ما الان باهم دوستیم؟🤔 محمدجواد لبخندی زد و گفت: «چطور؟» ذال جواب داد: آخه از وقتی به باغ قرآن برگشتیم به خودم میگم حتماً محمدجواد ما رو دوست نداشت که تنهامون گذاشت. مخصوصاً من رو که همه میگن یه جوری هستم😔 محمدجواد گفت: اشتباه میکنی من تو رو دوست دارم و ما از الان به بعد با هم دوستیم🤗 ذال که انگار دنیا را به او داده باشند از جواب محمدجواد خوشحال شد 🤩و از او فاصله گرفت و با خود آیه ای را زمزمه می‌کرد... مدتی بعد محمدجواد از راه خسته شده بود و به اینطرف و آن طرف تلوتلو می خورد. 😕 دیگر از مسیر رودخانه هم فاصله گرفته بودند اما بالاخره رسیدند.😍 برهان گفت: بایستید دوستان عزیزم 😊 اینجا باغ حرکاته... ادامه دارد..... ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ 👨🧕 🌼⃢ 🍂🌟@setaresho7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گاهی اوقات بهتر است دست از جستجوی خوشبختی برداریم و فقط خیلی ساده شاد باشیم صبح دوشنبه‌‌تون بخیر❤️ 👨🧕 ❄️⃢ ☃🌟@setaresho7 ⇧اینجا، شو
⏰╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃💭🧠👨‍⚕️ ┗╯\╲━━━━━━━━ ╰┈•៚ ۶ کار زیر و همین امروز، همین امـــروز انجام بدید و حداقل ده قدم به موفقیت نزدیک بشید: - عادت کنید که شب قبل برای روز بعد برنامه ریزی کنید. - سعی کنيد موقع درس خوندن زود حواستون به چیزی پرت نشه. - کاراتون و هی عقب نندازید، وقتی چیزی به ذهنتون می‌رسه یا کاری دارید همون لحظه پاشید انجامش بدید. - هـدف معین و مشخص داشته باشید. - کارهاتون و اولویت بندی کنید. - برای رسیدن به خواسته هاتون عجله نکنید. ┗━━━━━━━━🌺━ 👨🧕 ❄️⃢ ☃🌟@setaresho7 ⇧اینجا، شو
اولین خرید زندگیتون یادتون میاد؟ منو اولین بار فرستادن برم گلابی بخرم، رفتم یه دونه گلابی برداشتم هرچی فروشنده اصرار کرد که بیشتر ببر ولی من تاکید داشتم که گفتن گلابی بخر نه گلابی ها 🥲😂😂😂 🤣 👨🧕 ❄️⃢ ☃🌟@setaresho7 ⇧اینجا، شو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عاشقانت همه پروانه شدند...
نجات شهر یک بازی اکشن ایرانی است که برای پلتفرم اندروید عرضه شده است. در این بازی کاربر نقش یک پلیس فداکار را به عهده دارد که باید با تمام نیرو و ابزارهای مختلف مانند اسلحه، ماشین پلیس، تانک، هلیکوپتر و ... از شهر دفاع کند و سردسته مهاجم‌ها را از میان بردارد تا شهر را نجات دهد. eitaa.com/majalehaftaaseman ┅✧❁☀️❁✧┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ستاره شو7💫
#رمان #قسمت_پنجاه_و_یک اهالی باغ قرآن کوله هایشان را برداشتند و پشت سر برهان به راه افتادند..🚶‍♂🚶‍
محمدجواد سرش را بلندکرد. روبه رویش باغی بود پر از امادرختان میوه🌳 اما شکل و رنگ میوه‌های باغ برای محمد جواد آشنا نبود. انگار درختان این باغ را با شش رنگ از رنگین کمان رنگ آمیزی کرده بودن. 🕊 برهان به کنار محمدجواد آمد. در گوشش گفت: پسرم! جواب سلام ، واجبه. مبادا یادت بره و بعد از او فاصله گرفت. نگهبان این باغ یک طوطی بود که بالهایش همرنگ درختان باغ بود. برهان پیش طوطی رفت و باهم صحبت کردند. بعد طوطی جلو آمد و با صدایی محکم و دلنشین گفت: سلام دوستان عزیز! 😊 من راهنمای باغ حرکت هستم. از اینکه دوباره شما را میبینم خوشحالم. 😇 لطفاً دنبال من بیایید. حروف و محمدجواد با صدایی بلند جواب سلام طوطی را دادند و به دنبال طوطی وارد باغ شدند. در وسط باغ راهی بود که باغ را به دو قسمت تقسیم می.کرد. طوطی گفت: کسی هست که بدونه این باغ چیه؟ حرف لام دوباره دستش را بالا برد! محمد جواد پیش خود فکر کرد لام باید شاگرد زرنگ باغ قرآن باشد. 😌☺️ در همین فکرها بود که طوطی گفت: بیا لام عزیز! بیا برای ما از این باغ بگو. لام کنار طوطی ایستاد و گفت: به میوه‌ی درختان این باغ حرکت میگن. ما در اینجا دو نوع میوه داریم. میوه ی حرکت کوتاه و میوهی حرکت کشیده. بعد اشاره‌ای به سمت راست کرد و ادامه داد: درختان سمتِ راست درختان حرکت کوتاه هستند. ادامه دارد..... ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ 👨🧕 🌼⃢ 🍂🌟@setaresho7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃همه‌ی اتفاقات خوب، برای انسان‌های مثب‌اندیش می‌افتد 🍃انسان‌هایی که زیبا فکر می‌کنند با دیگران با محبت رفتار می‌کنند 🍃شکرگزار هستند، خودشان را دوست دارند و به زندگی لبخند می‌زنند...😊 👨🧕 ❄️⃢ ☃🌟@setaresho7 ⇧اینجا، شو