eitaa logo
ستاره شو7💫
795 دنبال‌کننده
3هزار عکس
2هزار ویدیو
50 فایل
یه ستاره💫 کاشتم واسه تو روشن و زیبا یه ستاره تو دلم💖 جا گذاشتم رنگ فردا... ارتباط با موسسه هفت آسمان @haftaaseman ارتباط با ادمین: @admin7aaseman ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
ستاره شو7💫
#رمان #قسمت_شصت احتمالا برهان از دست او دلخور شده بود که اجازه رفتن نداده بود. در همین فکر بود که
شش های محمد جواد از آب دریا پر شده بود و روی ساحل افتاده بود.😞 همه دستپاچه شده بودند. ماهی نقره ای🦈 اشک می‌ریخت😭 و می‌گفت: «تقصیر منه.» 😓 اهالی باغ قرآن نگران محمدجواد بودند. ماهی‌ها 🦈🐬🐳 همه سرشان را از آب بیرون آورده بودند و برای سلامتی او دعا می کردند🤲 حتى برهان🕊 هم نمی دانست باید چه کند که ناگهان سیمرغ در آسمان ظاهر شد. در بالای سر محمد جواد چرخی زد و خود را به او رساند. با بال‌های بزرگ و قوی اش به سینه محمدجواد فشار آورد و گفت: « و اذا مرضت فهو يشفین» به نام خدایی که هر وقت بیمار شوم مرا شفا میدهد. همه ساکت بودند و نگاه, هایشان به محمدجواد خیره مانده بود. محمد جواد سرفه ای کرد و آب‌های درون شش‌هایش بیرون ریخت. چشم‌هایش را آرام باز کرد. از دیدن خودش در آن شرایط تعجب کرد. برهان 🕊محمدجواد را در آغوش گرفت و گفت: فکر کردم دیگه تو رو از دست دادم. خدا رو شکر که برگشتی 😊 محمد جواد که از فشار بال‌های برهان احساس خفگی میکرد به زحمت خود را از میان بال‌هایش بیرون کشید و پرسید: چه اتفاقی افتاده؟🤔 سیمرغ جواب داد: هیچی، مهم اینه که الان بهتری. بعد فاصله اش را با محمدجواد کمتر کرد و طوری که کسی متوجه صحبتشان نشود آهسته گفت :پسرم باید بیشتر مراقب خودت باشی. مبادا چیزهای بی اهمیت حواست رو از هدفت پرت کنن. من مطمئنم تو از پسش برمیای. 💪 سیمرغ نگاهی به او کرد و بعد پرواز کرد و از آنجا دور شد... محمد جواد به نصیحت سیمرغ فکر میکرد. به هدفش و اعتماد سیمرغ به خودش... ادامه دارد..... ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ 👨🧕 🌼⃢ 🍂🌟@setaresho7