ستاره شو7💫
#رمان #قسمت_صد_و_هفت سلوا جواب داد: «این قلعه مثل منطقهی آموزشِ مشترک، یکی از مکانهای مشترک بین
#رمان
#قسمت_صد_و_هشت
محمدجواد پیش خود گفت: موضوع لکههای نامهی من رو سلوا از کجا خبر داشت، بعد بدون اینکه سؤالی بپرسد به همراه سلوا از اتاق خاطرات خارج شد. در سالنی که اتاق خاطرات قرار داشت. اتاقهای زیادی دیده میشد که درشان بسته بود.
محمدجواد پرسید:
«توی اتاقهای دیگه چیه؟»
سلوا گفت:
«مدارک، خاطرات و نامه اعمالِ صاحبان باغ های قرآن. اینها اتاقهایی هستن که حتی من و هُما هم اجازهی ورود به خیلیهاشون رو نداریم.»
کمی بعد سوار اتاقک شیشهای شدند. محمدجواد رو به سلوا کرد و پرسید:
«همهی آدمها باید با موجود تاریکی بجنگن؟»
سلوا گفت:
«بله، وجود موجود تاریکی برای همهی انسانها یک آزمایش بزرگه. اون موجود نیرومندیه، اما خودش میدونه که نمیتونه بندگان واقعی خداوند رو شکست بده. هروقت احساس کردی داره میاد سراغت به خدا پناه ببر و بگو مَعاذَ الله یعنی به خدا پناه میبرم.»
محمدجواد زیر لب تکرار میکرد: «معاذَ الله».
لحظاتی بعد اتاقک ایستاد و آنها از اتاقک شیشهای خارج شدند. ذال و هُما در آنجا منتظرشان بودند. محمدجواد با خوشحالی در گوش ذال چیزی گفت و هردو خندیدند. هُما
به آن دو نفر نگاه کرد و گفت:
«باید به سمت دروازهی شرقی بریم.»
همه باهم به سمت دروازهی شرقی حرکت کردند. در راه درختان زیادی را پشت سر گذاشتند و گلهای زیبا و مجسمههایی از بلور را دیدند که بسیار شبیه پسرها و دخترهای بزرگتر از محمدجواد بودند.
محمدجواد دستش را به یکی از مجسمهها نزدیک کرد که هُما دستش را گرفت و گفت:
«هرگز این کار رو نکن. اینها کسانی هستند که به جمع یاران تاریکی پیوستند. در نبردشون شکست خوردند اما خودشون این رو قبول ندارن. قلبشون یخ زده و حرف درست و حق رو نمیشنون. تا زمانی که زنده هستند و اجازهی برگشت به سوی خدا رو دارن ما مجسمههای بلورشون رو نگه میداریم تا اگر پشیمان شدند و برگشتند بتونن بیان به باغ قرآنشون و یک بار دیگه با موجود تاریکی بجنگن.»
بعد نفس عمیقی کشید و با ناراحتی ادامه داد:
«اما ممکنه هرگز برنگردن.»
محمدجواد پرسید:
«مجسمهی پسر توی تابلو هم اینجاست؟»
هُما که دوباره غمی در صدایش دیده میشد گفت:
«بله، اما از من نخواه نشونت بدم.»
محمدجواد که متوجه شده بود با سؤالش هُما را آزار داده است، سکوت کرد و دوباره مشغول تماشای مجسمهها شد.
مدتی بعد سلوا گفت: «رسیدیم.»
ادامه دارد...
#داستان
#محمدجوادوشمشیرایلیا
ᘜ⋆⃟݊🖤•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂🙋♀