ستاره شو7💫
#رمان #قسمت_چهل_و_هشت محمد جواد :پرسید حرکت یا علامت یعنی چی؟🤔 پرهان گفت: در این سفر با حرکت و عل
#رمان
#قسمت_چهل_و_نه
سینه سرخ ادامه داد: یادتون باشه حروف مُقَطَّعه هیچ حرکت یا علامتی ندارن.
بعد به آسمان نگاه کرد. انگار منتظر گروه
بعدی بود، برای همین گفت: دیگه باید برم. 😊
خدا حفظتون کنه.
بدانید خدا بهترین محافظ و او بخشنده و مهربان است. 💖
سینه سرخ پرواز کرد و رفت..
محمدجواد به حرف لام نگاه کرد. حرفی قدبلند بود و هیکلی درشت داشت و کلاهی🧢 از برگ درخت زیتون🍈 هم روی سرش بود.
لباسش هم مرتب و اندازه بود.
پیراهن و شلوارش هر دو سورمه ای رنگ بودند🔵
حرف لام با حروف دیگر داشت درباره ی وظایفش حرف میزد.
غرور عجیبی داشت.
در همان لحظه لام سرش را به سوی محمدجواد چرخاند و نگاهشان به هم گره خورد🙄
محمدجواد نگاهش را دزدید و به زمین خیره شد.😓
🕊برهان با صدای رسایی به اهالی گفت: به زودی برمیگردم.
سپس پرواز کرد و از نظرها پنهان شد.
محمدجواد از گرسنگی احساس ضعف میکرد.😖
از آخرین باری که غذا خورده بود زمان زیادی میگذشت.
در گوشه ای از دشت روی زمین دراز کشید.
در فکر گرسنگیاش بود که سایه ای بر روی سرش پدیدار شد.
با ترس😢 از جایش پرید.
اما این ترس زمان زیادی طول نکشید.
آن سایه، برهان بود که در بالای سرش پرواز میکرد.
ادامه دارد.....
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
#محمدجوادوشمشیرایلیا
#داستان
👨🧕
🌼⃢ 🍂🌟@setaresho7