eitaa logo
ستاره شو7💫
766 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
49 فایل
یه ستاره💫 کاشتم واسه تو روشن و زیبا یه ستاره تو دلم💖 جا گذاشتم رنگ فردا... ارتباط با موسسه هفت آسمان @haftaaseman ارتباط با ادمین: @admin7aaseman ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
ستاره شو7💫
⊰•📓🐾•⊱ . ⊰•📓•⊱¦⇢#رمان ⊰•📓•⊱¦⇢#قسمت_چهارم محمدجواد هنوز از روی تخت بلند نشده بود که چشمش به پدرش افت
🕺کمی پایش را خم و راست کرد تا مطمئن شود می تواند از پله ها پایین برود. 🙍‍♂از روی تخت بلند شد و از کمد لباسهایش، یک دست لباس چریکی بیرون آورد._ این لباس را پدرش به خاطر شاگرد اول شدن برایش خریده بود. 👨‍🌾لباسهایش را عوض کرد. دستبند پلاستیکی اش را در جیبش گذاشت و ساعت «بن تن» را بر دستش بست. زمانی که اینها را می خرید، هرگز فکرش را هم نمی کرد که روزی از آنها برای دستگیری آدم فضاییها استفاده کند.🔗 تفنگ آبپاشش را برداشت و مخزنش را پر از آب کرد. شنیده بود فضاییها از آب میترسند.🔫 🔦 چراغ قوه ی کوچکی را در کوله اش گذاشت. به نظرش همه چیز کامل شده بود. وسط اتاقش ایستاد و همه جا را نگاه کرد تا اگر چیزی را فراموش کرده به چشمش بخورد و بردارد، اما همه چیز تکمیل بود. به سمت آینه ی اتاق رفت. 🎨جعبه ی آبرنگش را از کشوی میز درآورد و با رنگ سیاه آبرنگ هر طرف صورتش دوتا خط سیاه کشید. 🙂با دیدن خودش در آینه لبخند زد. کوله اش را برداشت و از اتاق خارج شد. 🚪در اتاق های محمدجواد و خواهرش کنار هم بود. روبه روی آن دو اتاق، اتاق پدر و مادرش بود. از کنار اتاقها رد شد تا به آشپزخانه رسید. چند لحظه ای ایستاد و با خودش فکر کرد که 🤔 «اگر او را بدزدند شاید غذاهای فضایی خوشمزه نباشد، پس بهتر است کمی خوراکی بردارد.» داخل آشپزخانه رفت، توی یخچال سرکی کشید و چند موز و سیب برداشت. 🍌🍎🍏 در کابینت بالای ظرفشویی را باز کرد. چند بسته شکلات برداشت.🍫🍫 یک ساندویچ پنیر و گردو هم درست کرد و همه را در کوله اش گذاشت. 🌮 زیپ کوله اش را بست و آن را روی دوشش انداخت. از آشپزخانه خارج شد. 🚪 از کنار اتاق پذیرایی که دقیقا روبه روی ورودي آشپزخانه بود گذشت و در خانه را باز کرد و وارد ایوان شد. به سرعت کفشهایش را پوشید و از پله ها پایین رفت و وارد حیاط شد. به آسمان نگاه کرد. آسمان صاف و مهتابی بود و نسیم ملایمی میوزید. 🍃نسیم شاخه های درخت داخل حیاط را به حرکت درآورده بود. در همین لحظه به یاد نامه اش افتاد.کمی فکر کرد، اما یادش نیامد با نامه چه کرده است. 🚪 به اتاقش برگشت و داخل جیب لباسش را گشت. خبری از نامه نبود. به یاد تصادفش با حبیب آقا افتاد. با خودش فکر کرد که احتمالا نامه همان جا افتاده است. 🔄یا باید عملیات را در شب دیگری انجام میداد و یا بدون نامه و رد و نشان، عملیات را ادامه میداد. 💪تصمیمش را گرفت: هرطور شده باید امشب عملیات را انجام میداد. به راه پله زیرزمین برگشت، پله ی اول را به سمت زیرزمین پایین رفت. کمی ترسیده بود، اما پله ها را یکی یکی پایین رفت. ادامه دارد... ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ 👨🧕 🌼⃢ 🍂🌟@setaresho7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه بزرگی میگفت: بیشتر از سنتون بفهمین؛ اما جلوتر از سنتون زندگی نکنید... یه روز حسرت کودکی، نوجوانی و جوانیِ زندگیِ نکرده تونو می خورید... سلاااام صبحتــــــ🌹ــــون بخیر 😍
5.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
╭┅──────┅╮ ✨ ✂️ ساخت پایه گوشی خیلی ساده و زیبا 😍 👨🧕 🌼⃢ 🍂🌟@setaresho7
ستاره شو7💫
╭┅──────┅╮ ✨#حوصلتون_سر_نره ✂️ #کاردستی ساخت پایه گوشی خیلی ساده و زیبا 😍 👨🧕 🌼⃢ 🍂🌟@setaresho7
👌دوستانی که کاردستی ها رو میسازند برامون فیلم بگیرن ارسال کنند ✌️ منتظر کارهای قشنگتون هستم 😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
╭─━─━─• · · · ➣ 🎙 . . تا حالا شده از رفیقتون رو دست بخورین 🙁
اݦا باید بدونے ڪـــــه 🧐 آنچہ ڪہ امروز ݓو را آزردہ ڪرده فردا ݓو را قـــــويتـر خواهد ڪـــرد..💪
‌•🕊♥️• تازه مهمتـࢪ اینڪه ↯ツ ↯ يَعْلَمُ‌خَائِنَةَالْأَعْيُنِ‌وَمَاتُخْفِي‌الصُّدُورُ خداوندمتعال‌خیانت‌چشم‌‌هاو مخفۍ‌ڪاری‌دل‌هارامـےداند...🙂✋🏼
- غافر ۲۰🌿!' حواسمون‌جمع‌باشہ‌خلاصہ 👨🧕 🌼⃢ 🍂🌟@setaresho7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
╰─┈➤ 😄͜͡❥••[•🍃⃟🍋 خوابش برده بود 😂😂😂 ‌ ❅•| 🤣|•❅ 👨🧕 🌼⃢ 🍂🌟@setaresho7
ستاره شو7💫
╰─┈➤ 😄͜͡❥••[•🍃⃟🍋 خوابش برده بود 😂😂😂 ‌ ❅•| #بخندیم 🤣|•❅ 👨🧕 🌼⃢ 🍂🌟@setaresho7
وقتی بابامون در اوج خوابمون بیدارمون میکنه از خواب میگه بیا بریم سلمونی 😁😁😁