eitaa logo
ستاره شو7💫
757 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2هزار ویدیو
50 فایل
یه ستاره💫 کاشتم واسه تو روشن و زیبا یه ستاره تو دلم💖 جا گذاشتم رنگ فردا... ارتباط با موسسه هفت آسمان @haftaaseman ارتباط با ادمین: @admin7aaseman ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
*داشتیم تلویزیون میدیدم اخبار گفت یه بچه 10ساله کلي اختراع کرده بابام یه نگاه بهم کرد گفت تو چند سالته؟ بابابزرگم برگشت گفت خودت چند سالته؟ هیچی ديگه تلویزیونو خاموش کردیم 😂😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ . . ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
3.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🧚جاشمعی بسازید 🥰🌸 ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌‌ همه گفتن نمیتونی، تو گفتی: بلند شو من پشتتم؛ همین برای شکرگزاری کافیه شکرت یا رب... ❣️❣️❣️ ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
تــو باید باشی برای نفس کشیدنم برای زندگی کردنم برای حال خوب و بدم تــو باید بمونی برای قلبم این قلب خسته بهت خیلی نیاز داره💔 ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
enc_17416461963783440466136.mp3
زمان: حجم: 2.4M
ټٰایـمِـ⏰ پادشاهی کن تا وقتی با حسینی ...❤️‍🩹🥀 حسین جان .. شب جمعه ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
ستاره شو7💫
══━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━══ •¦[📙💠⃟❅]¦• 🔶گردان قاطرچی ها 🔹داوود امیریان ◾️قسمت80 ‌مارال‌خانم.‌ان‌شاءالله‌
══━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━══ •¦[📙💠⃟❅]¦• 🔶گردان قاطرچی ها 🔹داوود امیریان ◾️قسمت81 ‌کمی‌بعد‌دانیال‌پرسید:‌«پدر‌و‌مادرت‌چی‌ گفتند؟» سیاوش‌خم‌شد‌و‌دستی‌به‌سر‌و‌گوش‌ کوسه‌ي‌جنوب‌کشید‌و‌گفت:‌ «مثل‌همیشه.‌مادرم‌فقط‌گریه‌میکرد‌ و‌التماس‌می‌کرد‌برگردم‌خونه،‌آقاجون‌هم‌ فقط‌خط‌و‌نشون‌کشید‌که‌اگه‌برگردی‌ جای‌سالم‌برات‌نمیذارم‌و‌پوست‌کله‌تو‌ غلفتی‌میکنم.‌هر‌دفعه‌تلفن‌می‌زنم‌همینه».‌ دانیال‌خندید‌و‌گفت:‌ «پس‌اگه‌بری‌مرخصی‌مادرت‌قربون‌صدقه‌ات‌می‌ره‌و‌حسابی‌بهت‌می‌رسه‌و‌باباتم‌حسابت‌ رو‌می‌رسه.‌خیلی‌بامزه‌است.‌این‌به‌اون‌در!» ‌باباتم‌تقصیر‌نداره.‌تو‌نمیدونی‌من‌با‌چه‌ دردسری‌تونستم‌فرار‌کنم‌و‌بیام‌جبهه.‌ مکافاتی‌که‌من‌کشیدم،‌رستم‌دستان‌ نکشیده.‌صد‌رحمت‌به‌‌هفت‌خان‌رستم.‌ ‌پس‌به‌خاطر‌همین‌میترسی‌بری‌مرخصی؟‌ ‌آره‌دیگه.‌مطمئنم‌اگه‌پام‌به‌خونه‌برسه،‌ اگه‌زنده‌بمونم،‌دیگه‌رنگ‌جبهه‌و‌این‌جا‌ رو‌به‌خوابم‌نمیبینم.‌من‌آقاجونم‌رو‌ می‌شناسم.‌بخواد‌کاری‌بکنه،‌میکنه.‌ اونم‌خیلی‌خوب‌و‌خوشگل. ‌اما‌سیاوش‌مانور‌دیشب‌خیلی‌باحال‌بود.‌ دیدی‌بچه‌های‌دیگه‌چطوری‌انگشت‌ به‌دهن‌موندن؟‌ سیاوش‌لبخندزنان‌سر‌تکان‌داد،‌یاد‌شب‌قبل‌افتاد.‌طبق‌قراری‌که‌در‌کل‌لشکر‌گذاشته‌ شده‌بود،‌مانور‌سراسری‌شب‌قبل‌برگزار‌شد.‌ قرار‌بود‌‌گردانهای‌عملیاتی،‌به‌سنگر‌های‌ دشمن‌فرضی‌حمله‌کنند.‌وظیفه‌ي‌گردان‌ ذوالجناح‌هم‌رساندن‌مهمات‌و‌آب‌و‌غذا‌ برای‌آن‌ها‌زیر‌آتش‌و‌گلوله‌بود.‌ این‌وسط‌کرامت‌به‌نوعی‌فرمانده‌ای‌را‌ به‌عهده‌گرفت‌و‌خیلی‌خوب‌از‌عهده‌کار‌برآمد.‌همه‌حتی‌کربلایی‌هم‌در‌مانور‌شرکت‌کردند.‌ با‌آن‌که‌کربلایی‌هنوز‌داغ‌دار‌قاطر‌محبوبش‌ آذرخش‌و‌مرگ‌ناجور‌آن‌بود،‌سوار‌بر‌چپول‌ در‌تمام‌مراحل‌مانور‌شرکت‌کرد‌و‌کم‌نیاورد.‌ دانیال‌خنده‌خنده‌پرسید:‌ «به‌نظرت‌حال‌حسین‌بهتر‌شده؟» سیاوش‌خنده‌اش‌گرفت.‌‌ ‌چیزیش‌نشده‌که.‌داره‌کولی‌بازی‌درمی‌آره.‌ فقط‌دوتا‌جفتک‌ناقابل‌خورد‌و‌دوباره‌همون‌شونه‌ي‌چپش،‌گاز‌گرفته‌شد!‌ ‌طفلک‌چه‌شانس‌بدی‌هم‌داره.‌ هیچکدوم‌از‌ما‌اون‌لحظه‌از‌کنار‌بشکه‌های‌ انفجار‌رد‌نشدیم‌به‌جز‌حسین.‌ اون‌قاطر‌بدمصب‌و‌بی‌صاحب‌هم‌نزده‌ می‌رقصه.‌دیدی‌وقتی‌بشکه‌ها‌ترکیدند‌ چه‌خل‌بازی‌درآورد؟‌الان‌که‌یادش‌می‌افتم،‌بدنم‌مورمور‌می‌شه.‌ نیمه‌های‌شب‌وقتی‌کاروان‌قاطرها‌ درحال‌عبور‌از‌کنار‌سنگر‌های‌دشمن‌فرضی‌ بودند،‌چند‌بشکه‌انفجاری‌با‌هم‌منفجر‌ شدند.‌حسین‌سوار‌بر‌جفتک‌آتشین‌درست‌ در‌سه،‌چهارمتری‌بشکه‌ها‌بود.‌ موج‌انفجار‌و‌حرارت‌آتش‌بشکه‌ها‌باعث‌شد‌جفتک‌آتشین‌دیوانه‌شود.‌ بعد‌روی‌پا‌های‌عقبش‌بلند‌شود.‌ حسین‌که‌هنوز‌منگ‌موج‌انفجار‌بود،‌ نعره‌زنان‌به‌پشت‌روی‌زمین‌سقوط‌کرد.‌ جفتک‌آتشین‌که‌به‌سیم‌آخر‌زده‌بود،‌برگشت‌و‌دندان‌انداخت‌و‌شانه‌چپ‌حسین‌را‌گرفت.‌حسین‌چنان‌جیغی‌کشید‌که‌دل‌همه‌ریش‌ شد.‌جفتک‌آتشین‌با‌یک‌حرکت‌حسین‌ را‌به‌هوا‌پرت‌کرد‌و‌با‌سرعت‌برگشت‌و‌یک‌ جفتک‌تخت‌سینه‌حسین‌کوبید.‌ حسین‌با‌دست‌هاي‌باز،‌زیر‌نور‌منورها‌ که‌آسمان‌را‌روشن‌کرده‌بودند،‌به‌عقب‌ پرت‌شد‌و‌بیهوش‌و‌بی‌هواس‌بر‌زمین‌ سقوط‌دوباره‌کرد.‌جفتک‌آتشین‌ دوباره‌میخواست‌به‌حسین‌حمله‌کند‌ و‌لگدمالش‌کند‌که‌کرامت‌از‌راه‌رسید.‌ با‌شجاعت‌شیرجه‌زد‌و‌از‌گردن‌قاطر‌دیوانه‌ راگرفت‌و‌به‌زور‌‌و‌زحمت‌او‌را‌آرام‌کرد.‌ علی‌با‌بغض‌ترکیده،‌بالاي‌سر‌جسم‌بیهوش‌ حسین‌دوید.‌حسین‌دیگر‌نفس‌نمی‌کشید.‌ علی‌جیغ‌زده‌بود:‌«ای‌وای،‌حسین‌مُرد!»‌ و‌خودش‌هم‌از‌حال‌رفت‌و‌کنار‌حسین‌افتاد.‌ همه‌هول‌کرده‌بودند.‌ یوسف‌فریاد‌زده‌بود:‌«یکی‌کاری‌کنه.‌ زود‌باشید». کرامت‌کنار‌حسین‌زانو‌زده‌و‌گفت:‌ «نفسش‌بند‌اومده.‌باید‌بهش‌تنفس‌ مصنوعی‌بدیم!»‌ ‌حالا‌تو‌این‌شیر‌تو‌شیر‌از‌کجا‌مخزن‌اکسیژن‌ پیدا‌کنیم.‌خودت‌یک‌کاریش‌بکن‌کرامت‌جان!‌‌من‌بلد‌نیستم.‌آخه‌چی‌کارش‌کنم؟‌اکبر‌با‌شور‌و‌هیجان‌داوطلب‌شده‌بود. ‌من‌بلدم.‌تو‌فیلم‌ها‌دیدم‌چي‌کار‌می‌کنند‌ برید‌کنار.‌دورشو‌خلوت‌کنید.‌ رگبار‌گلوله‌ها‌سینه‌آسمان‌را‌خط‌می‌انداخت.‌منورها‌پشت‌سر‌هم‌در‌آسمان‌روشن‌می‌شدند‌سایه‌آدم‌ها‌روی‌زمین‌کشدار‌مي‌شد.‌ اکبر‌دهان‌حسین‌را‌باز‌کرده‌و‌نفس‌عمیقی‌ کشیده‌و‌در‌دهان‌حسین‌فوت‌کرده‌بود.‌ سیاوش‌رفت‌جلو‌و‌خیلی‌جدی‌پرسید: ‌شک‌برقی‌چی‌؟از‌اونا‌که‌روی‌سینه‌مریض‌می‌زنند‌ و‌قلبش‌دوباره‌کار‌می‌افته.‌ ‌برو‌کنار‌ببینم.‌شک‌برقی‌از‌کجا‌بیاریم؟ ادامه دارد... ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
♦️فرقی نمی کند ز کجا می دهی سلام او می دهد جواب سلام تو را..💚 🔹السلام علیک یاصاحب الزمان🍃 ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
🤔 🧠 آقا علی ، از کدام راه ، 🧠 می تواند سریعتر به مسجد برسد ؟! ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
😄😄😄😄 . . ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
امروز، روز تلاش کردن برای رسیدن به آرزوهای فرداست⚡️ ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌