eitaa logo
ستاره شو7💫
755 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2هزار ویدیو
50 فایل
یه ستاره💫 کاشتم واسه تو روشن و زیبا یه ستاره تو دلم💖 جا گذاشتم رنگ فردا... ارتباط با موسسه هفت آسمان @haftaaseman ارتباط با ادمین: @admin7aaseman ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
😄😄😄😄 . . ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
امروز، روز تلاش کردن برای رسیدن به آرزوهای فرداست⚡️ ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
اسم‌هایی که دیگران ما رو باهاشون می‌شناسن، چیزایی هستن‌ که خودمون برای خودمون ساختیم، و اِلّا از آسمون که نیفتادن! پس اگه یه اسم منفی رو داری از اطرافیانت می‌شنوی، بد نیست به ریشه‌اش فکر کنی، شاید واقعی باشه!! مثل همین ماجرای امروز امید:👇
@bornamontazerاسم امید.mp3
زمان: حجم: 1.8M
🔝تو واسه خودت چه اسمی انتخاب کردی؟! ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
😅هوا یه جوریه که...!! ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام رفیق ستاره شو صبحت به خیر 🌱 ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
10.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😏مگه نمیگن «لا اکراه فی الدین» پس این همه زور و اجبار برای چیه؟! ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
1.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با توپ 🟠و لـگو◻️ این بازی رو خانوادگی یا با خواهر برادر میشه انجام داد😍 تقویت دقت و‌ تمرکز و سرعت عمل👌👌 های خلاقانه در خانه 👇👇👇 ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
ستاره شو7💫
══━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━══ •¦[📙💠⃟❅]¦• 🔶گردان قاطرچی ها 🔹داوود امیریان ◾️قسمت81 ‌کمی‌بعد‌دانیال‌پرسید:‌«
══━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━══ •¦[📙💠⃟❅]¦• 🔶گردان قاطرچی ها 🔹داوود امیریان ◾️قسمت82 باید‌رو‌سینه‌اش‌مشت‌بزنیم.‌من‌خودم‌دیدم‌که‌این‌کارو‌می‌کنند.‌ اکبر‌به‌حسین‌نفس‌مصنوعی‌میداد‌ و‌سیاوش‌با‌مشتهای‌محکم‌روی‌سینه‌ حسین‌میکوبید.‌ خدا‌میداند‌که‌عمر‌حسین‌به‌این‌دنیا‌ بند‌بود‌و‌دلش‌سوخت‌که‌بیشتر‌از‌آن‌ حسین‌به‌بهانه‌ی‌معالجه‌مشت‌نخورد!‌یکهو‌حسین‌نفس‌مانده‌در‌سینه‌را‌ پرصدا‌بیرون‌داد‌و‌با‌یک‌حرکت‌نشست.‌ اکبر‌جیغ‌زد: ‌زنده‌شد،‌زنده‌شد!‌ دانیال‌آب‌‌قمقمه‌اش‌را‌به‌صورت‌علی‌پاشید‌ و‌علی‌هم‌چشم‌باز‌کرد. ‌آی‌ی‌ی‌ی،‌من‌کجام؟!‌ حسین‌و‌علی‌چندلحظه‌به‌هم‌نگاه‌کردند.‌ علي‌یکهو‌پرید‌به‌آغوش‌حسین.‌ ‌تو‌زند‌های؟‌خدارو‌شکر،‌خدا‌رو‌شکر!‌ ناگهان‌حسین‌دردکشان‌علی‌را‌پرت‌کرده‌ کناری‌و‌زارزار‌گریه‌کرد:‌ ‌ای‌خدا،‌دیگه‌خسته‌شدم.‌ زودتر‌منو‌بکش‌راحت‌بشم!‌ با‌صلاحدید‌یوسف،‌ علی‌وحسین‌پای‌پیاده‌به‌مقر‌برگشتند‌ و‌بقیه‌‌ی‌باقی‌مانور‌را‌ادامه‌دادند.‌ دیگر‌در‌ادامه‌ی‌مانور‌مشکل‌جدی‌ای‌پیش‌ نیامد.‌به‌جز‌پاره‌سنگی‌تقریباً‌بزرگ‌ که‌بر‌اثر‌موج‌انفجار‌شوت‌شد‌و‌درست‌ به‌فرق‌سر‌کربلایی‌اصابت‌کرد‌و‌او‌را‌هم‌ ناکار‌کرد!‌کربلایی‌بقیه‌مانور‌را‌در‌حالت‌ بیهوشی‌و‌پشت‌چپول‌ادامه‌داده‌بود.‌ پس‌از‌مانور،‌صبح‌زود‌بعد،‌آقاابراهیم‌ و‌معاونانش‌در‌میدان‌صبحگاه‌از‌گردان‌ها‌ سان‌دیدند.‌‌آنها‌در‌جایگاه‌ایستاده‌ و‌‌گردانها‌از‌مقابلشان‌رژه‌می‌رفتند‌ و‌شعار‌میدادند.‌ وقتی‌نوبت‌گردان‌ذوالجناح‌شد،‌ کل‌رزمندگان‌لشکر‌شروع‌کردند‌به‌هلهله‌ و‌تشویق.‌ یوسف‌و‌نیرو‌هایش‌سوار‌بر‌قاطرها‌ با‌غرور‌و‌افتخار‌از‌برابر‌جایگاه‌عبور‌کردند.‌ حتی‌حسین‌و‌کربلایی‌که‌سرش‌را‌باندپیچی‌ کرده‌بود‌هم‌در‌این‌رژه‌شرکت‌داشتند.‌ نگاه‌ها‌عوض‌شده‌و‌به‌جای‌مزه‌پرانی‌و‌ خنده‌و‌مسخر‌ه‌کردن،‌همه‌یک‌صدا‌و‌با‌هم،‌ آن‌ها‌را‌تشویق‌ميکردند.‌ یوسف‌از‌خوش‌حالی‌در‌آسمان‌سیر‌میکرد.‌ لبخند‌پرغرور‌یک‌لحظه‌هم‌از‌چهره‌اش‌ محو‌نمی‌شد.‌ در‌جلسه‌ی‌پس‌از‌مانور،‌آقاابراهیم‌به‌یوسف‌ خبر‌داد‌که‌شروع‌حمله‌نزدیک‌است‌و‌گفت:‌ «یوسف‌بهتره‌کم‌و‌کسری‌ها‌را‌اعدام‌کني‌ و‌برای‌رفع‌آن‌ها‌اقدام‌کني».‌ یوسف‌دل‌تو‌دلش‌نبود.‌ تصمیم‌گرفت‌اول‌به‌تلفن‌خانه‌برود‌ و‌با‌نامزدش‌خداحافظی‌کند.‌ عملیات‌نزدیک‌بود‌و‌لحظه‌هاي‌ سرنوشت‌سازی‌در‌انتظار‌یوسف‌ و‌نیر‌وهایش‌بود. ادامه دارد... ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌