eitaa logo
ستاره شو7💫
759 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2هزار ویدیو
50 فایل
یه ستاره💫 کاشتم واسه تو روشن و زیبا یه ستاره تو دلم💖 جا گذاشتم رنگ فردا... ارتباط با موسسه هفت آسمان @haftaaseman ارتباط با ادمین: @admin7aaseman ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
ستاره شو7💫
══━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━══ •¦[📙💠⃟❅]¦• 🔶گردان قاطرچی ها 🔹داوود امیریان ◾️قسمت84 سیاوش‌و‌دانیال‌هر‌کدام‌ا
══━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━══ •¦[📙💠⃟❅]¦• 🔶گردان قاطرچی ها 🔹داوود امیریان ◾️قسمت85 در‌جلسه‌مهم‌فرمانده‌هان‌گردان‌ها‌که‌بسیار‌مخفی‌و‌دور‌از‌چشم‌دیگران‌در‌محلی‌ پرت‌و‌تحت‌حفاظت‌بی‌عیب‌و‌نقص‌انجام‌ شد،‌یوسف‌و‌فرمانده‌هان‌دیگر‌از‌چند‌و‌چون‌ عملیات‌باخبر‌شدند.‌ عملیات‌درست‌در‌شب‌پس‌از‌سال‌نو‌انجام‌ می‌شد.‌ده‌ساعت‌پس‌از‌سال‌تحویل‌که‌ ساعت‌سه‌بعدازظهر‌بود.‌ طبق‌صلاحدید‌آقاابراهیم‌و‌معاونانش‌ قرار‌شد‌یوسف‌در‌سنگر‌فرماندهی،‌کنار‌ بی‌سیم‌های‌مرکزی‌بماند‌و‌نیرو‌هایش‌ با‌قاطرها‌در‌گردان‌های‌عملیاتی‌پخش‌شوند‌ تا‌مهمات‌و‌سلاح‌های‌سنگین‌و‌آذوقه‌را‌تا‌ بالای‌ارتفاعات‌حمل‌کنند.‌ یوسف‌اول‌با‌این‌طرح‌مخالفت‌کرد.‌ دوست‌نداشت‌در‌جای‌امن‌و‌بیخطر‌بماند‌ و‌نیرو‌هایش‌بدون‌او‌زیر‌آتش‌دشمن‌بروند،‌ اما‌چار‌ه‌ای‌نبود.‌بدن‌زخمی‌و‌پر‌از‌ترکشش‌ اجازه‌نمی‌داد‌تحرک‌زیادی‌داشته‌باشد. ‌آقاابراهیم‌نقشه‌ی‌منطقه‌را‌پهن‌و‌به‌ فرماند‌ه‌ها‌نشان‌داد‌که‌حمله‌را‌از‌کجا‌ شروع‌کنند‌و‌تا‌کجا‌پیشروی‌و‌در‌کدام‌نقطه‌ برای‌دفاع‌و‌پدافند‌توقف‌کنند.‌ یوسف‌دل‌توي‌دلش‌نبود.‌ تصمیمش‌را‌گرفت‌و‌به‌طرف‌مقر‌گردان‌رفت.‌ □ □□ آسمان‌صاف‌و‌یکدست‌آبی‌بود.‌ فقط‌روی‌قله‌ی‌کوه‌ها‌ابر‌های‌سفید‌و‌تیره‌ دیده‌می‌شدند.‌پرنده‌ها‌هیجان‌زده‌از‌آمدن‌ بهار،‌با‌هم‌در‌آسمان‌پرواز‌میکردند‌و‌قیقاج‌ می‌رفتند.‌زمین‌کم‌کم‌زنده‌می‌شد.‌ سبزه‌ها‌درحال‌روئیدن‌بودند‌و‌درختچه‌های‌ وحشی‌و‌درختان‌نزدیک‌حصار‌به‌گُل‌ نشسته‌بودند.‌زمین‌هنوز‌خیس‌و‌کمی‌ چسبناک‌بود.‌کربلایی‌داشت‌با‌قابلمه‌هایی‌ که‌روی‌اجاق،‌چسبیده‌به‌دیوار‌ساختمان‌بود‌ورمی‌رفت.‌بوی‌اشتهاآور‌غذا‌شکم‌گرسنه‌شان‌را‌به‌قار‌و‌قور‌انداخته‌بود.‌ سیاوش‌و‌دانیال‌با‌ظرف‌میوه‌های‌تازه‌شسته‌از‌راه‌رسیدند.‌سیب‌و‌پرتقال‌و‌خیار‌تازه‌را‌که‌ برق‌می‌زدند‌مرتب‌در‌یک‌دیس‌چیدند.‌ اکبر‌در‌حال‌چیدن‌و‌مرتب‌کردن‌سفره‌هفت‌ سین‌بود.‌علی‌داشت‌قرآن‌می‌خواند‌و‌حسین‌ رفته‌بود‌به‌قاطرها‌سر‌بزند.‌ یوسف‌گفت:‌«بفرمایید‌بشینید‌دور‌سفره».‌ سفره‌را‌کنار‌هفت‌سین‌پهن‌کردند.‌ کرامت‌خندید‌و‌گفت:‌«اکبر‌خیلی‌باسلیقه‌ هستی،‌چه‌قدر‌قشنگ‌درستش‌کردی!»‌ اکبر‌لبخند‌زد.‌کربلایی‌لنگ‌لنگان‌با‌دو‌دیس‌ پلو‌در‌دست‌آمد.‌یوسف‌دیس‌پلو‌را‌وسط‌ سفره‌گذاشت‌و‌بعد‌کربلایی‌بشقاب‌های‌ خورش‌قرمه‌سبزی‌و‌مرغ‌سرخ‌کرده‌را‌آورد.‌ زیر‌سقف‌آسمان‌گفتند‌و‌خندیدند‌و‌غذایشان‌را‌با‌لذت‌خوردند.‌یوسف‌به‌ساعتش‌نگاه‌کرد‌ و‌گفت:‌«بچه‌ها‌بجنبید‌وقتِ‌سال‌تحویله».‌ سریع‌سفره‌را‌جمع‌کردند‌و‌ظرف‌ها‌را‌شستند.‌ بعد‌همگی‌دور‌سفره‌هفت‌سین‌نشستند.‌ سیاوش‌گفت:‌«آقایوسف‌پس‌قاطرها‌چی؟»‌ یوسف‌گفت:‌«نکنه‌میخواهی‌او‌ن‌ها‌هم‌ بیان‌کنارمون‌سر‌سفره‌ي‌هفت‌سین‌بشینن؟»‌همه‌خندیدند.سیاوش‌خنده‌کنان‌گفت:‌ «سر‌سفره‌که‌نه‌اما‌نزدیکمون‌باشن‌باصفاتره».‌ رفتند‌و‌قاطرها‌را‌در‌حصار‌رها‌کردند.‌ سفره‌هفت‌سین‌را‌هم‌کنار‌حصار‌بردند.‌‌ مش‌برزو‌صدای‌رادیو‌کوچکی‌را‌که‌کنار‌آیینه‌ و‌قرآن‌بود‌زیاد‌کرد.‌گوینده‌با‌شور‌و‌هیجان‌ هر‌چند‌لحظه‌نزدیکی‌سال‌نو‌را‌مژده‌میداد.‌ یوسف‌گفت:‌«برای‌سلامتی‌خودتون‌و‌ ‌خانواده‌هاتون‌دعا‌کنید.‌ دعا‌کنید‌عملیاتی‌که‌در‌پیشه‌موفق‌باشه‌ و‌خون‌از‌دماغ‌کسی‌نریزه.‌ دعا‌کنید‌همه‌سلامت‌پیش‌خانواد‌ه‌هامون‌ برگردیم.‌برای‌همه‌دعا‌کنید».‌ همه‌سر‌پایین‌انداخته‌بودند‌و‌زیر‌لب‌دعا‌ میکردند.‌حتی‌سیاوش‌و‌دانیال‌هم‌جوگیر‌ شده‌و‌برای‌اولین‌بار‌آرام‌و‌متین‌سر‌جای‌ خود‌نشسته‌و‌به‌قول‌‌مش‌برزو‌آتش‌‌ نمیسوزاندند‌و‌دسته‌گل‌آب‌نمیدادند.‌ صدای‌شلیک‌توپ‌سال‌نو‌از‌رادیو‌بلند‌شد‌ و‌بعد‌موسیقی‌نوروزی‌و‌نقاره‌بارگاه‌ امام‌رضا(ع) پخش‌شد.‌ از‌سوی‌اردوگاه‌صدای‌رگبار‌گلوله‌های‌ ضد‌هوایی‌بلند‌شد.‌ یوسف‌‌به‌سرعت‌خیسی‌چشمانش‌را‌گرفت.‌ کرامت‌دست‌هایش‌را‌روی‌صورت‌گرفته‌و‌ شانه‌هایش‌تکان‌میخورد.‌ سیاوش‌به‌سختی‌جلوی‌‌گریه‌اش‌را‌گرفته‌بود.‌دوست‌نداشت‌دیگران‌گریه‌اش‌را‌ببینند؛‌اما‌وقتی‌دید‌دانیال‌گریه‌میکند،‌او‌هم‌به‌گریه‌ افتاد.‌اما‌چنان‌آه‌و‌ناله‌و‌هق‌هقی‌راه‌انداخت‌ که‌دیگران‌به‌جای‌متأثر‌شدن،‌از‌دیدن‌گریه‌‌ی عجیب‌سیاوش‌به‌خنده‌افتادند.‌سیاوش‌ ‌گریه‌کنان‌اعتراض‌کرد:‌ «چیه‌چرا‌می‌خندید؟‌من‌‌نمیخواستم‌گریه‌کنم،‌دانیال‌گریه‌کرد‌ منم‌گریه‌ام‌گرفت!»‌و‌شدیدتر‌گریه‌کرد.‌ کربلایی‌پدرانه‌دست‌به‌سر‌یوسف‌کشید‌و‌ گفت: ‌«عیب‌نداره‌‌باباجان.‌منم‌با‌این‌که‌سن‌و‌سالی‌ازم‌گذشته،‌همیشه‌موقع‌سال‌تحویل‌ گریه‌ام‌می‌گیره».‌ دانیال‌سخت‌گریه‌کرد‌و‌گفت: ‌ «من‌گریه‌ام‌از‌اینه‌که‌می‌ترسم‌بعد‌از‌عملیات‌ نتونیم‌دوباره‌اینطوری‌دور‌هم‌جمع‌بشیم!»‌ دانیال‌انگار‌حرف‌دل‌همه‌را‌زد.‌ همه‌به‌گریه‌افتادند.‌چند‌لحظه‌بعد‌یوسف‌ اشک‌هایش‌را‌پاک‌کرد‌و‌اعتراض‌کنان‌گفت:‌ «خُب‌دیگه،‌گریه‌بسه.‌عیدتون‌مبارک!»‌ ادامه دارد... ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
استاد محمودیشناخت امام زمان - قسمت اول_01.mp3
زمان: حجم: 1.9M
¦ ✋🏻🫀 ❜❜↲ سلام بابای عالم... سلام صاحب عزای مادر... سلام یوسفِ زهرا...🥺❛❛ ‹ 🕊›↝ ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯
سید امیر حسینینماهنگ تکیه گاه.mp3
زمان: حجم: 2M
🔉 نماهنگ تکیه گاه ای پناه بی پناهی هامون تکیه گاه امروز و فردامون مرهم مقدس زخم هامون یا صاحب الزمان ادرکنا 🎙 ✳️ #️⃣ #️⃣ ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯
🤔 🧠 اون چیه 🧠 از ادویه جات است 🧠 چهار حرف دارد 🧠 دو حرف اولش حیوان است 🧠 و دو حرف دوم از اعضای بدن است . ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯
صبح است جانا! شوری به پا کن⚡️ ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯
@bornamontazertagmp3_رنگ-سبز-آقای-صادقی.mp3
زمان: حجم: 1.5M
🌿بودن بعضی آدم‌ها ردّی روی دنیا میذاره که هیچ‌وقت پاک نمیشه! ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
توی امتحان های خدا، نه خبری از سالن امتحان‌ و برگه و این جور دنگ و فنگ‌هاست📖📋📁 نه کسی بهمون خبر میده که قراره از چی و از کجا امتحان گرفته بشه! 🖍📝 👀باید خودمون شیش دنگ حواسمون رو جمع کنیم؛ چون یه جورایی هر لحظه توی امتحانیم⚠️ ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
●🌵● ســــــــــــــــــــلام و روز بخیر مھربون ترین خلق خدا ❤️ حال و احوال چطوره؟ از این هفته اول فاطمیھ توشہ گرفتے؟ دم بنــــــــــده هاے زرنگ خدا گرم 🌱 ما ستاره ها روشـــــنی خونه ایم وقتی حال زندگے رو خوب مےکنیم 😌 ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌
خردل😍 مطهره مرتضائی محمد یاسین و نسیم باقری طادی سید دانیال حسینی سمیه جعفری زهرا اسدی اسما فدائی فاطمه زهرا احمدی مسیحا نصیری سمیه اسداللهی هادی قربانی 👏👏👏👏 دم همه رفقا ستاره گرم☺️ که بی تفاوت از پست ها رد نمیشن و یه پیامی ادمین میدهند ✌️
2.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🧚یک کاردستی جالب و زیبا 😍😍 ╭┅───☆•°💙°•☆───┅╮ 🦋 @setaresho7 🦋 ╰┅───☆•°💙°•☆───┅╯‌