eitaa logo
سیدافشاری
58 دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
670 🔳 97/02/05 💠 روزی یکی از شاگردانِ شیخ بهایی از او خواست به او سرمه خفا را یاد دهد. 🔐 سرمه خفا: سرمه‌ای است که اگر کسی یاد بگیرد، ذکری بر یک سرمه بخواند و سرمه را زیر چشم خود بزند، از چشم مردم غیب می‌شود و کسی او را نمی‌بیند. شیخ به اصرار شاگردش سرمه خفا را یاد او داد. اما از او خواست هر جایی استفاده نکند و پنهان دارد. 💠 روزی شاه عباس دید، در کنار او قاشقی بالا می‌رود و غذا در آن است و سفره بالا پایین می‌شود. 💠 داستان را به شیخ بهایی گفت. شیخ گفت: «وقتی چنین صحنه‌ای دیدی، از اتاق خارج شو! درب را محکم ببنند و قدری زیاد اسپند داخل اتاق دود کن. مردی ظاهر خواهد شد به او هیچ آسیب نرسان بگو نزد من بیاورند.» 🌫 شاه چنین کرد و دود وارد چشم شاگرد شد و چشم اشک ریخت و سرمه خفا پاک شد و ظاهر گشت. 💠 او را نزد شیخ آوردند و شیخ بعد از عتاب و خطاب، از او حکمت را گرفت و علم سرمه خفا را پس گرفت. 🆔 @akhlaghmarefat
کانال اخلاق و معرفت در قرآن و روایات: 675 🔳 97/02/15 💠 نبی مکرم اسلام (ص) در محلی به نام حُدَیْبیه، در حالی ‌که هوا تاریک بود و شب باران باریده بود، نماز صبح را خواندند. 🌟 در آن زمان برخی اعتقاد داشتند اگر فلان ستاره با فلان ستاره در یک زاویه‌ی خاص قرار بگیرند، باران می‌بارد. ‼️ نبی مکرم اسلام (ص) بسیار ناراحت شده و فرمودند: «هر کس باریدن باران را به علت قرار گرفتن دو ستاره در دو مسیر خاص بداند، به خدا کافر شده است. باید با دیدن باران، آن را امر خدا و محبت او بدانید؛ نه قرار گرفتن چند ستاره در کنار هم.» 🆔 @akhlaghmarefat
کانال اخلاق و معرفت در قرآن و روایات: 56 🔳 97/02/17 ✳️ای داوود (ع) تو از بیت‌المال برای خودت سهمی نبردی و سهم خود را به آن بخشیدی و من در برابر این چشم‌پوشی، به دستان تو قدرتی دادم که آهن را خم کند. به کار زره‌سازی مشغول شو و معاش و درآمدی بیش از بیت‌المال کسب کن.✳️ 🆔 @akhlaghmarefat
🌞خداوند ترا در عالم افتابى كند🌞 شیخ اعظم مرتضی أنصاری رحمةالله پس از خاتمه تحصیلات مقدماتی خود در دزفول به قصد اتمام تحصیل عازم عتبات عالیات می‌گردد. قبلاَ فکر می‌کند که خود را به آستانۀ مبارک کاشف [سید صدرالدین کاشف دزفولی از ارادتمندان آقا محمد بیدآبادی] برساند که هم دستور العمل برای اشتغال باطنی بگیرد و هم از پیشگاه مبارک آن جناب همّت بخواهد. به این نیّت به درب دولت منزل کاشف می‌رود و در آن موقع هوا کاملاً گرم و سوزان و در عین حال مقارن ظهر است. چون به درب منزل کاشف می‌رسد دقّ الباب می‌نماید. کلفت منزل کاشف به درب منزل آمده از حضور شیخ مستحضر می‌شود، به درون خانه می‌رود و تصادفاً فراموش می‌کند خدمت کاشف عرض کند. مدّت یک ساعت به طول می‌انجامد، بعد خود سیّد متوجّه شده به درب خانه تشریف می‌آورد، از خدمت شیخ معذرت‌خواهی می کند و بعد دعا می‌کند و می‌فرماید شیخ مرتضی همینطوری که در این آفتاب وقف فرمودید و تحمّل گرما نمودید امید است که خداوند ترا در عالم آفتابی کند ... مرحوم آقا شیخ مرتضی تقاضای ذکر و فکر می کند؛ سیّد می‌فرماید چون به قصد تحصیل عازم نجف هستید ادامۀ تحصیل خود یک نوع عبادت است. ضمناً اطمینان داشته باشید که وسیلۀ حاج سیّد علی شوشتری که او از ماست به این فیض نائل خواهی شد.» (تاریخ حکماء و عرفای متأخر،
🔸🔸🔸🔸🔸 ✨﷽✨ 💢 (دامت برکاته): ✨ عملی با اجر هزار رکعت نماز نورانی در هر دقیقه! خدا مرحوم آیت‌الله شالی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را که از شاگردان آیت‌الله قاضی(رضوان اللّه تعالی علیه) بودند، رحمت کند. این مرد بزرگوار - که انصافاً ایشان هم یکی از کنزهای خفیه بودند - در اواخر عمرشان بود که وقتی کسی از ایشان نصیحت خواست، فرمودند: چون آخر عمرم است برایتان میگویم، یک موقعی محضر آیت‌الله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بودیم، ایشان خیلی خوشحال دستشان را باز کردند و مرا در آغوش گرفتند و گفتند: چه کردی؟! خیلی خوشحال شدم آقا اینطور مرا تحویل میگیرد. گفتم: آقا! چطور؟ گفتند: دیشب دیدم - نفرمودند در عالم رؤیا، فقط فرمودند دیدم - که هر دقیقه ( نه هر ساعت)، هزار رکعت نماز میخوانی و آنقدر این نمازهای تو نورانی بود که عرشیان به آن نگاه میکردند. چه کردی؟! گفتم: آقا! شرمنده ام. گفتند: میخواهم خودت بگویی و إلّا میدانم چه کردی. گفتم: آقا! اگر میدانید به زبان نیاورم. گفتند: میخواهم بگویی، عیبی ندارد، وقتی میگویم بگو، بگو؛ اینجا دیگر ریا نمیشود. گفتم: همسایه ما بیچاره و گرفتار است و من هم گرفتارتر از او هستم، امّا دیشب درب خانه ما آمد، من چیزی را تهیه کرده بودم و به خانم تازه عروس خودم گفتم: اینها بچّه هم دارند و گرفتارند. او هم راضی شد و ما آنچه را تهیه کرده بودیم، به او دادیم. ما خودمان شب گذشتهاش فقط مقداری نان خورده بودیم و گرسنه بودیم امّا دیشب را هم گرسنه خوابیدیم. فرمودند: چه عبادتی برایت نوشتند! در هر دقیقه، هزار رکعت نماز. آن هم چه نمازی! نور عرشیان را جذب خودت کردی. لذا ایثار این است. ..ببینید چون خودش نیاز داشت ولی ایثار کرد، اینطور خدا به او مرحمت کرد، «خَيْرُ النَّاسِ مَنْ كَانَ فِي عُسْرِهِ مُؤْثِراً صَبُوراً» به کسی هیچ هم نگفتند و صبر کردند
🍀🍀🍀🍀 یا همه باهم یا هیچ کس! در عملیات رمضان تلفات زیادی دادیم.در یک محور بچه های گردان مسیر را اشتباهی حدود پانزده ،بیست کیلومتری جلو رفته بودند.آقا مهدی یک نفربر برداشت و رفت جلو.آقا عزیز(جعفری)آمد و به ما گفت:به مهدی بیسیم بزن بر گرده ، منطقه نا امنه.اوضاع اصلا مناسب نیست. پیام را با بیسیم رساندم.چند بار دیگر آقا عزیز پیغام داد که: بگین مهدی برگرده.دفعه ی آخر آقا مهدی پشت بیسیم به من گفت: آقای موسوی ، تا تک تک بچه های مردم را از اینجا جمع نکنم بر نمی گردم عقب. وتا جایی که توانسته بود زخمی ها و شهدا را به عقب منتقل کرد. نسبت به نیروها تا این حد حساس بود .میگفت: این بچه ها امانت مردم اند که دست ما هستند .امانت داری هم خیلی سخته.شما اگه یک شیء رو بهتون بدن و بگن این رو حفظ کن، چه جوری حفظش می کنین؟این بچه ها هم همین طورن.اول باید به اونا برسیم بعد به خودمون. یه مدیر اول باید به زیر دستاش برسه که کجا و چطوری زندگی می کنه.جان نیروهایش را مثل جان خودش و عزیزانش دوست داشت.نمونه اش هم شهادت حمید و جنازه اش.( که شهید احمد کاظمی در ذکر خاطره ای نقل می کنه: به مهدی اصرار کردم ، بگذار بچه ها بروند حمید را بیاورند،هنوز دیر نشده.سر تکان داد و گفت نه. گفت: "اینقدر اصرار نکن، یا همه با هم یا هیچ کس" 📚(علی اکبری،یاران ناب ۸.خاطراتی از شهید مهدی باقری.نشر یازهرا سلام الله علیها،چاپ چهارم ۱۳۹۲،ص ۲۷)
✨✨✨✨✨ تشکر خداوند از جعفر طیار! در مواعظ العددیه آمده است،جبرئیل نزد پیامبر خدا آمدو عرضه داشت: "بدرستی که خداوند میخواهد از جعفر طیار تشکر کند بخاطر چهار خصلتی که در زمان جاهلیت داشته والان هم که مسلمان است آن چهار خصلت را دارد."پیامبر صلی الله علیه وآله جعفر را نزد خود خواندو به او جریان وحی را خبر داد.جناب جعفر گفت: اگر خداوند به شما خبر نداده بود ،من هم نمی گفتم.سپس آن چهار صفت را بیان کرد؛ از جمله آنکه من در زمان جاهلیت واسلام هرگز شراب نخوردم، بتی را نپرستیدم، زنا نکردم و چهارمین خصلت من این بود که: " ما کذبت قطّ لاَنّه دناءً هرگز دروغی را نگفتم .چرا که دیدم دروغ گفتن دلالت بر پستی و فرومایگی انسان می کند." 📚( محمودی گلپایگانی.در محضر مجتهدی(تهرانی).جلد دوم صفحه ۱۹۵ تا ۱۹۷ )
ازنظرامام خمینی ره اسلام منهای سیاست،مثل انسان بدون سراست،اسلام سربریده صحیفه امام ج۱۰ ص۴۴۸
حضرت امام خمینی رضوان الله علیه میفرمایند،آنکه می گوید دین از سیاست جداست خداراتکذیب کرده،رسول خدارا تکذیب کرده،ائمه هدی راتکذیب کرده است،صحیفه امام ج۲۰ ص۱۱۴.
✨🌟✨🌟✨🌟 به دست آهن تفته کردن خمیر....! سعدی در گلستان میگوید: دو برادر بودند یکی توانگر و دیگری درویش.توانگر بقول او در خدمت دیوان بود.خدمتگزار بود ولی آن درویش یک آدم کارگر بود وبه تعبیر سعدی از زور بازوی خودش نان میخورد. برادر توانگر یک روز به برادر درویش گفت: برادر!تو چرا خدمت نمی کنی تا از این مشقت برهی؟ تو هم بیا مثل من در خدمت دیوان .تا از این رنج و زحمت و مشقت ،از این کارگری، از این هیزم شکنی ، ازاین کارهای سخت رهایی یابی‌. برادر درویش جواب داد: تو چرا کار نمیکنی تا از این ذلت خدمت برهی؟ تو به من می گویی تو چرا خدمت نمی کنی تا از این مشقت کار برهی. من به تو می گویم تو چرا کار نمی کنی ، متحمل رنج و مشقت نمی شوی تا از ذلت خدمت برهی؟ او خدمت را با آن همه مال و ثروت و توانایی که دارد( ولی چون خدمت است ،چون سلب آزادی است، چون خم شدن پیش غیر است) ذلت تشخیص می دهد؛ بعد می گوید: خردمندان گفته اند که نان خود خوردن و نشستن ، به ، که کمر زرّین بستن و در خدمت دیگران ایستادن. به دست آهن تفته کردن خمیر به از دست بر سینه پیش امیر 📚( شهید مرتضی آوینی،آزادی معنوی، تهران ، انتشارات صدرا، چاپ ۳۷.ص ۲۹ و ۳۰)
....اجاقم کورِ 🔸از عادات شيخ بوده كه در بازگشت از تدريس به منزل، به منظور به دست آوردن دل مادر اول مى آمد نزد او و مقدارى با وى سخن مى گفت و از حكايات و وضع مردم پيشين و طرز زندگانى آنان پرسش مى كرد و مزاح مى نمود تا مادر را مى خنداند سپس به اطاق عبادت و مطالعه خود مى رفت. . 🔸روزى به مادر گفت: ياددارى زمانى كه مقدمات مى خواندم مرا به انجام كارهاى خانه مى فرستادى و من پس از درس و مباحثه انجام مى دادم و به منزل مى آمدم، شما در خشم مى شدى و مى گفتى: اجاقم كور است. حالا اجاقت كور است ؟ . 🔸مادر از روى مزاح گفت: آرى حالا هم اجاقم كور است زيرا در آن موقع رفع حوائج منزل نمى كردى حال هم كه بجائى رسيده اى بسبب احتياطی که در صرف وجوهات مى كنى ما را در تحت فشار قرار داده اى! . 🔸شيخ در مرگ مادر بسيار گريه مى كرد تا آنكه بعضى از خواص زبان تعرض گشودند و شيخ را به اين كار ملامت كردند؛ شيخ در جواب آنها گفت: . 🔸گريه و تاسفم نه براى اين است كه مادر را از دست داده ام بلكه علتش اين است كه بسيارى از بلاها بسبب وجود او از ما دفع مى شد و چه بركت هائى كه از وجود آن مخدره، خداوند متعال بر ما ارزانى داشت. از فقدان اين نعمت عظيم متاثر و گريانم. . . زهد 🔸سفیر عثمانی از بغداد به دیدن شیخ اعظم انصاری آمد. بعد که برگشت از او پرسیدند: شیخ انصاری را چگونه یافتی؟ . 🔸گفته بود: زهده کزهد سیدنا عمر! زهد او مانند زهد آقای ما عمر بود... . 🔸خبر که بگوش شیخ رسید، دو دستی بر عمامه زد که عمری درس خواندیم و تازه شدیم عمر..!
...ربع کیلو گوشت 🔸آیت الله محمود قوچانی: در نجف صمد نامی بود که قصابی داشت. این را یکی از رفقا نقل می کرد و می گفت: روزی رفتم از او گوشت بگیرم، دیدم شروع کرد به پرخاش کردن و بد گفتن از بعضی از بزرگان جامعه که فلان فلان شده ها نسبت به این سید جسارت می کنند، اهانت می کنند و حرف می زنند. من گفتم مگر چی شده؟ گفت: می آیند و می گویند این شخص إله و بله و مسائلی را مطرح می کنند. . 🔸دیروز مشهدی حسین(خادم امام خمینی) آمده اینجا و می گوید ۲۵۰ گرم گوشت بده. من چون میدانستم برای آقا میخواهد از قسمت خوب بدن گوسفند گوشت جمع و جور کردم و بدون استخوان و کم چربی وزن کردم و دادم برد. بعد از نیم ساعت دیدم که آقا مشهدی حسین گوشت را به من برگرداند و گفت: این گوشت را بگیر، نمی خواهیم گفتم: چرا؟ من که گوشت خوب برای آقا داده ام، چرا نمی خواهید؟ گفت: به خاطر همین، بردم منزل، آقا دقت کردند و گفتند این گوشت را از کجا گرفته ای؟ . 🔸گفتم از فلان قصابی، گفتند: تو خودت گفتی این طوری گوشت بدهد؟ گفتم نه آقا من فقط یک ربع کیلو گوشت خواستم. گفتند بی خود کرده است، گوشت را ببر و بگو مثل بقیه به ما گوشت بدهد، آن استخوانی که باید در گوشت باشد باید در این ۲۵۰ گرم گوشت هم باشد، چربی هم باید داشته باشد. مشهدی حسین این گوشت را به من برگرداند و سید قبول نکرد که فرد مخلصی که علاقمند به ایشان است گوشت ممتاز به ایشان بدهد. آن وقت دیگران چه حرف هایی در مورد ایشان می زنند.
🔸در ماه رمضان چند جوان پیرمردی را دیدند که دور از چشم مردم، غذا میخورد. به او گفتند: ای پیرمرد مگر روزه نیستی؟ پیرمرد گفت: چرا روزه‌ام، اما آب و غذا میخورم. جوانان خندیدند و گفتند: واقعا؟ 🔹پیرمرد گفت: بله، دروغ نمیگویم، به کسی بد نگاه نمیکنم، کسی را مسخره نمیکنم، با کسی با دشنام سخن نمیگویم، کسی را آزرده نمیکنم، چشم به مال کسی ندارم و... ولی چون بیماری خاصی دارم متأسفانه نمیتوانم معده را هم روزه دارش کنم. 🔸بعد پیرمرد به جوانان گفت: آیا شما هم روزه هستید؟ یکی از جوانان در حالی که سرش را از خجالت پایین انداخته بود، به آرامی گفت: خیر ما فقط غذا نمیخوریم! 🔻ماه رمضان بر روزه‌دارن واقعی که چشم و دل و زبان و رفتار و کردارشان در خدمت خلق خداست، پیشاپیش مبارک باد🙏
به پاهای خودت موقع راه رفتن نگاه کن... داٸما یکی جلو هست و یکی عقب... نه جلویی بخاطر جلو بودن مغرور میشه... نه عقبی چون عقب هست شرمنده و ناراحت... چون میدونن شرایطشون داٸم عوض میشه... روز های زندگی ما هم دقیقا همین حالته... دنیا دو روزه... روزی با تو ، روزی علیه تو... روزی که با تو هست، مغرور نشو... روزی که علیه تو هست، ناامید نشو... هر دو میگذرن...
🍃 کار خیر: شخصی را قرض بسیار آمده بود. تاجری کریم را در بازار به او نشان دادند که احسان می کند. آن شخص، تاجر سخاوتمند را در بازار یافت و دید که به معامله مشغول است و بر سر ریالی چانه می زند، آن صحنه را دید پشیمان شد و بازگشت. تو را که این همه گفت وگوی است بر دَرمی، چگونه از تو توقع کند کَس کَرمی؟ تاجر چشمش به او افتاد و فهمید که برای حاجت کاری آمده است پس به دنبال او رفت و گفت با من کاری داشتی؟ شخص گفت: برای هر چه آمده بودم بی فایده بود. تاجر فهمید که برای پول آمده است به غلامش اشاره کرد و کیسه ای سکه زر به او داد. آن شخص تعجب کرد و گفت: آن چانه زدن با آن تاجر چه بود و این بذل و بخششت چه؟ تاجر گفت: آن معامله با یک تاجر بود ولی این "معامله با خدا...!" "در کار خیر طرف حسابم با خداست او خیلی خوش حساب است."
اسیری که دشنام داد ولی پادشاه دعا شنید... پادشاهی قصد کشتن اسیری کرد، اسیر در آن حالت ناامیدی شاه را دشنام داد. شاه به یکی از وزرای خود گفت: او چه می گوید؟ وزیر گفت: به جان شما دعا می کند. شاه اسیر را بخشید. وزیر دیگری که در محضر شاه بود و با آن وزیر اول مخالفت داشت گفت: ای پادشاه آن اسیر به شما دشنام داد. پادشاه گفت: تو راست می گویی اما دروغ آن وزیر که جان انسانی را نجات می دهد بهتر از راست توست که باعث مرگ انسانی می شود. جز راست نباید گفت هر راست نشاید گفت
🍃🍃🍃 معجون بزرگمهر نقل شده است وقتی که انوشیروان بر بزرگمهر؛ وزیر با تدبیر خود خشم نمود، بر او تنگ گرفت و او را به زندانی تاریک افکند و دستور داد که جامه زبر و خشن بر وی بپوشانند. و با غل و زنجیر دست و پایش را ببندند و روزی دو قرص نان جوین و یک جام آب و مقداری نمک به او بدهند و به جاسوسان خود سپرد هر سخنی که حکیم گفت، شاه را از آن سخن آگاه سازند. حکیم مدتی بر این حال ماند و ابدا سخنی بر زبان نیاورد و لب به شکایت وجزع باز نکرد. و به هیچ وجه از کسی استعانت نطلبید. انو شیروان جمعی را فرستاد که با او گفتگو کنند و از احوالش جویا شوند و هر چه شنیدند بی کم و کاست، به شاه برسانند. آنها نزد حکیم رفته و گفتند: چندی است که در محنت و غم، روزگار می گذرانی امّا با این حال، چرا رنگ چهره ات مانند روز نخست است و هیچ تغییری نکرده و ضعفی در تو مشاهده نمی شود، حکمتش چیست؟ حکیم گفت: این مقاومت و تحمّل به خاطر معجونی است که برای خود درست کرده ام و دایم از آن استفاده می کنم و در اثر آن مانند روز نخست هستم. آنها سؤال کردند اجزای آن معجون چیست؟ حکیم گفت: نخستین جزء آن اعتماد و اطمینان بر کرم خداوند است. دوم: رضا به قضای خداوند و اینکه آنچه مقدر باشد خواهد شد. سوم: استقامت و پایداری را بهترین چیز برای امتحان یافتم. چهارم: امید نجات از سختی و فشار و اینکه از این ساعت تا ساعت دیگر و از این ستون تا ستون دیگر فرج است.                                  پنجم: اگر صبر نکنم چه کنم. ششم: توجه به افرادی که کارشان سخت تر از من است. فرستادگان شاه، سخنان حکیم را به شاه رساندند، شاه چون این سخنان را شنید دستور داد او را از زندان آزاد کردند و دوباره به او مقام بالایی داد.[1] پی نوشت ها [1] . منتهى الآمال، ج 2، ص 375. در قسمت زندگانى امام دهم. سفينة البحار، ج 2، ص 3.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸 علی، آری.دنیا نه حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمّدهادی امینی (فرزند علامه امینی) می گوید: «عشق و محبت بی کرانه و سرشار امیرالمؤمنین علی(ع) چنان وجود و قلب علامه امینی را مسخّر و منقاد و مطیع خود ساخته بود که جز وجود امیرالمؤمنین(ع)، در نظر او دنیا و مردم، مفهومی نداشت. یک روز هشت تن از علمای بزرگ اهل تسنن بغداد خدمت آقا آمدند. هوا خیلی گرم بود. آن زمان مرحوم علامه به خاطرگرمی هوا در زیرزمین می نشست. بعد از تعارف ها، صحبت های زیادی شد. هنگام رفتن گفتند: شما یازده جلد درباره امام علی بن ابی طالب(ع) نوشتی؛ قدردانی و تجلیل شیعه از شما این است که در منزل کهنه ای زندگی می کنی. اگر یک جلد از این یازده جلد را درباره یکی از خلفا می نوشتی، کاخی از طلا برای شما می ساختیم، ولی ما هر چه نگاه می کنیم، می بینیم وضع شما به جای بهتر شدن، بدتر می شود. شما الان یخچال ندارید، کولر ندارید، فرش ندارید، مبل ندارید، خلاصه وسایل راحتی تابستان و زمستان هیچ ندارید، چطور زندگی می کنید؟ ایشان تأملی کرد و بعد گفت: این اشکالاتی که بر من وارد می کنید، درست است. این اشکالات را شما وقتی به من وارد می کنید، من به قلبم رجوع می کنم، قلبم به من می گوید: عوض یخچال، علی(ع) را دارم و علی مافوق تمامی این مواهب است. من علی دارم؛ چه غم دارم و از زندگانی خودم اصلاً ناراحت نیستم و شاکرم» 📚افتخارزاده، الغدیر و وحدت اسلامی، ص 43 و 44
🌺حضرت آیت الله العظمی بهجت (ره) : ای انسان ! زمان مرگت پریشان نباش و به جسم با ارزش خود اهتمامی نداشته باش ! چرا که مسلمین کارهای لازم را میکنند : لباسهایت را از تنت درمیاورند ، غسلت میدهند ، کفنت میکنند ، از خانه ات بیرونت میکنند و تو را به خانه ی جدیدت (قبر) میبرند ؛ خیلیها برای تشییع جنازه ات کارهایشان را تعطیل کرده و حاضر میشوند ؛ از وسایل شخصی ات خلاصی انجام میگیرد. کلیدهایت ، کتابهایت ، کیف و کفشهایت ، لباسهایت ، ... و اگر خانواده ات توفیق یابند شاید آنها را صدقه کنند. مطمئن باش مردم و دنیا بر تو حسرتی نمیخورند. تجارت و اقتصاد ، استمرار می یابد. شغل و وظیفه ی تو به دیگری واگذار میگردد. اموال و دارایی هایت تقسیم میشود و ورثه آنها را تصاحب میکنند. در حالی که تو از " ریز ریز " حساب گرفته میشوی ! اولین چیزی که از تو ساقط میشود اسمت است لذا وقتی میمیری میگویند : " جناره ". تو را به نامت صدا نمیزنند ! وقتی میخواهند بر تو نماز بخوانند میگویند : " جنازه کجاست؟ ". تو را به نامت صدا نمیزنند ! و زمانی که میخواهند تو ‌را دفن کنند میگویند : " میت را نزدیک کنید ". تو را به اسم صدا نمیزنند. پس مواظب باش ؛ چهره ، اموال ، نسب و قبیله و پست و مقامت تو را نفریبد. چقدر این دنیا بی ارزش است و آنچه در پیش رو داریم چقدر عظیم میباشد. بعد از وفاتت ، سه نوع اندوه بر تو خواهد بود : 1- کسانی که شناخت سطحی از تو دارند میگویند : بیچاره ! 2- دوستانت چند ساعت و یا نهایتا چند روز برایت اندوهگین میشوند و سپس به شوخی و خنده های خود میپردازند 3- عمیقترین اندوه و غم داخل خانه خواهد بود. خانواده ات یک هفته ، دو هفته ، یک ماه ، دو ماه و یا نهایتا یک سال غمگین میشوند و سپس تو را در بایگانی خاطرات قرار میدهند ! و اینچنین داستان تو در بین مردم تمام میشود و داستان حقیقی تو شروع میشود : " آخرت ". جمال ، مال ، سلامتی ، فرزندان ، ... از تو زائل شد. از خانه و کاشانه ات جدا شدی ! و از همسرت نیز ... زندگی واقعی شروع شد. و سؤال اینست : " برای قبر و آخرتت چه آماده نموده ای؟ ". این حقیقتی است که جای تامل دارد. حریص باش بر : " فرائض ، نوافل ، صدقه ی پنهانی ، عمل صالح ، نماز تهجد ... ". شاید نجات یابی ! اگر به وسیله ی این متن برای یادآوری مردم همکاری نمودی ، إن شاء الله اثر این یادآوری را روز قیامت ، در میزان حسنات خود خواهی یافت. " و ذكّر فإن الذكرى تنفعُ المؤمنين : و ( پیوسته ) پند ( و تذکر ) بده زیرا که بی گمان پند ( و تذکر ) مؤمنان را سود میبخشد ". چرا میت اگر به عقب برگشت داده شود " صدقه " را اختیار میکند؟ چنانچه خدا میفرماید : " رب لولا أخرتني إلى أجل قريب ! فأصدق : پروردگارا ، اى كاش ( مرگ ) مرا مدت كمى به تاخير مى انداختى ، تا ( در راه تو ) صدقه بدهم ". علما فرمودند : " صدقه را ذكر ننمود مگر به خاطر اثرات عظيم صدقه كه بعد از موتش مشاهده مینمايد ! ". پس زیاد صدقه دهید چرا که مؤمن در روز محشر ، زیر سایه ی صدقه ی خود خواهد بود. 🌺توجه: یکی از بهترین صدقات جاریه که میتوانی همین حالا ، آری ، همین حالا انجام دهی اینست که این سخنان را با نیت خالص و جهت رضای ا... ، پخش کنی چرا که هر کس بر آن عمل نموده و به نسلهای بعد تعلیم دهد إن شاءالله ، اجرش به تو خواهد رسید.
🔸🔸🔸🔸🔸 ✨﷽✨ 💢 (دامت برکاته): ⭕️ در خاطر دارم سالها پیش، حاج آقا حق شناس پشت ستون مسجد امین الدوله ایستاده بودند و فرمودند من اجازه نمیدهم. چه چیز را؟ اجازه نمیدهم حضرت ملک الموت مرا قبض روح کند. پرسیدیم شوخی میفرمایید؟! در روایت میفرماید تا زمانی که مومن راضی نباشد، قبض روح نمیشود. من اجازه نمیدهم و راضی نیستم. فکر کنم میفرمودند من هشتصد سال عمر میخواهم. تا زمانیکه ایشان راضی نشدند، مرحوم نشدند. داستان بسیار است. انسانی که تربیت یافت، سلطنت پیدا میکند. این سلطنتِ بسیار بزرگی است. اگر من دیدم نمیتوانم، خسته شدم و بُریدم معنایش این است که من کمبود دارم. این مسائل گریه دارد. اگر انسان معنای این کمبود را میدانست برای خودش گریه میکرد.
....کوچه کلاه فرنگی 🔸آیت الله العظمی شبیری زنجانی حفظه الله تعالی درباره پدرشان آیت الله العظمی سید احمد زنجانی میفرماید: مرحوم والد پسرعمویی داشت که از نظر دینی خیلی عوام بود و به تعبیر مرحوم والد: نه با خلق کاری داشت، نه با خالق! عبادت او منحصربه ماه رمضان بود، یعنی در ماه رمضان روزه می گرفت و نماز می خواند و سایر ماهها نماز نمی خواند و می گفت که امیرالمؤمنین علیه السلام به جای همه نماز خوانده! . 🔸ایشان می فرمود: این پسرعموی ما همیشه در روستا مشغول زراعت خود بود و در طول عمرش فقط یک بار از روستا خارج شد و بسیار آرام و بی آزار بود. وقتی مرحوم والد به قم مهاجرت کردند، صبحها در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها نماز جماعت اقامه میکردند. . 🔸یک بار اهالی کوچه کلاه فرنگی (حوالی کوچه عشقلی) از ایشان خواستند صبحها در مسجد آن محل به نام مسجد میرزا ابوطالب نماز جماعت بخوانند. مرحوم والد حتی المقدور از اجابت اشخاص امتناع نمی کرد. . 🔸در آن وقت آن پسرعمو از دنیا رفته بود و چون در خاطرشان بود که آن پسرعمو، قطعا نماز قضا دارد، قبول کردند وبناگذاشتند نماز جماعت دومشان را با نیت قضای نماز صبحهای آن پسرعمو درآن مسجد برگزارکنند. مدتی بر این منوال در آن مسجد اقامه نماز می کرد
🚨 استاد قرائتی در جلسه درس رهبر انقلاب چه گفت؟ 🔻بخشی از سخنان حجت‌الاسلام والمسلمین محسن قرائتی در ابتدای جلسه درس خارج فقه آیت‌الله خامنه‌ای: 🔸️ ما از اوّل باید برگردیم خاکِ باغچه را عوض کنیم. ما که طلبه بودیم به ما میگفتند: «ضرب‌ زیدٌ عمرواً»، خب بگو «ضرب الله مثلاً»؛ حالا چرا از «ضَرَب» شروع کردی؟ بگو: «رَحِمَ اللهُ عَبداً»؛ از رحم خدا شروع کن، چرا از کتک کاری شروع کردی؟ 🔸️ میگویند یک کسی طلبه شد فرار کرد؛ گفتند چرا؟ گفت بزن بزن است؛ اوّل میگویند ضَرَب، یک مرد غایب زد؛ ضَرَبا، جفتی زدند؛ یک خانم هم پیدا شد، ضَرَبَتْ؛ دوتایی شدند، ضَرَبتا؛ بزن بزن است! 🔸️هر چه میخواهیم بگوییم، اوّل نگاه به قرآن کنیم. بنده حدود پنج هزار ساعت در تلویزیون صحبت کرده‌ام، الان هم اگر اینجا سکته کنم، پنج هزار سخنرانی ذخیره دارم. 🔸️الان قرآن در بین ما، روی کیف عروس و بالای سر مسافر و بک یا الله و استخاره و نمیدانم از این برخوردهای این‌طوری بوده؛ کاشی‌کاری‌هایش هم که دمِ پشت بام کاشی‌کاری میکنند با خطّ کوفی که ما نمیفهمیم. 🔺️یک مقدار باید قرآن بیشتر بخوانیم؛بخصوص آنهایی که قرائتشان خوب است، صوت خوب دارند. قرآن جاذبه دارد آقا، قرآن جاذبه دارد؛ هر چه میخواهیم بگوییم، قرآن در آن زمینه جاذبه دارد.
....چرا اين كار را كردى 🔸‌امام حسن سلام الله علیه از کوچه عبور می کرد؛ در مقابلِ در باغی، غلام سیاهی را ديد كه تكه‌اى نان به دست، يک لقمه خودش می‌خورد، يک لقمه را به سگ می‌دهد. ‌ ‌🔸رو به غلام کرد و فرمود: چرا اين كار را كردى كه نانت را با سگ كاملاً نصف نمودی و به او كمتر ندادى؟ ‌جواب داد: چشمانم از چشمان او حيا كرد كه كمتر دهم. ‌. ‌🔸حضرت عليه‌السلام پرسيد: غلام چه كسى هستى؟ ‌عرض کرد: غلام ابان بن عثمان، مالک اين باغ. ‌ ‌🔸حضرت عليه‌السلام فرمود: اين‌جا بنشين تا من برگردم؛ رفت و برگشت. فرمود: اى غلام! تو را خريدم. ‌. 🔸او بلند شد و ايستاد و گفت: به گوش و فرمانم براى خدا و پيامبرش و براى تو اى مولاى من! ‌. ‌🔸حضرت فرمود: باغ را نيز خريدم و تو را براى خشنودى خدا آزاد كردم و اين باغ هديه‌اى از طرف من به تو باشد. ‌. ‌‌🔸تاريخ بغداد، ج۶، ص۳۳؛ تاريخ مدينة دمشق، ج۱۳، ص۲۴۶؛ البداية والنهاية، ج۸، ص۴۲.
...اواخر عمر 🔸آیت الله شیخ نصرالله شاه آبادی(ره) میفرماید: مرحوم آیت‌الله خوئی فوق‌العاده پرکار بودند. ایشان اواخر عمر، دو کار را شروع کردند. یکی یادگیری زبان انگلیسی و یکی هم حفظ قرآن. ایشان در جنبه‌های گوناگون تخصص داشتند. . 🔸معروف بود که به دخترشان فرموده بودند: «نگو که پدرم فقط اصولی و فقیه و رجالی بود، بلکه بگو پدرم مهندس هم بود و نقشه‌کشی ساختمان هم بلد بود!». واقعاً هم ایشان در مهندسی و نقشه‌کشی ساختمان تخصص کامل داشتند. . 🔸یک بار فرزندشان سید عباس تصمیم گرفت در زمینی که در بغداد داشت، ساختمانی بسازد. مهندسین نقشه کشیدند.  آقای خویی گفته بودند: نقشه را بیاور ببینم... و وقتی نقشه را دیدند، فرمودند: زمین را بلا استفاده کرده‌اند! مهندسین پیشنهاد کردند که خود آقا نقشه‌ای را طراحی کنند. ایشان نقشه‌ای را کشیدند که از هر نظر بی‌عیب و نقص بود و همه مهندسین تایید کردند که این بهترین نقشه ممکن است.
: ➕ یک خاطره از نلسون ماندلا! 🔻یک روز که ریاست جمهوری آفریقای جنوبي بود برای نهار خوردن با همراهان به یک رستوران میرود. روی میز بزرگی که نشسته اند نگاه میکند به گوشه رستوران میبینید یک نفر نشسته و رو از آنها میگیرد. به یکی از محافظین میگوید بروید او را به میز ما دعوت کنید.  طرف‌ می آید با شرمندگی عرض ادب میکند و نهار را با رییس جمهوری صرف میکند.  ⬅️پس از آنکه از رستوران خارج میشوند یکی از دوستان به اصرار میکند که این شخص کی بود که شما فقط او را دعوت کرده در جواب گفت این نگهبان زندان سلول من بود که هر گاه زیاد تشنه بوده و درخواست آب میکردم بجای آب ، شلوار خود را پایین آورده و از پنجره سلول بر من می‌کرد. آن همراه خیلی عصبانی میشود.  وقتی میگوید چرا او را دعوت کرده؟! 🔺نلسون جواب میدهد: دیدم ما وقتی به رستوران وارد شدیم آن شخص بسیار و با ترس نشسته ودر ذهن خود فکر کرد حالا که او را دیده شاید بفکر انتقام از کارهای گذشته او باشم.  خواستم به او دهم که ما به قصد نیامده نفرین و آرزوی مرگ برای دیگران داشتن بذر سیاه ناآرامی و آشفتگی را در وجودمان پرورش می‌دهد و آسودگی را برایمان بیرنگ میکند ما به دعای هم محتاجیم، نه به نفرین و لعن!
✅به این حسین دوستت دارم ! ♦️عارف واصل حضرت آیت الله کشمیری رحمة الله عليه در نجف اشرف با آيت اللّه سيد مصطفى خمينى «ره» دوست و رفيق بودند، و ايشان را شخصى فاضل و دور از تعيّنات ظاهرى مى دانستند. گاهى با ايشان به مهمانى ها و گاهى به مسجد كوفه  و... مى رفتند. ♦️ رابطه ايشان با استاد به گونه اى بود كه روزى استاد بر اثر كثرت جوع و ذكر توحيدى كه به تعداد هفتاد هزار است مشغول بودند، از حال مى روند. حاج آقا مصطفى ايشان را به منزل مى برد و غذائى تدارك مى بيند و قدرى ايشان را تقويت مى كند تا به حال عادى باز مى گردند. ♦️ كثرت ارتباط، سبب شد تا حاج آقا مصطفى نزد پدر از مرحوم آقاى كشميرى تعريف مى كنند و جملاتى مى گويد كه ايشان از چيزهاى پنهانى خبر مى دهد.  امام مى فرمايد: من خوابى ديده ام و به كسى هم نگفته ام، بگويد خوابم چه بوده است، استاد در جواب حاج آقا مصطفى فرمودند: ♦️ پدر شما در قم خواب ديده كه در نجف وفات يافته و دفن گرديده، لكن سنگى پهلوى او را آزار مى دهد، آقا اميرالمؤمنين عليه السلام مى آيند و از ايشان سؤال مى كنند حالت چطور است؟ ايشان عرض مى كند: حالم خوب است لكن اين سنگ پهلوى مرا اذيت مى كند. اميرالمؤمنين عليه السلام آن سنگ را از كنارش دور مى كنند. ( این سنگ همان رژیم طاغوت بود که به مدد امیرالمومنین سرنگون شد .) چون حاج آقا مصطفى جواب را به والدشان مى رسانند، ايشان تصديق مى كنند. و آشنايى و ارتباط از آن به بعد شروع شد. ♦️ بعداً حاج آقا مصطفى از استاد سؤال مى كند: آيا پدرم در نجف وفات مى كند؟ مى فرمايد: نه در ايران وفات مى كند. ولى شما بهره اى از ايران نداريد. ♦️مرحوم حجة الاسلام سيد احمد خمينى چند ماه قبل از وفات به منزل استاد آمدند و بعضى تلامذه هم بودند، دستورالعملى خواستند و استاد تفضّل نمودند و چيزى فرمودند. بعدها منتشر شد كه حضرت آقاى كشميرى وفات ايشان را متذكر شدند. حقير اين مطلب را از استاد پرسيدم، فرمودند: به او گفتم، اجل نزديك است، اين فهمى بود كه به دلم آمد و به او گفتم». ♦️از استاد سوال شد : امام خمينى را چطور ديديد؟فرمودند : شخص بزرگى بود، نظير نداشت. اراده عجيبى  داشت. مستقيم دركار بود. ثبات داشت، كأنّه  مى ديد، از آرامش برخوردار بود. ♦️ اگر نظرتان باشد يكبار فرموديد: كربلا ايشان را در صحن ديدم. همینطور است ؟  فرمودند :  بله دست بر شانه اش گذاشتم و گفتم، به اين حسين! دوستت دارم. 📚(آفتاب خوبان : ص 45) 📚(روح و ریحان : ص 121 و 120)  
...یک آپارتمان دوطبقه 🔸علامه محمد تقی جعفری (رحمه الله) می گفتند: عده ای از جامعه شناسان برتر دنیا در دانمارک جمع شده بودند تا پیرامون موضوع مهمی به بحث و تبادل نظر بپردازند. موضع این بود: «ارزش واقعی انسان به چیست». . 🔸برای سنجش ارزش خیلی از موجودات، معیار خاصی داریم. مثلا معیار ارزش طلا به وزن و عیار آن است. معیار ارزش بنزین به مقدار و کیفیت آن است. معیار ارزش پول پشتوانه ی آن است. اما معیار ارزش انسانها در چیست؟ . 🔸هر کدام از جامعه شناسان صحبتهایی داشتند و معیارهای خاصی را ارائه دادند. . 🔸بعد وقتی نوبت به بنده رسید گفتم : اگر میخواهید بدانید یک انسان چقدر ارزش دارد ببینید به چه چیزی علاقه دارد و به چه چیزی عشق می ورزد. . 🔸کسی که عشقش یک آپارتمان دو طبقه است در واقع ارزشش به مقدار همان آپارتمان است. کسی که عشقش ماشینش است ارزشش به همان میزان است. . 🔸اما کسی که عشقش خدای متعال است ارزشش به اندازه ی خداست. . 🔸علامه فرمودند: من این مطلب را گفتم و پایین آمدم. وقتی جامعه شناسان صحبتهای مرا شنیدند برای چند دقیقه روی پای خود ایستادند و کف زدند. . 🔸وقتی تشویق آنها تمام شد من دوباره بلند شدم و گفتم: عزیزان! این کلام از من نبود. بلکه از شخصی به نام علی (علیه السلام) است. آن حضرت در نهج البلاغه میفرمایند: «قِیمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ» / «ارزش هر انسانی به اندازه ی چیزی است که دوست میدارد». . 🔸وقتی این کلام را گفتم دوباره به نشانه ی احترام به وجود مقدس امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) از جا بلند شدند و چند بار نام آن حضرت را بر زبان جاری کردند. . 🔸حضرت علامه در ادامه می گفتند: عشق حلال به این است که انسان (مثلا) عاشق ۵۰ میلیون تومان پول باشد. حال اگر به انسان بگویند: «آی!!! پنجاه میلیونی!!!». چقدر بدش میآید؟ در واقع میفهمد که این حرف توهین در حق اوست. حالا که تکلیف عشق حلال اما دنیوی معلوم شد ببینید اگر کسی عشق به گناه و معصیت داشته باشد چقدر پست و بی ارزش است! . 🔸اینجاست که ارزش و مفهوم «ثار الله» معلوم ميشود. ثار الله اضافه ی تشریفی است. . 🔸خونی که در واقع آنقدر شرافت و ارزش پیدا کرده که فقط با معیارهای الهی قابل ارزش گذاری است و ارزش آن به اندازه ی خدای متعال است.
خدای همیشه حاضر ‌‌‌‌در زمانهاى قديم، مردی ساز زن و خواننده ای بود؛ بنام "برديا " که با مهارت تمام می نواخت و همیشه در مجالس شادی و محافل عروسی، وقتی برای رزرو نداشت... بردیا چون به سن شصت سال رسید روزی در دربار شاه می نواخت که خودش احساس کرد دستانش دیگر می لرزند و توان ادای نت ها را به طور کامل ندارد و صدایش بدتر از دستانش می لرزید و کم کم صدای ساز و صداى گلویش ناهنجار می شود. عذر او را خواستند و گفتند دیگر در مجالس نیاید. بردیا به خانه آمد، همسر و فرزندانش از این که دیگر نمی توانست کار کند و برایشان خرجی بیاورد بسیار آشفته شدند . بردیا سازش را که همدم لحظه های تنهاییش بود برداشت و به کنار قبرستان شهر آمد. در دل شب در پشت دیوار مخروبه قبرستان نشست و سازش را به دستان لرزانش گرفت و در حالی که در کل عمرش آهنگ غمی ننواخته بود، سازش را برای اولین بار بر نت غم کوک کرد و این بار برای خدایش در تاریکی شب، فقط نواخت. بردیا می نواخت و خدا خدا می گفت و گریه می کرد و بر گذر عمرش و بر بی وفایی دنیا اشک می ریخت و از خدا طلب مرگ می کرد. در دل شب به ناگاه دست گرمی را بر شانه های خود حس کرد، سر برداشت تا ببیند کیست. شیخ سعید ابو الخیر را دید در حالی که کیسه ای پر از زر در دستان شیخ بود. شیخ گفت این کیسه زر را بگیر و ببر در بازار شهر دکانی بخر و کارى را شروع کن. بردیا شوکه شد و گریه کرد و پرسید ای شیخ آیا صدای ناله من تا شهر می رسید که تو خود را به من رساندی؟ شیخ گفت هرگز. بلکه صدای ناله مخلوق را قبل از این که کسی بشنود خالقش می شنود و خالقت مرا که در خواب بودم بیدار کرد و امر فرمود کیسه زری برای تو در پشت قبرستان شهر بیاورم. به من در رویا امر فرمود برو در پشت قبرستان شهر، مخلوقی مرا می خواند برو و خواسته او را اجابت کن. بردیا صورت در خاک مالید و گفت خدایا عمری در جوانی و درشادابی ام با دستان توانا سازهایی زدم براى مردم این شهر اما چون دستانم لرزید مرا از خود راندند. اما یک بار فقط برای تو زدم و خواندم. اما تو با دستان لرزان و صدای ناهنجار من، مرا خریدی و رهایم نکردی و مشتری صدای ناهنجار ساز و گلویم شدی و بالاترین دستمزد را پرداختی. خدایا تو تنها پشتیبان ما در این روزگار غریب و بی وفا هستی. به رحمت و بزرگیت سوگندت میدهیم که ما را هیچ وقت تنها نگذار و زیر بار منت ناکسان قرار نده!
روزی راهبی با جمعی از مسیحیان به مسجد النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)آمدند در حالیکه طلا و جواهر و اشیاء گرانبها بهمراه داشتند پس راهب رو کرد به جماعتی که در آنجا حضور داشتند ( أبوبکر نیز در بین جماعت بود )و سوال کرد "خلیفه ی نبی و امین او چه کسیست؟" پس جمعیت حاضر ، ابوبکر را نشان دادند ، پس راهب رو به ابوبکر کرده و پرسید نامت چیست؟ ابوبکر گفت ، نامم "عتیق" است راهب پرسید نام دیگرت چیست؟ابوبکر گفت نام دیگرم "صدیق" است راهب سوال کرد نام دیگری هم داری؟ ابو بکر گفت "نه هرگز" پس راهب گفت گمان کنم آنکه در پی او هستم شخص دیگریست.ابوبکر گفت دنبال چه هستی؟ راهب پاسخ داد من بهمراه جمعی از مسیحیان از روم آمدم و جواهر و اشیاء گرانبها بهمراه آوردیم و هدف ما این است که از خلیفه ی مسلمین چند سوال بپرسیم ، پس اگر توانست به سوالات ما پاسخ دهد تمام این هدایای ارزنده را به او میبخشیم تا بین مسلمانان قسمت کند و اگر نتوانست سوالات مارا پاسخ دهد اینجا را ترک کرده و به سرزمین خود باز میگردیم ابوبکر گفت سوالاتت را بپرس ، راهب گفت باید بمن امان نامه بدهی تا آزادانه سوالاتم را مطرح کنم و ابوبکر گفت در امانی ، پس سوالاتت را بپرس راهب سه سوالش را مطرح کرد 1)ما هو الشئ الذی لیس لله؟ چه چیزاست که از آن خدا نیست؟ 2)ما هو شئ لیس عندالله؟ چه چیزاست که در نزد خدا نیست؟ 3)ما هو الشئ الذی لا یعلمه الله؟ آن چیست که خدا آن را نمیداند؟ پس ابوبکر پس از مکثی طولانی گفت باید از عمر کمک بخواهم ، پس بدنبال عمر فرستاد و راهب سوالاتش را مطرح کرد ، عمر که از پاسخ عاجز ماند پس بدنبال عثمان فرستاد و عثمان نیز از این سوالات جا خورد ، و جمعیت گفتند چه سوالیست که میپرسی؟خدا همه چیز دارد و همه چیز را میداند راهب خطاب به آن سه نفر(ابوبکر و عمر و عثمان)گفت این ها شیخ ها و مردان بزرگی هستند اما متأسفانه به خود مغرور شدند و قصد بازگشت به روم کرد سلمان فارسی که شاهد ماجرا بود بسرعت خود را به امام علی ع (أمیرالمؤمنین ع) رسانده و ماجرا را تعریف کرد و از امام خواست که به سرعت خودش را به آنجا برساند. پس امام علی ع بهمراه پسرانش امام حسن ع و امام حسین ع میان جمعیت حاضر و با احترام و تکبیر جماعت حاضر مواجه شدند ابوبکر خطاب به راهب گفت ، آنکه در جست و جویش هستی آمد ، پس هر سوالی داری از علی ع بپرس راهب رو به امام علی ع کرده و پرسید نامت چیست؟ امام علی ع فرمودند نامم نزد یهودیان "الیا" نزد مسیحیان "ایلیا" نزد پدرم "علی" و نزد مادرم "حیدر" است پس راهب گفت ، نسبتت با نبی (ص) چیست؟ امام ع فرمود (او برادر و پسرعموى من است و نیز داماد او هستم) پس راهب گفت ، به عیسی بن مریم قسم که مقصود و گمشده ی من تو بودی پس به سوالاتم پاسخ بده و دوباره سوالاتش را مطرح کرد (ما هو الشئ الذی لیس لله و ما عند الله و لایعلمه الله) آن چیست که خدا ندارد نزد خدا نیست و خدا نمیداند؟) امام علی ع پاسخ دادند آنچه خدا ندارد ، زن و فرزند است آنچه نزد خدا نیست ، ظلم است و آنچه خدا نمیداند ، شریک و همتا برای خود است (فإن ا لله تعالی أحد لیس له صاحبة و لا ولدا فلیس من الله ظلم لأحد و فإن الله لا یعلم شریکا فی الملک) پس راهب با شنیدن این پاسخها کمربندش را باز کرده و روی زمین انداخت ، امام علی ع را به سینه فشرد و بین دو چشم مبارکش را بوسید و گفت "أشهد أن لا اله إلا الله و أن محمد رسول الله و أشهد أنک وصیه و خلیفته و أمین هذه الامة و معذن الحمکة" به درستی که نامت درتورات إلیا و در انجیل ایلیا و در قرآن علی و در کتابهای پیشین حیدر است ، پس براستی تو خلیفه ی بر حق پیامبری ص ، پس ماجرای تو با این قوم چیست؟ سپس تمام هدایا را به امام علی ع تقدیم کرد و امام در همانجا اموال را بین مسلمین قسمت کرد
...دستم را کوتاه کرده‌ام 🔸طباطبایی حائری از دوران سخت تحصیل چنین یاد می‌کند: «در ایام طلبگی که به نجف اشرف آمده بودم من و آقای شیخ عبدالحسین شیخ العراقین و آخوند ملا علی کنی در یک حجره از مدارس حوزه علمیه در نهایت فقر و فاقه به سر می‌بردیم و فقیرتر از همه حاجی کنی بود که هرهفته یک شب به مسجد سهله می‌رفت و از گوشه و کنار مسجد ـ بدون اینکه کسی بفهمد ـ نان خشک جمع می‌کرد و به مدرسه می‌آورد و گذران هفته را از آن‌ها می‌کرد!» . 🔸روزی شاه از ملاعلی می‌پرسد بر اساس حدیث «علماء امتی افضل من انبیاء بنی اسرائیل» «علمای امت من از پیامبران بنی اسرائیل برترند) شما باید لااقل همان کارهایی را بکنید که آن پیامبران می‌کردند. مثلاً آیا شما می‌توانید مانند حضرت موسی عصایی را اژدها کنید؟! کنی بدون تأمل و درنگ در پاسخ می‌گوید: آری، اگر شما ادعای خدایی کنید ما هم عصا را اژدها خواهیم کرد؟! . . 🔸روزی نایب السلطنه، کامران میرزا پسر ناصرالدین شاه و وزیر جنگ و حاکم تهران برای انجام کاری در منزل حاج ملا علی کنی حضور یافت. در ضمن صحبت، کنی با عذرخواهی گفت: «خیلی ببخشید، من پایم درد می‌کند و ناچارم آن را دراز کنم!» کامران میرزا که مردی خودخواه و خودپسند بود، احساس کرد ملاعلی کنی قصد بی‌احترامی به او را دارد و برای اینکه تلافی کرده باشد، گفت: اتفاقاً بنده هم پایم درد می‌کند و اجازه می‌خواهم آن را دراز کنم! . 🔸آیت الله کنی بافراست و هوشیاری تمام متوجه منظورنایب السلطنه شد و برای آنکه او را خوب ادب کرده باشد می‌گوید: . 🔸«من اگر ناچارم پایم را دراز کنم، علتش این است که دستم را کوتاه کرده‌ام، ولی فکر نمی‌کنم شما در وضعی باشید که لازم باشد پایتان را دراز کنید.» . . 🔸ملا علی کنی بسیاری از یتیمان درمانده و بی سرپناه را تحت تکفل قرار داده، برای گذران زندگی آنان، مقرری مناسبی در نظر گرفته بود، تا فقدان پدر، قامت بلایده آنان را در مقابل فشارها و سختیهای روزگار خم نسازد. همچنین ساخت آب انبار و کاروانسرا به منظور رفاه و آسایش قافله‌ها مثل کاروانسرایی در خاتون آباد نیز از خدمات عمومی و عام‌المنفعه وی بود. ملاعلی کنی برای حل مشکل درمان بیمارانی که بنیه مالی ضعیفی داشتند، مکانهایی را برای پرداخت پول داروها در نظر گرفته بود. . 🔸سرانجام، در بامداد ۲۷ محرم ۱۳۰۶ (۱۲ مهر ۱۲۶۷) در سن ۸۶ سالگی درگذشت، مدفن او در شهرری در حرم شاه‌عبدالعظیم حسنی علیه السلام واقع است.