eitaa logo
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
747 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
64 فایل
ٖؒ﷽‌ شهید صدرزاده میگفت یه شهید‌انتخاب‌کنیدبرید‌دنبالش بشناسیدش‌باهاش‌ارتباط برقرارکنید‌شبیهش‌بشیدحاجت بگیریدشهیدمیشید‌ٖؒ خادم کانال @solaimani1335 @shahid_hajali
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 جان دیگر میدهد جان دلم، خندیدنت... جان من، جانی ببخشا بر دل بی جان من... ❤️ 💛
••🥀•• معمولابااتوبوس‌میرفتیم‌سمت‌قرارگاه‌ ازشھرلاذقیه‌ڪه‌میگذشتیم‌ وضع‌حجاب‌زنان‌دراین شھرڪامل‌نبود محسن‌پرده‌اتوبوس‌رامیڪشیدتا چشمش‌به‌گناه‌نیفتد...!! شھیدمحسن‌حججۍ🌱 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «نیاز به حجت» 👤 استاد 🔸 خدا هیچ نیاز اصیلی رو بی‌‌پاسخ نگذاشته... ⁉️ قدم اول رو تو مدرسهٔ امام زمان برداریم، قدم اول چیه؟
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
#کتاب_سید_ابراهیم قسمت چهارم { افشای راز } مادر شهید: تقریبا 17سال داشت روزی پیش من آمد و گفت
قسمت پنجم { تولد و کودکی } مادر شهید : من در خانواده ای بسیار مذهبی و خیلی مقید به مسائل شرعی متولد شده و بزرگ شدم. هر دو پدر بزرگم روحانی و معتمد مردم بودند . رعایت موازین دینی و حدود اسلامی از دغدغه های خانوادگی و علی الخصوص پدرم بود. با توجه به این که پدر بزرگم نیز روحانی معتمد مردم بود و وجوهات شرعی زیادی در اختیار داشت، اما گاهی پیش می آمد که به خاطر وضعیت نامطلوب مالی شب ها بچه هایش گرسنه می خوابیدند، ولی دست به وجوهات شرعی نمی زد و حتی به امانت هم بر نمی داشت. پدر بزرگ مادری ام نیز روحانی بود و از سادات میرسالار و از نسل شاهچراغ علیه‌السلام بود. خانواده ی پدر آقا مصطفی هم روحانی و مذهبی بوده و همچون خانواده خودم امین مردم برای دریافت وجوهات شرعی بودند. مصطفی با عقبه ی این چنین ذریه و نسلی پا به عرصه وجود گذاشت و همه این تقید و تهدیب را از ریشه و اجداد به ارث برده بود که به چنین جایگاه رفیعی رسید و دور از انتظار نبود که میوه‌ی این شجره طیبه و پاک باشد. زمانی که مجرد بودم همیشه از خدا می خواستم اگر قرار است از من ذریه ای به وجود بیاید همه در مسیر خودش باشند و اگر قرار است این امر تحقق پیدا نکند نسلی از من به وجود نیاید. این دعا را از صمیم قلب از پروردگارم طلب می کردم. آقای صدرزاده پدر مصطفی قبل از ازدواج با من مغازه داشت ، اما مغازه اش موشک خورده بود و همه دارایی و سرمایه اش از بین رفته بود. جنگ مسیر زندگی اش را تغییر داد و کسب و کار را رها گرده و وارد سپاه شد و تقریبا تمام جنگ را در جبهه بود. دختر و دو پسرم در طول مدت جنگ و یک پسرم بعد از جنگ متولد شدند. به خاطر حضور مستمر همسرم در جنگ، همه مشکلات زندگی ساده و بی آلایشمان را به تنهایی به دوش می کشیدم. اما سختی ها باعث فراموش کردم نکات مهم و اساسی در تربیتدفرزندانمان نمی شد. من در دوران بارداری هر چهار فرزندم تلاش می کردم همیشه با وضو باشم و توصیه های خاص پدر و مادر و بزرگتر هایم را رعایت کنم. زمانی که مصطفی را باردار بودم همیشه آرزو داشتم که فرزندم فدایی امام حسین باشد و از خدا می خواستم که یاری ام کند تا همه ی فرزندانم را فدای راه امام حسین کنم. در آن دوران خواب های خوب زیادی می دیدم. در یکی از شب ها خواب پیامبر مکرم اسلام را دیدم که به من یک گردن بند شبیه گردن بندی که همسرم موقع عقد به گردنم آویخته بود ، هدیه داد که روی آن نام مبارک حضرت نقش بسته بود. اما چون نام همسرم محمد بود، نام مصطفی را برای فرزندمان انتخاب کردیم . مصطفی که به دنیا آمد مثل سایر بچه ها سختی های خودش را داشت و پدرش به خاطر مسئولیت خطیر تخلیه شهدا از مناطق عملیاتی و جنگی هنگام تولدش نبود. اما از قدم پر خیر و برکتش ساخت خانه ی شخصیمان تمام شد و در آن مستقر شدیم. از دو سالگی به بعد بازیگوشی های او شروع شد و بی حد و اندازه شیطنت می کرد و از بس به خود آسیب میزد کلافه شده بودم . بسیار کنجکاو بود و می خواست از همه چیز سر در بیارد. ضمن اینکه بی باک بود و از هیچ چیز نمی ترسید و همین نگرانی من و پدرش را بیشتر می کرد. اما موضوع عجیب این بود که هر بلایی که به سرش می آمد و هر اتفاقی که می افتاد مصطفی گزندی نمی دید و ماجرا ختم به خیر می شد. در یکی از این اتفاقات از راه پله طبقه دوم به کوچه سقوط کرد ک من زمانی که صدای جیغ او را شنیدم مطمئن شدم که کار مصطفی تمام است . بچه های دیگرم که بدن غرق در خون او را دیده بودند گریه کردند و جیغ می زدند و من از ترس خشکم زده بود و نمی توانستم قدم از قدم بر دارم تا مصطفی را ببینم. اما وقتی او را به بیمارستان بردند، بعد از معاینات و عکس معلوم شد که هیچ آسیبی ندیده است. فقط بالای ابرویش شکسته بود! بار ها دچار حادثه می شد و همیشه تنم برای او می لرزید و استرش داشتم
یکی از تکه کلام‌هایش این بود کھ : "نماز رو ول کن!خدارو بچسب..."♥ همیشه برایم عجیب بود این حرفش؛ روزی از او پرسیدم معنی این حرفت چیست؟! خندید و گفت:😄 داداش! یعنی اینکه همه نمازت باید برا خدا باشه و همش بھ فکر خدا باشی... :)✨ 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام‌صادق(؏) : هرگاه دلت شکست و غم‌ها بسویت هجوم آورد ! پس بگو : لا حَولَ وَ لا قُوَّةَ إلّا بِالله ِ 🌱 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
دڪتر‌ به‌ او‌ گفت :‌ به‌ اندازه‌ یک‌ دَم‌ و بازدم‌ با‌ مُردن‌ فاصله‌ داشتی . . . ! مصطفـٰے جواب‌ داده‌ بود : شما بہ اندازه یڪ دم‌ و بازدم‌ مۍبینید اونـے ڪھ باید شھادت‌ را مۍداد ، یڪ ڪوه‌ گناه‌ دیده ؛💔 - شھید‌مصطفـٰےصدرزاده •┈┈••✾•🌱🌹🌱•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به دلیل مشغلات کاری به یه ادمین فعال و مسولیت پذیر نیاز داریم برا خادمی کانال سید دوستانی که واقعا میتونن کانال رو یاری کنن به بنده اطلاع بدن 🙏🙏 @hosnaml
💔 °•♥️•° گفتند از تو شعر بخوانم٬ تعجب است! توصیف ڪوھ را بہ غبارے سپردھ‌اند . . . (: ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📝 🌿 ______________ و شکر بی‌پایان خدایی را که محبت شهدا و امامِ شهدا را در دلم انداخت🙃♥️ و به بنده توفیق داد تا در بسیج خادم باشم... خدایا! از تو بے اندازه ممنونم که در دݪِ ما محبت سیدعلی‌خامنه‌ای را انداختی ،❤️ تا بیاموزیم درس ایستادگی را✨ درس اینکه یزید‌های دوران را بشناسیم و جلوی آنها سر خم نکنیم🖐🏻 بہ‌فرامین‌مقام‌معظم‌رهبرۍ‌گوش‌دهیدتا‌گمراه‌نشوید! زیرا‌ایشان‌بهترین‌دوست‌شناس و‌دشمن‌شناس‌است🖇 ‌
امروز 25 دی سالگرد شهادت شهید صدر الله فنی
مملکتی را که شهدا پاک کرده‌اند آلوده نکنیم ... رزمندگان گردان جعفرطیار لشکر هفت ولیعصر (عج) عکاس : علی کاوه
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
#کتاب_سید_ابراهیم قسمت پنجم { تولد و کودکی } مادر شهید : من در خانواده ای بسیار مذهبی و خیلی م
قسمت ششم { آشنایی و ازدواج } همسر شهید: اولین باری که آقا مصطفی را دیدم مربوط می شد به ایام فاطمیه ی سال ۸۵ که برای ماکت نمایشگاه حضرت زهرا(س) یک درب چوبی سفارش داده بودیم که وقتی رفتیم تحویل بگیریم چون خیلی سنگین بود نتوانستیم جابجا کنیم۰ یکی از خواهران، آقا مصطفی را جلوی درب حوزه بسیج به من نشان داد و گفت: ایشان آقای صدرزاده فرمانده پایگاه برادران هستند. می توانیم از او کمک بگیریم. جلو رفتم و از او خواستم که به ما کمک کند. او درب را بلند کرد و آن را داخل ماشین گذاشت؛ این اولین باری بود که ایشان را دیدم۰ یکی از دوستان، من را به او معرفی کرده بود۰ مرا به اسم برادرهایم می شناخت۰ خواهر سجاد و سبحان و فرمانده پایگاه الغدیر خواهران۰ چون همه ازدواج های خانواده ایشان فامیلی بودند او سنت شکنی کرده بود۰ خیلی اهل استخاره بود و به آن عمل میکرد۰ در خصوص ازدواج هم استخاره کرد و مصر بود که این ازدواج صورت بپذیرد۰ یک بار مادرشان آمدند و بعد با خانواده آمدند۰ مادرش به من گفت: مصطفی را همه می شناسند۰ طلبه است و دارایی دنیایی چیزی ندارد۰ شغل مشخصی هم ندارد! پدرم خیلی سخت گیر بودند۰ اما با شنیدن نام آقا مصطفی ، سخت گیری را کنار گذاشتند۰ در خصوص شغل از پدرش پرسیدند۰ که پدرش گفت: مصطفی یا فرهنگی می شود یا پاسدار. وقتی فهمید که مصطفی طلبه علوم دینی است دیگر پرس و جو نکرد که آینده چه میشود۰ حتی در خصوص خدمت سربازی هم سخت نگرفت۰ در کل با ازدواج من و آقا مصطفی کاملا راضی بود۰ خودم هم ایمان و ولایی بودن برایم خیلی مهم بود و چون طلبه بودم و در جمع بسیج حضور داشتم، می دانستم که افراد در جامعه به لحاظ اعتقادی، سیاسی و۰۰۰۰ مشکلات عدیده ای دارند، همین که می دیدم در مسجد فعالیت می کنند و به نماز اول وقت چقدر اهمیت می دهند و تمام وقت خودرا صرف پایگاه و بچه های آن می کنند برایم کفایت می کرد و نه دلم قرص می شد۰ به همین علت دیگر در مسائل جزیی ریز نشدم و سخت گیری نکردم۰ در چند دقیقه ای که مختصر با هم در اتاق صحبت کردیم۰ فقط در خصوص درس های حوزه از من سوال کردند۰ زمانی که من بلند شدم تا از اتاق بیرون برم، گفت: من خیلی به ازدواج فکر کردم و در ازدواج فقط به فکر همسر و مونس نیستم، من برای زندگی دنبال یک همسنگرم و چون دنبال همسنگر هستم الان این جا نشستم۰استرس های آن روز باعث شد که به این جمله خیلی عمیق فکر نکنم، ولی بعد از عقد پرسیدم: همسنگر برای چه کاری می خوای، الان که جنگ نیست. گفت: الان با دشمن در حال جنگ فرهنگی هستیم و من برای کار فرهنگی نیاز به کسی دارم که مثل خودم بوده تا همسنگرم باشد، کنارم باشد و کمکم کند تا بتوانم کار کنم۰ لوازمی که همه می خرند را خریدیم، ولی سبک تر تا به خانواده ها فشاری نیاید۰ عروسی هم در یک فضای بی گناه در تالار عموی آقا مصطفی انجام شد۰ فقط مولودی خوانی بود و اجازه داده نشد کسی کار مورد دلخواه خودش را انجام دهد۰ در قسمت خانم ها هم صدای مولودی پخش می شد۰ مداح که دوست مصطفی بود با یک خوش سلیقگی و ذوق خاص چنان فضا را در دست گرفته بود و شعر خوانی می کرد که همه ی فامیل جذب شده بودند، حتی کسانی که خیلی مایل به شنیدن مولودی نبودند خوششان آمده بود و استفاده می کردند؛ همه محو شور و شوق مجلس شده بودند۰
◾️ 🖇✨ تو را هر لحظه یه یاد مےآورم...🍃 بے هیچ بهانه اے! شاید دوست داشتن همین باشد :)♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا