#دلتنگی_شهدایی 🌿🌸
هرکسبهمرادِدلخودشادبهچیزیست
مـاییـموغمیــارخـدایـاتـوگواهی...
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
#سلام_مولا_جانم ❣
🍃ای در دل من اصلِ تمنا همه تو
🍂وی درسرمن مایهی سوداهمه تو
🍃هرچند به روزگار درمینگرم
🍂امروز همه توییّ و فردا همه تو
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
#صبحتون_مهدوی 🌤
#التماس_دعای_فرج 🤲
#دلتنگی_شهدایی 💔
هر کسۍ رفت از این دل به جهنم اما
تو نباید بروۍ از دلِ من میفهمۍ؟!
#شهید_مصطفی_صدرزاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*#دلتنگے_شهدایے 🕊🌿*
*دلم به جاےِ خالےِ تو هم خوش هست...♥️*
*چون جایِ خالے توست :)*
*#شهید_مصطفے_صدرزاده*❤️
ایکاششھادتقسمتمامیشدشھداخیلیدلماز زمینیانگرفته؛یکشبازآسمانصدایمکنید:)
#شهید_مصطفی_صدر_زاده
ڪاناݪ شہید مصطفے
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بچه لاتی که ؛ از همه مدعیان شهادت جلو زد!!
#حاج_قاسم
#سردار_سلیمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماشالله به نیروی حزب الله. . .
◀️ حاج قاسم همیشه به یا ماندنی است.
#حاج_قاسم
#سردار_دلها
#سردار_سلیمانی
مراقبباشحقکسےبہگردنتنباشہ
سعۍڪنبہوسیلہاےڪهمال خودتنیست
نزدیكنشےخیلےمراقبباش"خدا"توے
قیامتازهرچۍبگذرھازحقالناسنمیگذرھ..
#شھید_ابراهیم_هادی🌷
#دلتنگی_شهدایی 🌸🌿
من همان آدم پر منطق بی احساسم؛
پس چرا آمدنت مرا ریخت به هم (:
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
ابوخلیل خواهر:
*سلام عزیزان به مناسبت سالروزشهادت شهیدبزرگوارابراهیم هادی این فاتحه آنلاین طراحی شده..22بهمن سالروز شهادتشونه ان شاءالله تااون روز تعدادزیادی صلوات وقرآن وسوره براشون تلاوت بشه..لطفالینک روپخش کنید*
*ان شاءالله هرکاری برای شهدا انجام می دهیم بدون پاداش نخواهدماند*
*https://fatehe-online.ir/266958*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوب نگاه کنید 😔😔😔😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مصطفای_قلب_ها ❤️💕
امروز هفتمه ... ☺️
۱۵ ساعته شدن اقا محمد علی 🙃
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*پهلوونا وقتی میرن چله نشینی...😢🌱*
*#کلیپ 🎥*
*#التماسدعا
•••
بال هایم هَوسِ با تو پَریدن دارد...💔
•.
به مناسبت سالگرد شهادت شهید ابراهیم هادی
علمدار کانال کمیل ختم قرآن و زیارت عاشورا داریم..
عزیزانی که قصد شرکت دارند تعداد زیارت عاشورا و جزء مورد نظر رو به آیدی زیر اعلام کنند
@Salam_shahid
#شهید_ابراهیم_هادی 🥀
#شهادتت_مبارک
#نشر_حداکثری
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
#کتاب_سید_ابراهیم قسمت هفدهم { اولین اعزام } همسر شهید: اخبار سوریه خیلی عذابش می داد. از اتف
#کتاب_سید_ابراهیم
قسمت هجدهم
{ سید ابراهیم }
همسر شهید:
از سوریه که آمد با هم به مشهد رفتیم . آنجا مرا با رزمندگان فاطمیون آشنا کرد و مقدمات سفر سوم خود را مهیا کرد . قرار بود با بچههای افغانستان اعزام شود، می بایست خودش را تبعه افغان جا بزند هرچند که آنها میدانستند ایرانی است ، اما به هر حال قوانین خاص خود را داشتند . لهجه افغانستانی را هم خیلی زود یاد گرفت . سومین بار با تیپ فاطمیون اعزام شد . در این مدت انواع دوره ها و آموزش ها را می دید . مصطفی نام جهادی «سید ابراهیم» را برای خود برگزید که نام پدر بزرگ من بود . همه او را به همین نام می شناختند. بعد از مدت کوتاهی که در کنار بچه های فاطمیون جنگید به خاطر قابلیت های بالایی که داشت از او خواستند تا فرماندهی یکی از گردان های فاطمیون را به عهده بگیرد . به شرط نامگذاری گردان توسط خودش، فرمانده گردان شد و به خاطر علاقه زیادش به گردان عمار و شهدای آن ، نام زیبای عمار را برای گردان انتخاب کرد . در همایشی هم که با جاماندگان گردان عمار در تهران داشت به آنها قول داده بود که ما انتقام شهدای گردان عمار را میگیریم . چرا که گردان عمار ادامهدهنده راه همان گردان و جنگ سوریه در امتداد جنگ ایران و ادامه انقلاب حضرت امام خمینی است . او معتقد بود افکار انقلاب اسلامی روز به روز در دل مردم سوریه رشد و نمو پیدا می کند و عشق به امام و آرمان های او در بین مردم آنجا رواج پیدا می کند . چند روز قبل از تولد محمدعلی استرس داشتم که بدانم برای تولد پسرمان هست یا نیست!؟ سه روز قبل از تولد محمدعلی از کمر و پهلو مجروح در بیمارستان بقیه الله بستری شد. مصطفی طبقه پنجم و من طبقه دهم بستری بودیم! دائم به ما سر میزد و بیشتر پیش ما بود تا خودش . از مجروح شدنش ناراحت نمی شدم ، چون مجروحیت هایش باعث میشد مدتی پیش ما باشد و خیالم راحت بود که حداقل دو هفته پیش ماست . هر بار هم که می آمد ده دقیقه ای حرف نمی زدم و فقط او را نگاه می کردم . به او خیلی وابسته بودم ، اما او به هیچ کس و هیچ چیز این دنیا وابسته نبود و به همین دلیل خیلی راحت دل می کند و می رفت . اما دوستی و علاقه من به مصطفی به حدی رسیده بود که نبودن هر چیزی حتی نبودن بچه ها را میتوانستم تحمل کنم ، ولی دوری از او برایم غیر قابل تحمل بود . تمام وجودم مصطفی بود ، ولی او برای ماندن نبود ، نمی توانست بماند . زمانی هم که ایران بود ، دلش اینجا نبود ! اصلا اینجا نبود . گم شده اش را پیدا کرده بود . از نوع رفتارش مطمئن بودم که روزی شهید میشود . مصطفایی که سال ۸۶ با او ازدواج کردم با مصطفی سال ۹۴ خیلی فرق داشت . به خودش هم یک بار گفتم: «من خیلی استرس دارم.» جواب داد: «نگران نباش! بادمجان بم آفت ندارد؛» ولی من مطمئن بودم که اتفاقی برای او میافتد . رفتارش خیلی عوض شده بود ، در کارِ خانه زیاد کمک می کرد ، به بچه ها خیلی محبت میکرد ، از من به خاطر کارِ خانه زیاد تشکر میکرد . وقتی که میرفت شب اول خیلی سخت بود . بعد هم کار من روزشماری بود تا دوباره برگردد.