eitaa logo
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
748 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
64 فایل
ٖؒ﷽‌ شهید صدرزاده میگفت یه شهید‌انتخاب‌کنیدبرید‌دنبالش بشناسیدش‌باهاش‌ارتباط برقرارکنید‌شبیهش‌بشیدحاجت بگیریدشهیدمیشید‌ٖؒ خادم کانال @solaimani1335 @shahid_hajali
مشاهده در ایتا
دانلود
اغلب مردم اظهار می‌کنند کھ ما امام زمان«عج» را ازخود بیشتردوست داریم و حال آنکھ اینطورنیست! زیرا اگر او را بیشتر از خود دوست داشته باشیم، باید برای او کاری کنیم برای خود، همه دعا کنید کھ خداوند موانع ظهور آن حضرت را برطرف کند و دل ما را با دل آن وجود مبارک یکی کند. ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @seyyedebrahim
‍ 🌷بسم رب الشهدا خاطرات مادر شهید  زمانی که  به دنیا آمد،بعد از چند روز مشکل پیدا کرد .بیمارستان بستری شد. بیمارستان رفتم .  در بخش نوزادان پشت در اتاق نشسته بود ،ازش پرسیدم: مصطفی  بهتره؟  گفت:  الحمدلله خیلی بهتر شده، ولی من نگران بودم . مصطفی متوجه نگرانی من شد. گفت : مامان اینقدر که نگران   هستی ؟ کمی هم برای  شدنش دعا کن .✅ بهش گفتم: نگران نباش ، قبل از اینکه شما به دنیا بیایی از  خواستم که اگر قرار است نسلی از من بوجود آید ، که در غیر راهت باشد اصلا بوجود نیاید . این  همیشگی ام بوده . بعد از چند دقیقه گفت:  چه دعای اساس‌ی کردی ، این دعای ریشه ای است ،خیلی . 🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ( با نام جهادی ) @seyyedebrahim
✊او ایستاد پای امام زمان خویش ... 💐۲۰ دی ماه سالروز شهادت مدافع حرم " " ملقب به " شیر سامرا " گرامی باد @seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سالگر شهادت👇🏻🖤💔 ﺳﺎﻋﺖ 12:45 ﻇﻬﺮ روز ﺷﻨﺒﻪ 20 دی ماه ﺳﺎل 1365 دانش‌آموزان نوبت عصر در حیاط مدرسه تجمع کرده و در انتظار به صدا درآمدن زنگ کلاس‌ها توسط ناظم مدرسه بودند، اما این بار به جای زنگ مدرسه صدای آژیر قرمز هیاهوی کودکانه مدرسه را در هم شکست و صداها را تبدیل به فریاد و نعره موشک‌های دشمن کرد. این بار اما موشک‌ها و گوله‌های دشمن راه خود را از سر جبهه‌ها، شهرها و آبادی‌ها بر سر دو مدرسه کج کرده بودند تا کودکان معصوم را میهمان آغوش آتشین خود کنند و کودکانی که بارها ویرانی و خرابی محله و شهر خود را در حملات هوایی دشمن دیده بودند از نزدیک به میزبانی دود و آتش بنشینند و در خون خود دست و پا زنند. آن روزها شنیدن صدای آژیِر قرمز برای شهروندان بروجردی چندان ناآشنا نبود، این بار چندمی بود که جنگنده‌های هوایی صدام به مناطق مسکونی این شهرستان حمله کرده بود اما این بار با همه دفعات تفاوت داشت و آن هم در انتخاب قربانیان مظلوم و معصوم این حادثه تروریستی بود. 🥀بیست دی ماه سالروز شهادت ۶۸ دانش آموزان مدرسه شهید فیاض بخش و امام حسن مجتبی (ع) شهرستان بروجرد گرامی باد.🥀 @seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️شهید محمودرضا بیضایی❤️ ✅پیشنهاد دانلود
ساعت۲۱امشب همگی مهمان آقا محمود رضا بیضایی هستیم
❤️شهید محمودرضا بیضایی❤️ ✅پیشنهاد دانلود
❤️شهید محمودرضا بیضایی❤️ ✅پیشنهاد دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸زندگی نامه شهید محمودرضا بیضایی🌸 ❤️شهید محمودرضا بیضایی در 18 آذر ماه سال 1360 در خانواده ای مذهبی و دارای ریشه روحانیت در تبریز متولد شد. تحصیلات خود را در تبریز گذراند. در دوره تحصیلات دبیرستان به عضویت پایگاه مقاومت شهید بابایی درآمد و حضور مستمر در جمع بسیجیان پایگاه، اولین بارقه های عشق به فرهنگ مقاومت و ایثار و شهادت را در او بوجود آورد. ورزشکار بود و به ورزش کاراته علاقه داشت و از 10 سالگی به این ورزش پرداخته بود❤️
💙همواره مطالعه دینی و سیاسی داشت و به اخبار و وقایع داخلی و خارجی به خصوص تحولات جهان اسلام اشراف داشت و این وقایع را تحلیل میکرد. او به خاطر آشنایی با زبان عربی، با رزمندگان مقاومت اسلامی لبنان و رزمندگان حزب الله و همینطور با شیعیان مجاده عراقی و سوری ارتباطی تنگاتنگ داشت.💙
💚ایشان بعد از اتمام خدمت سربازی، علیرغم تشویق اطرافیان به ادامه تحصیل در دانشگاه، با اختیار خود، عضویت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را انتخاب نمود و در بهمن ماه سال 82 وارد دوره افسری دانشکده امام علی (ع) سپاه شد. علاقه و عشق وصف ناشدنی محمودرضا به آرمان جهانی امام خمینی (ره)، یعنی تشکیل نهضت جهانی اسلام، روحیه خاصی را در وی بوجود آورده بود که تا آغاز جنگ در سوریه، در جهت تحقق آن تلاش و مجاهدت شبانه روزی داشت💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💜سرانجام، بعد از دو سال حضور در جبهه سوریه، در بعدازظهر 29 دیماه 92 همزمان با سال روز میلاد پیامبر اعظم (ص) و امام جعفر صادق(ع) در اثنای درگیری با مزدوران تکفیری استکبار در اثر اصابت ترکش های یک تله انفجاری به ناحیه سر و سینه، به فیض شهادت نائل آمد.💜
🧡با آغاز جنگ در سوریه از سال 90 برای دفاع از حرم های آل الله (ع) و یاری جبهه مقاومت، آگاهانه عازم سوریه شد. در آخرین اعزام خود در دیماه 92 به یکی ازیاران نزدیک خود اعلام کرد که این سفر برای او بی بازگشت است و از دو ماه پیش از اعزام بدنبال هماهنگی برای محل تدفین خود بود.🧡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕰کتاب «تو شهید نمیشوی» زندگی نامه و خاطراتی از شهید محمودرضا بیضایی را بازگو میکند🕰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷باید به خودمان بقبولانیم که در این زمان بدنیا آمده‌ایم و شیعه هم بدنیا آمده‌ایم که مؤثر در تحقق ظهور مولا باشیم و این همراه با تحمل مشکلات، مصائب، سختی‌ها، غربت‌ها و دوری‌هاست و جز با فدا شدن محقق نمی‌شود حقیقتاً. نمی‌خواهم حرف‌های آرمان‌گرایانه بزنم و یا غیر واقعی صحبت بکنم؛ نه! حقیقتاً در مسیر تحقق وعده بزرگ الهی قرار گرفته‌ایم؛ هم من، هم تو. بحمدالله؛ خدا را باید بخاطر این شرایط و این توفیق بزرگ شاکر باشیم🌷.
🌸دلیل اینکه قلب های مردم در فراق شهید حاج قاسم سلیمانی میسوزد چیست؟ ◾️🖤◾️◼️🖤◼️ ✍یکی از علما فرمودند: "دلیل اینکه مردم برای سردار سلیمانی اشک ریختند و قلبشان سوخت و هنوز هم آرام نشدند این است که قلب قطب عالم امکان ◾️🖤◾◼️🖤◼️ حضرت بقیه الله عج به درد آمده و اشک آن حضرت جاری شده و این مطلب برکل عالم تاثیر میگذارد. ماهنوز سردار سلیمانی را نشناختیم." @seyyedebrahim
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🌹🍃 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌷🕊 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌹🍃 :بانو بهناز ضرابی.. فصل دوازدهم ..( قسمت ۹)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 مهدی را بوسیدم و سعی کردم آرامش کنم گفتم: چه حرف هایی می زنی تو خیلی زندگی را سخت گرفته ای این زورها هم که تو می گویی نیست. کنسرو سهمیه توست چه آنجا چه اینجا‌ کنسرو را دور از چشم مهدی از توی داشبورد در آورد و توی صندوق عقب گذاشت گفت: چرا نماز شک دار بخوانیم. ماه آخر بارداری ام بود صمد قول داده بود این برای زایمانم پیشم بماند اما خبری از او نبود آذرماه و برف سنگینی باریده بود. صبح زود از خواب بیدار شدم بی سر و صدا طوری که بچه ها بیدار نشوند یک شال بزرگ و پشمی دور شکمم بستم روسری را که صمد برایم خریده بود و خیلی هم گرم بود پشت سرم گره زدم اورکتش را هم پوشیدم کلاهی را هم روی سرم گذاستم تا قیافه ام از دور شبیه مردها بشود و کسی متوجه نشود یک زن دارد برف پارو می کند. رفتم توی حیاط برف سنگین تر از آنی بود که فکرش را می کردم نردبان را از گوشه حیاط برداشتم و گذاشتم پشت لب بام. دو تا آجر پای نردبان گذاشتم با یک دست پارو را گرفتم و با آن یکی دستم نردبان را گرفتم و پله ها را یکی یکی بالا رفتم توی دلم دعا دعا می کردم یه وقت نردبان لیز نخورد و گرنه کار خودم و بچه ساخته بود بالاخره روی بام رسیدم هنوز کسی برای برف روبی پشت بام ها نیامده بود خوشحال شدم این طوری کسی از همسایه ها مرا با آن وضعیت نمی دید باور کردن برف به آن سنگینی برایم سخت بود کمی که گذشت دیدم کارسنگینی است اما هر طور بود باید برف را پارو می کردم پارو را از این سر پشت بام هل می دادم تا می رسیدم به لبه بام.از انجا برف ها را می ریختم توی کوچه‌ کمی که گذشت شکمم درد گرفت با خود گفتم نیمی از بام را پارو کرده ام باید تمامش کنم برف اگر روی بام می ماند سقف چکه می کرد و عذابش برای خودم بودهر بار پارو را به جلو هل می دادم قسمتی از بام تمیز می شد گاهی می ایستادم دست هایم را که یخ کرده بود جلوی دهانم می گرفتم تا گرم شود بخار دهانم لوله لوله بالا می رفت. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌹🍃 ....🌹🍃 .... ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---