#زنگ_زندگی
🕰کتاب « آقا مهدی» زندگی نامه و خاطراتی از شهید مهدی زین الدین را بازگو میکند🕰
#زنگ_زندگی
❣ #سلام_امام_زمانم❣
تا #بیایی مطمئنم
فصل باران میشود
کوچه ها پس کوچه هامان هم
#چراغان میشود
تا بیایی هر خیابانی كه
خلوت #مانده است
در مسیر #دیدن_تو
راه بندان میشود
❤️ #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج❤️
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
@seyyedebrahim
◾️▪️◾️▪️◾️▪️◾️◾️
◾️▪️🌷🌷🌷🌷🌷◾️
◾️🌷▪️ ◾️◾️
◾️🌷▪️
◾️🌷▪️
◾️🌷▪️ ◾️◾️
◾️🌷🌷🌷🌷🌷🌷◾️
◾️▪️◾️▪️◾️▪️◾️◾️
#زنـدگیــــــنـامـــــــــه
#شهیدمدافـــــع_حرم
#مصطفی_صـــدرزاده
فرمانده ی دلاور گردان خط شکن عمار لشکرفاطمیون
بانام جهادی : سید ابراهیم
تاریخ تولد : ۱۳۶۵/۶/۱۹
محل تولد : شوشتر
وضععیت تاهل : متاهل
دارای ۲ فرزند
فاطمه و محمد علی
روزی که محمد علی متولد شد آقا مصطفی برای چندمین بار مجروح و در همان بیمارستان بستری شده بود .
سید ابراهیم با شوخ طبعی همیشگی خود و برای فرار از نگاه پرستاران که نگران سلامت ایشان بودند و با پهلوانی تیر خورده نزدیک هفت طبقه به سمت طبقات بالای بیمارستان قدم برداشت تا محبت همیشگی خودرا نثار همسرش کند . شهید غریب به هشت بار در راه دفاع از حریم اهل بیت با مجروحیت جسمش حریم حضرت زینب سلام الله علیها را علمدار بود ..
#تاریخ شهادت :ظهر جمعه روز تاسوعا آبان ماه ۱۳۹۴
#محل شهادت : شهر حلب واقع در سوریه مزار ...
#شریف شهید : گلزار شهدای رضوان کهنز (شهریار) ...
#شهید مورد علاقه :
شهید ابراهیم هادی، شهید قدرزاده و یک دنیا معرفت و اما چقدر از تو نوشتن سخت است که سرمشق از انوار الهی معصومین داشتی ...
شجاعت بی حد تو درس گرفته از علمداری بود که تو فدایی زینبش شدی .
وجودت مملو از عشق و احترام به پدر عزیز و مهربانت ؛ اخلاص عجیبت در کارها و رفتار زبانزد همگان بود و در نهایت همه ی وجودت را برای عمه جان سادات خرج یک کاشی حرم بی بی کردی
(ای شهید)
◾️🌷▪️◾️▪️🌷◾️
◾️▪️🌷 🌷▪️◾️
@seyyedebrahim
#دلتنگے_شهدایے ☔️✨
هـرکہبہمنمےرسد ، بوۍقفسمےدهد!⛓
جزتوکہپرمیدهےتابپرانےمرا🕊🙃♥️
#شهید_مصطفے_صدرزاده
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
#کتاب_دختر_شینا🌹🍃 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌷🕊 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌹🍃
#کتاب_دختر_شینا🌹🍃
#خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌷🕊
#همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌹🍃
#نویسنده :بانو بهناز ضرابی..
فصل چهاردهم ..( قسمت آخر)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
آمدم بچه ها را از مادر شوهرم گرفتم و از حرم بیرون آمدیم. رفتیم بازار رضا. همین طور یک دفعه ای تصمیم گرفتیم همه خریدهایمان را بکنیم و سوغات ها را هم بخریم. با اینکه سمیه بغلم بود و اذیت می کرد؛ اما هر چه می خواستیم خریدیم و آمدیم هتل.
روز سوم تازه از حرم برگشته بودیم داشتیم ناهار می خوردیم که یکی از خانم هایی که مسئول کاروان بود آمد کنار میزمان و گفت: « خانم محمدی! شما زودتر از ما برگردید همدان. هول برم داشت. سرم گیچ رفت. خودم را باختم. فکرم رفت پیش صمد و بچه ها. پرسیدم: چی شده؟! اتفاقی افتاده؟! زن که فهمید بد جوری حرف زده و مرا حسابی ترسانده. شروع کرد به معذرت خواهی. واقعا شوکه شده بودم به پت پت افتادم و پرسیدم: مادرم طوری شده؟! بلایی سر بچه ها آمده؟! نکند شوهرم...
زن دستم را گرفت و گفت: نه خانم محمدی. طوری نشده. اتفاقا حاج آقا خودشان تماس گرفتند. گفتند قرار است توی همین هفته مشرف شوند مکه. خواستند شما زودتر برگردید تا ایشان کارهایشان را انجام دهند. زن از پارچ آبی که روی میز بود برایم آب ریخت. آب را که خوردم کمی حالم جا آمد. فردای آن روز با هواپیما برگشتیم تهران. توی فرودگاه یک پیکان صفر منتظرمان بود. آن وقت ها پیکان جزو بهترین ماشین ها بود با کلی عزت و احترام سوار ماشین شدیم و آمدیم همدان. سرکوچه که رسیدیم دیدم جلوی در آب و جارو شده. صمد جلوی در ایستاده بود. خدیجه و معصومه هم کنارش بودند. به استقبالمان آمد. ساک ها را از ماشین پایین آورد و بچه ها را گرفت. روی بالکن فرش پهن کرده بود و حیاط را شسته بود. باغچه آب پاشی شده و بوی گل ها در آمده بود. سماوری گذاشته بود گوشه بالکن. برایمان چای ریخت و شیرینی و میوه آورد بچه ها که از دیدنم ذوق زده شده بودند توی بغلم نشست. صمد بین من و مادرش نشست و در گوشم گفت: می گویند زن بلاست الهی هیچ خانه ای بی بلا نباشد.
زودتر از آن چیزی که فکرش می کردم کارهایش درست شد و به مکه مشرف شد. موقع رفتن ناله می کردم و اشک می ریختم و می گفتم:بی انصاف لا اقل این یک جا مرا با خودت ببر. گفت: غصه نخور. تو هم می روی. انگار قسمت ما نیست با هم باشیم. رفتن و آمدنش چهار روز طول کشید تا آمد و مهمانی هایش را داد ده روز هم گذشت. هر چه روزها می گذشت بی تاب تر می شد می گفت: دیگر دارم دیوانه می شوم پنجاه روز است از بچه ها خبر ندارم. نمی دانم در چه وضعیتی هستند باید زودتر بروم. بالاخره رفت. می دانستم به این زودی ها نباید منتظرش باشم. هر چهل و پنج روز یک بار می آمد. یکی دو روز پیش ما بود و بر می گشت. تابستان گذشت پاییز هم آمد و رفت. زمستان سال ۱۳۶۴ بود. بار آخری که به مرخصی آمد گفم: صمد این بار دیگر باید باشی. به قول خودت این آخری است ها. قول داد اما تا آن روز که ماه آخر باری داری ام بود نیامده بود. شام بچه ها را که دادم طفلی ها خوابیدند اما نمی دانم چرا خوابم نبرد رفتم خانه همسایه مان خانم دارابی. خیلی با هم عیاق بودیم چون شوهر او هم در جبهه بود راحت تر با هم رفت و آمد می کردیمم اغلب شب ها یا او خانه ما بود یا من به خانه آن ها می رفتم اتفاقا شب مهمان داشت و خواهرش پیشش بود یک دفعه خانم دارایی گفت : فکر کنم امشب بچه ات به دنیا می آید حالت خوب است؟! گفتم: خوبم ،خبری نیست. گفت: می خواهی با هم برویم بیمارستان؟! به خنده گفتم: نه این دفعه تا صمد نیاید بچه دنیا نمی آید. ساعت دوازده بود که برگشتم خانه خودمان با خودم گفت فکر نکنم خانم دارایی راست بگوید و بچه امشب دنیا بیاید.
#یازهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد...
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#انتقام_سخت
#ترور
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹?
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
"هر شهیدےڪربلایے دارد ، خاڪ آنڪربلا تشنہے اوست و زمان انتظار میڪشد تا پاےآن شهید به آن ڪربلا برسد ، و آنگاه خون شهید جاذبہےِ خاڪ را خواهد شڪست وظلمت را خواهد دریدو معبرےاز نور خواهد گشود ✨
و روحش را از آن بہ سفرے خواهد برد که براے پیمودن آن هیچ راهے بہ جز شہادت وجود ندارد ••|🕊|••"
ᷝᷡᷝᷝᷝᷞ
♥️⃟🕊 @seyyedebrahim
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
راه شهید ، عمل شهید
چند تا سرباز از قرارگاه ارتش مهمات آوردهاند. دو ساعت گذشته و هنوز یک سوم تریلی هم خالی نشده، عرق از سر و صورتشون میریزه.
یک بسیجی لاغر و کم سن و سال میاد طرفشون. خسته نباشید میگه و مشغول کار میشه. ظهر که کار تموم میشه، سربازها پی فرمانده میگردن تا رسید رو امضا کنه.
همون بنده خدا، عرق دستش رو با شلوار پاک میکنه، رسید رو میگیره و امضا میکنه❗
🌹 #سردارشهید_مهدی_زینالدین
کجایند مردان خوب خدا
کجایند مردان بی ادعا
دریغ از فراموشی لاله ها
@seyyedebrahim
📸 تصویری دیدنی از دیدار امروز فرماندهان و کارکنان نیروی هوایی ارتش با فرمانده کل قوا. ۹۹/۱۱/۱۹
🇮🇷 @seyyedebrahim
مهدےجان❤️
حضرٺ عشق!فدایِ نَفَسِ گیرایٺ
اے بقربانِ تو و قدِّ چنان طوبایٺ
قمرِ آل محمّد!قمـرِ دنیایی
قبله اے شد بخدا خالِ لبِ زیبایٺ
همہ محتاجِ دعایند دعایی فرما
همہ محتاجِ تو و خطّ خوش امضاے
صاحبِ عصر! ز عطرِ نَفَسٺ سر مستیم
ما پناهنده ے چشمانِ سیاهٺ هستیم
💚أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج💚
@seyyedebrahim
🌷 سلام
💗صبحتون زیبا
🌷ان شاءالله که
💗جسم و جانتون سالم ..
🌷لبتون خندون..
💗خوبیهاتون پایدار...
🌷لحظاتتون پر از برکت
💗و زندگی تون پر از
🌷شادی و آرامــش باشه
🌷دوشنبه تون
زیبا و دوست داشتنی💐💞
@seyyedebrahim
#دلتنگی_شهدایی ✨ 🥀
تــــو خندیدی و چشمانت
ز یادم بُـــــرد رفتن را.... 🍃
من از لبخنـــــدت آموختم
ز این دنیــا گذشتن را ... :) ♥️ 🥀 🌊
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️
🦋͟⃟̑
به در خواست یکی از اعضای محترم کانال:
❤️امروز روز شهید جعفر محمدی هست❤
⏳زندگی نامه این شهید
🏞عکس های این شهید
📝فرازی از وصیت نامه این شهید
📕معرفی یکی از کتاب های این شهید
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مصطفای_قلب_ها ❤️
اعتراف گرفتن از حروم زاده 😏
توسط سیدابراهیم 😎✋🏻
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️