🍃 *﷽ 🍃
❤️ سلام امام زمانم❤️
ای کاش جهان برای ظهورتان بیتاب میشد
ای کاش تمامی دل های دردمند و بیقرار،
شما را از خدا می خواست ...
ای کاش زمین و زمان،
یکصدا دعای فرج می خواند ...
ای کاش خدا شما را به ما بازرساند ...
که غیر از حکومت عدل گستر شما
امید نجاتی نیست ...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲
🌺ظهور امام زمان(عج) صلوات🌸
@seyyedebrahim
♨️حضرت امام خمینی(ره) :
❗️ما اگر یک رئیس جمهوری داشته باشیم که ناباب از کار در بیاید، همه چیزها از بین میرود.
حالا هم ما مبتلا هستیم به تفاله هایش. برای هر فردی از افراد این ملت تکلیف است که حفظ کند اسلام را. مبادا مبتلا بشویم به یک نفر نابابی که ما را بخواهد ببرد طرف امریکا.
صحیفه امام، ج ۵۱، ص ۷۱-۵۱
@seyyedebrahim
💠🔰💠🔰💠🔰💠
💠🔰💠🔰💠
💠🔰💠
💠
❤️بسم رب الشهدا❤️
🌹خاطره ای از#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سید ابراهیم
💠یک روز برای مسابقات کشتی بسیج با مجموعه ما اومده بود بهش گفتم #مصطفی این رفيقت تهرانیه دلم ميخواد روش کم کنی یک جوابی داد که صدتا پهلوان باید فکر میکرد تا جواب بده گفت دایی جمال شاید #خدا ظرفیت بردیه او را بیشتر داده باشه خدا کنه ظرفیت باخت و برد را داشته باشیم اگر نداشتیم و بردیم خطر داره....
🔰مصطفی از همان نوجوانی روش و منش جوانمردانه داشت..😔😔
💠
💠🔰💠
💠🔰💠🔰💠
💠🔰💠🔰💠🔰💠
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@seyyedebrahim
#دلتنگی_شهدایی 💔
دَر دِلَم جایی بَرای هیچ کس غِیر اَز تو نیست
گاه یِک #دنیا فَقَط با «یِک نَفَر پُر می شود»
سید سعید صاحب علم
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️
@seyyedebrahim
💠حاج قاسم سلیمانی:
والله از مهمترین شئون عاقبت به خیری، رابطه قلبی و دلی و حقیقی ما با این حکیمی است که امروز سکان انقلاب را به دست دارد.
#آیت_الله_امجد
#حاج_قاسم_سلیمانی
#رهبر_انقلاب
@seyyedebrahim
#دلتنگی_شهدایی 💔
ای #ڪاش!!!
بہ جای همہ مےشد ڪہ
در این #شهر...
این حال بهم ریختہام را
#تــو ببینی...!!!
حسنحسنپور
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥
@seyyedebrahim
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹
🌹
🔹
#کتاب_دختر_شینا🌹🕊
#خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃
#همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊
#نویسنده :بانو بهناز ضرابی..
فصل یازدهم ..( قسمت سوم)🌹🍃
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
از پشت خمیده به نظر می آمد با موهایی آشفته و خاکی وشانه هایی افتاده و تکیده زیر لب گفتم: خدایا یعنی این مرد من است این صمد است جنگ چه به سرش آورده آرزو کردم خدایا پای جنگ را به خانه هیچ کس باز نکن.کمی بعد صدای شرشر آب حمام و خرخر آبی که توی راه آب می رفت تنها صدایی بود که به گوش می رسید. چراغ آشپزخانه را خاموش کردم. با اینکه نصف شب بود. به نظرم آمد خانه مثل اولش شده روشن و گروم و دل باز. انگار در و دیوار خانه دوباره به رویم می خندید. فردا صبح، صمد رفت کمی خرید کند. وقتی برگشت دو سه کیلو گوشت و دو تا مرغ و سبزی و کلی میوه خریده بود.
گفتم: چقدر گوشت مهمان داریم؟! چه خبر است؟! گفت این بار که بروم اگر زنده بمانم دو سه ماهی بر نمی گردم. شاید هم تا عید نیایم. شاید هم تا آخر جنگ. گفتم اِ همین طوری می گویی ها. شاید جنگ دو سه سالی طول بکشد. گفت: نه خدا نکند به هر جهت آنجا خیلی بیشتر به من نیاز دارند. اگر به خاطر تو و بچه ها نبود این چند روز هم نمی آمدم. گوشت را گذاشتم توی ظرفشویی شیر آب را باز کردم رویش. دوباره گفتم: به خدا خیلی گوشت خریدی. بچه ها که غذا خور نیستند می ماند من یک نفر خیلی زیاد است. رفت توی هال. بچه ها را روی پایش نشاند و شروع کرد با آن ها بازی کردن. گفتم: صمد! از توی هال گفت: جان صمد! خنده ام گرفت گفتم: می شود امروز عصر بروم یک جایی. خیلی دلتنگم دلم پوسید توی این خانه. زود گفت: می خواهی همین الان جمع کن برویم قایش. شیر آب را بستم و گوشت های لخم و صورتی را توی صافی ریختم گفتم: نه... قایش نه... تا پایمان برسد آنجا تو غیبت می زند. می خواهم بروم یک جایی که فقط من و تو و بچه ها باشیم. آمد توی اشپزخانه بچه ها را بغل گرفته بود. گفت: هر چه تو بگویی. کجا برویم؟! گفتم: برویم پارک. پرده آشپزخانه را کنار زد و به بیرون نگاه کرد و گفت: هوا سرد است مثل اینکه نیمه آبان است ها، خانم بچه ها سرما می خوردند. گفتم: درست است نیمه آبان است اما هوا خوب است امسال خیلی سرد نشده است. گفت: قبول همین بعد از ظهر می رویم. فقط اگر اجازه می دهم یک تُک پا بروم سپاه و برگردم کار واجب دارم. خندیدم و گفتم: از کی تا به حال برای سپاه رفتن از من اجازه می گیری ؟! خندید و گفت: آخر این چند روز را به خاطر تو مرخصی گرفتم حق توست. اگر اجازه ندهی نمی روم. گفتم: بروم، فقط زود برگردی ها و گرنه حلال نیست.
زود خدیجه و معصومه را زمین گذاشت و لباس فرمش را پوشید. بچه ها پشت سرش می رفتند و گریه می کردند بچه ها را گرفتم سر پله خم شده بود و داشت بند پوتین هایش را می بست. پرسیدم: ناهار چی درست کنم؟ بند پوتین هایش را بسته بود و داشت از پله ها پایین می رفت گفت: آبگوشت. آمدم اول به بچه ها رسیدم تر و خشکشان کردم. چیزی دادم خوردند و کمی اسباب بازی ریختم جلویشان و رفتم پی کارم. گوشت ها را خردکردم آبگوش را بار گذاشتم و مشغول پاک کردن سبزی ها شدم. ساعت دوازده و نیم بود همه کارهایم را انجام داده بودم غذا هم آماده بود. بوی گوشت لیمو عمانی خانه را پر کرده بود سفره را باز کردم ماست و ترشی و سبزی را توی سفره چیدم. بچه ها گرسنه بودند کمی آبگوشت تریت کردم و بهشان دادم سیر شدند رفتند گوشه اتاق و سرگرم با اسباببازی هایشان شدند. کنار سفره دراز کشیدم و چشم دوختم به در. ساعت نزدیک دو بود و صمد نیامده بود. یک باره با دای معصومه از خواب پریدم. ساعت سه بعد از ظهر بود کنار سفره خوابم برده بود. بچه ها دعوایشان شده بود و گریه می کردند کاسه های ترشی و ماست و سبزی ریخته بود وسط سفره. عصبانی شدم اما بچه بودند و عقلشان به این چیزها نمی رسید. سفره را جمع کردم و بردم توی آشپزخانه. بعد بچه ها را بردم دست و صورتشان را شستم.
#یازهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد...
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هُوَالمُصَوِّر
از شدت تب چشمانم تار میبیند اما باز...
چشمانم به راه توست!
باز جمعه در راه است...
امیدم چند برابر شده برای دیدارتان!
میان درد و آه هایم،هزار طبیب هم که بیاید از درد خود ناله میکنم و شکایت...
اما نام حبیب که میآید حتی درد هم لذت بخش میشود!
دردی که بیمار را به حبیبش برساند مرهم دل است.
شب جمعه و باز هوای زیارت حضرت ارباب!
باز سرخی پرچمش بیداد میکند در دلم با این تب سوزان!
حضرت عطشان سوز دل و تن تبآلود آوردهام...
باز محتاج آب حیاتم!
جهانی تب گرفته و من ... نیز هم!
عشق تب دارد... سوز دل دارد!
یار نیامد همه بیماریم!
معشوق،عاشقش را جان به لب میخواهد!
این همه جان به لب آمد،اما هنوز نیامده حضرت جانان!
من در این درد جز او را درمان نخواستم!
باز دست من و دامان حضرت دلبر!
با آنکه هنوز هم بر قولم وفادار هستم اما...
این بار عظم البلا پیش دستی میکند و دستم را میگیرد...
باز نام تو برایم دریا میشود با شفاعت آشناترین به عشق و عطش و جان دادن!
اللهم عجل لولیک الفرج به حق عطشان کربلا علیه السلام
#نوای_انتظار
#یلدای_غیبت
@seyyedebrahim
#رایحهیولایت
هم روحتان در انتظار #حضرتمهدی ارواحنا فداه باشد، هم نیروی جسمیتان در این راه حرکت بکند. هر قدمی که در راه استواری این #انقلاب اسلامی برمیدارید، یکقدم به #ظهور حضرت مهدی عجاللهتعالیفرجه نزدیکتر میشوید.
۶۰/۳/۲۹
#مهدویت
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ⚘
شعری برای #مصطفی 🌹
❤️مرحبا بر #صدرزاده، مصطفی
❤️شیری ازنسل علی, #مرتضی
❤️عرض تبریک منواین دوستان
❤️باد ارزانی, او یک بوستان
❤️میرسد میلاد اوکم کم ز راه
❤️حفظ گردان .شیرما را ای اله
@seyyedebrahim
خاطره ای از #سید_ابراهیم
💐بار ها مجروح شد و با همان مجروحیت به منطقه میومد يه روز که از بعد از مجروحیت برگشت رفتم ببينمش جلو حرم بی بی جان یکی از... به طعنه گفت: داستان چیه شماها همش به دست و پاتون تیر میخوره و شهید نمیشین؟!
خیلی عصبانی شدم اومدم جوابشو بدم که مصطفی دستمو گرفت و با خنده گفت:
حاجی تو صف وایسادیم تا نوبتمون بشه شما که پیشکسوت جهادین زود تر برین جلو ملت معطلن😅😭
یعنی واقعا مصطفی تو بدترین شرایط بهترین عملکرد ممکن و داشت.....
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
@seyyedebrahim
✨🍃✨🌹✨🌹✨🍃✨
🍃
🌹
#خاطره_مادر_شهید_صدرزاده
یکی از #دعاهای همیشگی مصطفی شهادت بود
و همیشه دعای #قنوتش بود
ولی اواخر دیگه نمی گفت مامان دعا کن #شهید بشم،
یه روز زنگ زد گفت: مامان دعا کن اون چه که موثر تر اتفاق بیفته اگر شهادت مؤثر تر اتفاق بیفته 😔
گفتم: #عزیزم معلوم اگر بمونی بیشتر میتونی خدمت کنی ولی اگر،شهید بشی.😔🌹
گفت: کسی که شهید میشه دستش بازهست
و بیشترمیتونه دستگیری کنه .
#مصطفی حتی شهادت برای خودش نخواست، بخاطر اینکه بتونه دستگیری کنه.👏😔
و تازه متوجه شدم منظورش از مؤثرتر بودن یعنی چی.
وقتی پیام میدن که ماهواره رو جمع کردن از خونه ویا #حجابشون کاملتر شده
ویااینکه فعالیت فرهنگی درجهت ارزشهای اسلامی میشه،
یقین پیدا کردم به آروزی مصطفی که دوست داشت اون چه که #موثرتر بود براش رقم خوره🌹😔
@seyyedebrahim
#حرف_حساب 🌱
🍃یکی از ارامبخش های قوی در مواجهه با سختی های دنیا، اعتقاد داشتن به این حقیقت است که هر انچه که از جانب خداوند اتفاق
می افتد خیرو خوبی است و در جهت پیشرفت انسان در مسیر زندگیش قرار میگیرد.
🍃و همین طور انگیزشی ترین باور این است
که بدانی هیچ کس جز خودت، مسئول اتفاقهای زندگیت نیست و هیچ کس نمیتواند زندگیت را نابود و یا خراب کند.
تو میتوانی با بهترین انتخاب، بهترین رفتار، بهترین افکار، بهترین روابط،
بهترین زندگی را داشته باشی
♥️ #حرف_حساب 🌱
🍃یکی از ارامبخش های قوی در مواجهه با سختی های دنیا، اعتقاد داشتن به این حقیقت است که هر انچه که از جانب خداوند اتفاق
می افتد خیرو خوبی است و در جهت پیشرفت انسان در مسیر زندگیش قرار میگیرد.
🍃و همین طور انگیزشی ترین باور این است
که بدانی هیچ کس جز خودت، مسئول اتفاقهای زندگیت نیست و هیچ کس نمیتواند زندگیت را نابود و یا خراب کند.
تو میتوانی با بهترین انتخاب، بهترین رفتار، بهترین افکار، بهترین روابط،
بهترین زندگی را داشته باشی
♥️
@shahid_mostafasadrzadeh
ملت ملت بگوشید؟ 📞
ملت نڪنہ بہ ڪسے رأے بدید ڪہ
میگہ سایہ جنگ را از ڪشور برداشتہ
و نالہ بچه هاے شهداےمدافع را نمیشنوه!
حواستون باشہ نسبت بہ خون ما
مسئولید!
مصطفےجان بهوشیم📞
@seyyedebrahim
بی عصا آمده ای...
چشم عدو کور شود...
چشم دل ما روشن 🌸
@seyyedebrahim
#طنز_در_جبهه_سوریه😄😄
قبل از عملیات بود ...
داشتیم با هم تصمیم میگرفتیم اگر گیر افتادیم چطور توی بی سیم📞
به همرزمامون خبر بدیم ...
ڪه تڪفیریا نفهمن ...
یهو سید ابراهیم (شهید صدرزاده) از فرمانده های تیپ فاطمیون😍
بلند گفت : آقا اگر من پشت بی سیم گفتم همه چی آرومه من چقدر خوشبختم ... بدونید دهنم سرویس شده ..... 😂😂😐
#شهیدمصطفےصدرزاده
#یادش_باصلوات