به دلیل مشغلات کاری به یه ادمین فعال و مسولیت پذیر نیاز داریم برا خادمی کانال سید
دوستانی که واقعا میتونن کانال رو یاری کنن به بنده اطلاع بدن 🙏🙏
@hosnaml
#دلتنگی_شهدایی 💔
°•♥️•°
گفتند از تو شعر بخوانم٬ تعجب است!
توصیف ڪوھ را بہ غبارے سپردھاند . . . (:
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باید ببینیم به عشق کے از خواب بیداریم میشیم؟
دقیقا حواسمون کجاست..؟
#جمعههاےدلتنگے🌿
#توصیه_شهید 📝
#خاطره_شهید 🌿
______________
و شکر بیپایان خدایی را که محبت شهدا و امامِ شهدا را در دلم انداخت🙃♥️
و به بنده توفیق داد تا در بسیج خادم باشم...
خدایا! از تو بے اندازه ممنونم که در دݪِ ما محبت سیدعلیخامنهای را انداختی ،❤️
تا بیاموزیم درس ایستادگی را✨
درس اینکه یزیدهای دوران را بشناسیم و جلوی آنها سر خم نکنیم🖐🏻
بہفرامینمقاممعظمرهبرۍگوشدهیدتاگمراهنشوید!
زیراایشانبهتریندوستشناس ودشمنشناساست🖇
#شهید_مصطفے_صدرزاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دلتنگی_شهدایی
💢پیغام داداش مصطفی به اونایی که....
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
#کتاب_سید_ابراهیم قسمت پنجم { تولد و کودکی } مادر شهید : من در خانواده ای بسیار مذهبی و خیلی م
#کتاب_سید_ابراهیم
قسمت ششم
{ آشنایی و ازدواج }
همسر شهید:
اولین باری که آقا مصطفی را دیدم مربوط می شد به ایام فاطمیه ی سال ۸۵ که برای ماکت نمایشگاه حضرت زهرا(س) یک درب چوبی سفارش داده بودیم که وقتی رفتیم تحویل بگیریم چون خیلی سنگین بود نتوانستیم جابجا کنیم۰ یکی از خواهران، آقا مصطفی را جلوی درب حوزه بسیج به من نشان داد و گفت: ایشان آقای صدرزاده فرمانده پایگاه برادران هستند. می توانیم از او کمک بگیریم. جلو رفتم و از او خواستم که به ما کمک کند. او درب را بلند کرد و آن را داخل ماشین گذاشت؛ این اولین باری بود که ایشان را دیدم۰
یکی از دوستان، من را به او معرفی کرده بود۰ مرا به اسم برادرهایم می شناخت۰ خواهر سجاد و سبحان و فرمانده پایگاه الغدیر خواهران۰ چون همه ازدواج های خانواده ایشان فامیلی بودند او سنت شکنی کرده بود۰ خیلی اهل استخاره بود و به آن عمل میکرد۰ در خصوص ازدواج هم استخاره کرد و مصر بود که این ازدواج صورت بپذیرد۰ یک بار مادرشان آمدند و بعد با خانواده آمدند۰ مادرش به من گفت: مصطفی را همه می شناسند۰ طلبه است و دارایی دنیایی چیزی ندارد۰ شغل مشخصی هم ندارد! پدرم خیلی سخت گیر بودند۰ اما با شنیدن نام آقا مصطفی ، سخت گیری را کنار گذاشتند۰ در خصوص شغل از پدرش پرسیدند۰ که پدرش گفت: مصطفی یا فرهنگی می شود یا پاسدار. وقتی فهمید که مصطفی طلبه علوم دینی است دیگر پرس و جو نکرد که آینده چه میشود۰ حتی در خصوص خدمت سربازی هم سخت نگرفت۰ در کل با ازدواج من و آقا مصطفی کاملا راضی بود۰ خودم هم ایمان و ولایی بودن برایم خیلی مهم بود و چون طلبه بودم و در جمع بسیج حضور داشتم، می دانستم که افراد در جامعه به لحاظ اعتقادی، سیاسی و۰۰۰۰ مشکلات عدیده ای دارند، همین که می دیدم در مسجد فعالیت می کنند و به نماز اول وقت چقدر اهمیت می دهند و تمام وقت خودرا صرف پایگاه و بچه های آن می کنند برایم کفایت می کرد و نه دلم قرص می شد۰ به همین علت دیگر در مسائل جزیی ریز نشدم و سخت گیری نکردم۰ در چند دقیقه ای که مختصر با هم در اتاق صحبت کردیم۰ فقط در خصوص درس های حوزه از من سوال کردند۰ زمانی که من بلند شدم تا از اتاق بیرون برم، گفت: من خیلی به ازدواج فکر کردم و در ازدواج فقط به فکر همسر و مونس نیستم، من برای زندگی دنبال یک همسنگرم و چون دنبال همسنگر هستم الان این جا نشستم۰استرس های آن روز باعث شد که به این جمله خیلی عمیق فکر نکنم، ولی بعد از عقد پرسیدم: همسنگر برای چه کاری می خوای، الان که جنگ نیست. گفت: الان با دشمن در حال جنگ فرهنگی هستیم و من برای کار فرهنگی نیاز به کسی دارم که مثل خودم بوده تا همسنگرم باشد، کنارم باشد و کمکم کند تا بتوانم کار کنم۰
لوازمی که همه می خرند را خریدیم، ولی سبک تر تا به خانواده ها فشاری نیاید۰ عروسی هم در یک فضای بی گناه در تالار عموی آقا مصطفی انجام شد۰ فقط مولودی خوانی بود و اجازه داده نشد کسی کار مورد دلخواه خودش را انجام دهد۰ در قسمت خانم ها هم صدای مولودی پخش می شد۰ مداح که دوست مصطفی بود با یک خوش سلیقگی و ذوق خاص چنان فضا را در دست گرفته بود و شعر خوانی می کرد که همه ی فامیل جذب شده بودند، حتی کسانی که خیلی مایل به شنیدن مولودی نبودند خوششان آمده بود و استفاده می کردند؛ همه محو شور و شوق مجلس شده بودند۰
◾️#دلتنگے_شهدایے 🖇✨
تو را هر لحظه یه یاد مےآورم...🍃
بے هیچ بهانه اے!
شاید دوست داشتن همین باشد :)♥️
#شهید_مصطفے_صدرزاده
#دلنوشته_هاے_یک_جامونده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام عليك يا سيدتنا يا ام الشهداي عاشورا ...🖤
#وفات_حضرت_ام_البنين
واقعا احساس مادر نسبت به فرزند اصلا قابل توصیف نیست وماهاکه نمیتوانیم مادرباشیم اصلا درک نمیکنیم عظمت این احساس را....با یک چنین احساسی این مادر، هم تحمل میکند هجرت فرزند خودش رابه سویجبهههای جنگ
هم تحمل میکردهمیکندشهادت اورا،همافتخار
میکند.
"مقام معظم رهبری"
سالروز وفات ام الشهدای عاشورا مادر سقای دشت کربلا ع را به محضر همه مادران شهدا تسلیت عرض میکنیم
#روزتکریممادرانشهدا
#خاطره_شهید ♥️🎙
استاد و دوست ایشان شهیدسیدرضابطحایی بودند که در سامرا به همراه خانواده به شهادت رسیدند...🕊💔
او نقش موثرے در حالت عرفانی مصطفے داشت و مصطفے را برای ادامه تحصیل در نجف تشویق میکرد که البته میسر نشد.
بعد از آن رشته دانشگاهی در راستای رشته حوزه به هم گره خورد.
مصطفے در دانشگاه آزاد تهران مرکز در رشته ادیان و عرفان مشغول تحصیل شد. در خلال بحث دانشگاه بود که ماجرای سوریه رخ داد و ...
#شهید_مصطفے_صدرزاده
#شهید_سیدرضا_بطحایی ☆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادر #شھیداحمـد:
چون هجده سالہ بودم ڪہ مادر شدم و فاصلہے سنےام با #احمـد خیلے ڪم بود، رابطہے صمیمے و تنگاتنگے باهم داشتیم و بسیار بہ هم علاقہمند بودیم. #احمـد نہ تنہا فرزند کہ همبازے، سنگ صبور و همہے وجودم بود. همہے رازهایمان را بہ هم مےگفتیم. برایش خیلے اهمیت داشت ڪہ حال مرا بداند ڪہ خوشحالم یا ناراحت؛ بہ ڪوچڪترین جزئیات زندگےام اهمیت مےداد. در نوع رابطہام با #احمـد مبالغہ نمیڪنم، او بیشتر از همہ بہ من وابستہ بود.
کلیپے از #شهید_احمد_مشلب و مادرشون #سلام_بدرالدین🌿
بہ مناسب وفات #حضرت_امالبنین و روز تڪریم مادران شھدا🕊
#رفیقانہ✨
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
#کتاب_سید_ابراهیم قسمت ششم { آشنایی و ازدواج } همسر شهید: اولین باری که آقا مصطفی را دیدم مربو
#کتاب_سید_ابراهیم
قسمت هفتم
{ خادم الحسین }
مادر شهید:
منطقه ای که او برای راه انداختن هیئت انتخاب کرده بود، ساکنان مستضعف و محرومی داشت. من با تعجب پرسیدم:
چرا این محل را انتخاب کرده ای؟ گفت: آن ها سطح فرهنگی مذهبی پایینی دارند و هنر این است که پای اینطور افراد را به مجلس عزاداری اهل بیت (علیه السلام ) باز کنیم.
بعد ادامه داد که آن ها به لحاظ مالی هم در مضیقه هستند و اگر غذایی بدهیم تعدادی گرسنه و مستحق را سیر کرده ایم.
او تمام تلاش خود را می کرد که افرادی را جذب هیئت کند که از خدا و اهل بیت(علیه السلام ) فراری اند و عقیده داشت بچه های مذهبی را به مسجد و روضه بردن کار مؤثری نیست. مدتی که گذشت گفت: میخوام یک وعده غذای گرم به هیئت بدم. من گفتم : تو که نمیتونی از اون ها پول جمع کنی.
درآمدی هم که نداری؛ هر چی هم که داری خرج هیئت می کنی، از کجا میخوای هزینه غذا رو بدی؟ گفت: خدا بزرگ است و واقعا هم توکل زیادی به خدا داشت و همین توکلش باعث شد که هر هفته چهارشنبه ها هزینه شام هیئت از خانواده و فامیل جور میشد.
خودم هم آشپز هیئت شده بودم و برای آن ها شام درست می کردم .
برخی اوقات که واقعا چیزی نبود که با آن برایشان غذا بپزم، می گفتم:
این هفته شام نده. اما هرگز زیر بار نمیرفت و می گفت: هر طور شده باید شام رو بدیم. دیگر حساس و کنجکاو شده بودم که چرا این قدر برای شام دادن به بچه های هیئت اصرار دارد. لذا از او میخواستم
که علت پافشاریش را به من هم بگوید.
مصطفی گفت: اول این که با غذایی که میخورند مدیون و نمک گیر امام حسین (علیه السلام ) می شوند و دوم این که لقمه های حلال، آن ها را از ارتکاب به گناه و معصیت باز می دارد.
همین دیدگاه او باعث شدهبود،هیئت که با چهار نفر شروع شده و در محلی با زیربنای کمتر از ۵۰۰متر پا گرفته بود به جایی رسید که کوچه هم مملو از عزاداران می شد.
جالب این جا بود که همان محل کوچک را هم اجاره کرده بود و هزینه آن را از فامیل و دوستان می گرفتیم.
این اشتیاق را که می دیدم با همه توان کمکش می کردم و خوش حال بودم که با اعتقاد راسخ و باور قلبی،نمک امام حسین(علیه السلام ) را باعث هدایت افراد می دانست. همراهی من نیز او را دلگرم می کرد.بعد از شهادت هم در خواب به یکی از دوستانش گفته بود:
این جا در آشپزخانه امام حسین علیه السلام با مادرم غذا می پزیم. او ضمن عزاداری با بصیرت برای ابا عبدالله الحسین همیشه می گفت : کاش روز عاشورا در کربلا بودم و امام حسین را یاری می کردم. و این خواست قلبی مصطفی بود.
سال ۸۱ زمانی که حکومت صدام سقوط کرد و راه زیارت کربلا باز شد،برای زیارت راهی عراق شد. همان سال روز عاشورا در کربلا تروریست ها بمب گذاری کرده بودند و تعداد زیادی از عزاداران ایرانی و عراقی به شهادت رسیدند وقتی خبر را شنیدم با خود گفتم: نکند آنجا به شهادت رسیده باشد؛من دوست داشتم سرباز شهید باشد ،نه زائر شهید!
یکی از مؤثرترین فعالیت های مصطفی در طول عمر با برکت خود،ساخت مسجد امیرالمؤمنین بود .او برای ساخت این مسجد
شب های جمعه در گلزار بهشت رضوان شهریار و یا بهشت زهرا از مردم پول جمع میکرد.
گاهی برای صرفه جویی در هزینه ها به همراه بچه های مسجد کارگری می کردند تا پول کمتری برای کارگر بدهند.
یک روز از او پرسیدم: پول جمع کردن از مردم اذیتت نمیکنه.
لبخندی زد و گفت: مادر نمیدونی گدایی برای خدا چقدر لذت داره!
از همان زمان در حال خودسازی و مبارزه با نفس بود. این گدایی برای شکستن نفس،او را در سیر الی الله بسیار جلو انداخته بود .
الحق که عنوان خادم الحسین برازنده ی او بود.
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
السَّلامُعَلَيْكَیابقِیَّةَ اللهُ فی اَرضِه
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللهُ فی اَرضِه
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْحُجَّةِ الثّانی عشر
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نورُ اللهِ فی ظُلُماتِ الْاَرضِ
اَلسّلامُ عَلَیْکَیا مَولایَ یاصاحِبَالزَّمان
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا فارسُالْحِجاز
اَلسَّلامُعَلَیْکَ یاخَلیفَةَ الرَّحمَنُویاشَریکَالْقُران
وَیااِمامَ الْاُنسِوَالْجان
برات وصل امضاء می شد ای کاش
گره از کار دل وا می شد ای کاش
برای دیدنت ای حضرت اشک
دو چشمانم چو دریا میشد ای کاش
ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج
چونکه صبح آمد و چشمم باز شد
قلب من با چشم شما همراز شد
غرق رحمت می شود آن روز که
صبحــش با یاد شما آغاز شد
نوشتند زائران کربلا،
و چه زود به مقصد رسیدند
#صبحتون_شهدایی 🌷
#یـــازیـــنــب_کـــبری
❣یـــازهــرا سـلام الله عـلـیها❣
#مـــامــلت_شـــهادتــیـم🕊🥀