eitaa logo
•| شهید محمد حسین حدادیان |•
789 دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
4.9هزار ویدیو
124 فایل
♦️شهیدمحمدحسین‌حــدادیان 🌹ولـــادت۲۳دی‌مـــــاه‌۱۳۷۴ 🌿شــهادت‌۱اسفـــندماه۱۳۹۶ 🌹ٺوســط‌دراویــش‌داعشی خادم: @sh_hadadian133 خادم تبادل: @falx111 کپی حلال برای ظهور آقا خیلی دعا کنید !❤️
مشاهده در ایتا
دانلود
بــا تــو بہ اوج مے رســد ، مــعنے دوســت داشتــن ... 💔 ❁❁═༅═🍃🌸🍃═❁❁═༅ @sh_hadadian74 ❁❁═༅ ═🍃🌸🍃═❁❁═༅
‌. [ دلم کمے کنـــــج حرمـــــــ🕌ـــــ ـ میخواهــــد . . . 🌱 . | | . . 💔• ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌ ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌ 📿 ❁❁═༅═🍃🌸🍃═❁❁═༅ @sh_hadadian74 ❁❁═༅ ═🍃🌸🍃═❁❁═༅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•❀• 🌸 🌸 💚 باز دلم هوای دارد ✨هوای آن گنبد بیکران دارد 💚 به یاد حرم سبز و زیبایت ✨اشک در چشمان من مکان دارد 💚 چه درد غریبی ست درد ! ✨دلِ تنگم هوای صاحب الزمان(عج) دارد ... ❣ 🥀 📿 ❁❁═༅═🍃🌸🍃═❁❁═༅        @sh_hadadian74 ❁❁═༅═🍃🌸🍃═❁❁═༅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 کرب‌وبلا ای کاش من مسافرت بودم 😭😭 حرم خالی از زائره 💔💔😭 از دست ندید 👌👌 🥀   📿 ࿇࿐᪥✧🍃🌻🍃✧᪥࿐࿇         @sh_hadadian74 ࿇࿐᪥✧🍃🌻🍃✧᪥࿐࿇
💔 بدجور دارد می‌شود! دلتنگی را که بگذاری کنار... این روزها... دلم یک آغوش می‌خواهد... برای های‌های گریستن! برای شانه‌ای که سر روی آن بگذاری... و داد بزنی... آن‌قدر که سینه‌ات به خِس‌خِس بیفتد! نَفَس کم بیاوری و... آبِ گلویت خشک بشود! آن‌وقت... یک نفر بیاید و... شانه‌هایت را بگیرد و... قربان‌صدقه‌ات برود! بدجور دارد می‌شود! بخدا که تاریخ... این روزها را به‌خود ندیده است! حتی صفحه‌های تاریخ را که نگاه کنی... می‌بینی پیامبر عاشورا... زینب‌کبری(سلام‌الله‌علیها) هم لب‌هایش را به رگ‌های بریده گذاشته و... های‌های گریسته! عیبی ندارد... بازهم خدارا شکر! بخدا که دوام نمی‌آوردیم... اگر نداشتیم! 💔 🥀   📿 ࿇࿐᪥✧🍃🌻🍃✧᪥࿐࿇         @sh_hadadian74 ࿇࿐᪥✧🍃🌻🍃✧᪥࿐࿇
📚 ساکت بودم و از نفس زدن‌هایم وحشتم را حس می‌کرد که به سمتم چرخید، هر دو دستم را گرفت تا کمتر بلرزد و حرف حرم را وسط کشید :«زینب جان! همونطور که اونجا تو پناه (علیهاالسلام) بودی، مطمئن باش اینجام (علیهاالسلام) خودش حمایتت می‌کنه!» صورتم به طرف صورتش مانده و نگاهم تا کشیده شد و قلبم تحمل اینهمه وحشت را نداشت که معصومانه به گریه افتادم. 📚 تازه نبض نگرانی نگاه مصطفی در تمام این شش ماه زیر انگشت احساسم آمده و حس می‌کردم به هوای من چه وحشتی را تحمل می‌کرد که هر روز تارهای سفید روی شقیقه‌اش بیشتر می‌شد و خط پیشانی‌اش عمیق‌تر. دوباره طنین سحرگاهی امروزش در گوشم نشست و بی‌اختیار دلم برای لحن گرمش تنگ شد تا لحظه‌ای که به اتاق برگشتیم و اولین صوتی که شنیدم صدای مردانه او بود :«تکلیف حرم سیده سکینه چی میشه؟» 📚 انگار به همین چند لحظه که چشمانم را ندیده بود، نفسش را گرفته و طاقتش تمام شده بود که رو به ابوالفضل سوالش را پرسید و قلب نگاهش برای چشمان خیسم من می‌تپید. ابوالفضل هم دلش برای حرم می‌لرزید که همان پاشنه در روی زمین نشست و نجوا کرد :«فعلاً که کنترل داریا با نیروهای ارتش!» و این خوش‌خبری ابوالفضل چند روز بیشتر دوام نیاورد و اینبار نه فقط داخل شهر که رفقای مصطفی از داریا خبر دادند ارتش آزاد با تانک وارد شهر شده است. 📚 فیلمی پخش شده بود از سربازی سوری که در داریا مجروح به دست افتاده و آن‌ها پیکرش را به لوله تانک بسته و در شهر چرخانده بودند. از هجوم وحشیانه ارتش آزاد، بیشتر مردم داریا تلاش می‌کردند از شهر فرار کنند و شهرک‌های اطراف داریا، پای فرار همه را بسته بود. 📚 محله‌های مختلف هر روز از موج انفجار می‌لرزید و مصطفی به عشق دفاع از حرم (علیهاالسلام) جذب گروه‌های مقاومت مردمی زینبیه شده بود. دو ماه از اقامت‌مان در می‌گذشت و دیگر به زندگی زیر سایه ترس و عادت کرده بودیم، مادر مصطفی تنها همدم روزهای تنهایی‌ام در این خانه بود تا شب که مصطفی و ابوالفضل برمی‌گشتند و نگاه مصطفی پشت پرده‌ای از خستگی هر شب گرم‌تر به رویم سلام می‌کرد. 📚 شب عید مادرش با آرد و روغن و شکر، شیرینی ساده‌ای پخته بود تا در تب شب‌های ملتهب زینبیه، خنکای عید حال‌مان را خوش کند. در این خانه ساده و قدیمی همه دور اتاق کوچکش نشسته و خبر نداشتم برایم چه خوابی دیده که چشمان پُر چین و چروکش می‌خندید و بی‌مقدمه رو به ابوالفضل کرد :«پسرم تو نمی‌خوای خواهرت رو بدی؟» 📚 جذبه نگاه مصطفی نگاهم را تا چشمانش کشید و دیدم دریای احساسش طوفانی شده و می‌خواهد دلم را غرق کند که سراسیمه پا پس کشیدم. ابوالفضل نگاهی به من کرد و همیشه شیطنتی پشت پاسخش پنهان بود که سر به سر پیرزن گذاشت :«اگه خودش کسی رو دوست داشته باشه، من نوکرشم هستم!» 📚 و اینبار انگار شوخی نکرد و حس کردم می‌خواهد راه گلویم را باز کند که با عجیب محو صورتم شده بود و پلکی هم نمی‌زد. گونه‌های مصطفی گل انداخته و در خنکای شب آبان‌ماه، از کنار گوشش عرق می‌رفت که مادرش زیر پای من را کشید :«داداشت میگه اگه کسی رو دوست داشته باشی، راضیه!» 📚 موج مصطفی از همان نگاه سر به زیرش به ساحل قلبم می‌کوبید و نفسم بند آمده بود که ابوالفضل پادرمیانی کرد :«مادر! شما چرا خودت پسرت رو زن نمیدی؟» و محکم روی پا مصطفی کوبید :«این تا وقتی زن نداره خیلی بی‌کلّه میزنه به خط! زن و بچه که داشته باشه، بیشتر احتیاط می‌کنه کار دست خودش و ما نمیده!» 📚 کم‌کم داشتم باور می‌کردم همه با هم هماهنگ شدند تا بله را از زیر زبان من بکشند که مادر مصطفی از صدایش شادی چکید :«من می‌خوام مصطفی رو زن بدم، منتظر اجازه شما و رضایت خواهرتون هستیم!» بیش از یک سال در یک خانه از تا با مصطفی بودم، بارها طعم احساسش را چشیده و یک سحر در حرف عشقش را از زبان خودش شنیده بودم و باز امشب دست و پای دلم می‌لرزید. 📚 دلم می‌خواست از زبان خودش حرفی بگوید و او همه در نگاهش بود که امشب دلم را بیش از همیشه زیر و رو می‌کرد. ابوالفضل کار خودش را کرده بود که از جا بلند شد و خنده‌اش را پشت بهانه‌ای پنهان کرد :«من میرم یه سر تا مقرّ و برمی‌گردم.» و هنوز کلامش به آخر نرسیده، مصطفی از جا پرید و انگار می‌خواست فرار کند که خودش داوطلب شد :«منم میام!»... ✍️نویسنده: 🏴 ✨ ↷✨#ʝσɨŋ↓ °| ❥• @sh_hadadian74 🏴
.📸✨. . . . . | 💔 | 💔 | 💔 الحج الافتراضي إلى مرقد الشهيد الحاج قاسم سليماني😍✨ ادخلوا الى حديقة الزهور الخاصة بشهداء كرمان من الرابط التالي🌹👇🏻 🦋 soleimany.ir/tour/ 🦋 زیارت مجازی مجازی مزار مطهر شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی🤩💫 با استفاده از لینک زیر گلزار شهدای کرمان وارد شوید👇🏻🌱 🌸 soleimany.ir/tour/ 🌸 《التماس‌دعا😢✋🏻》 . . .📸✨. . . •••••• 🏴 ✨ ↷✨#ʝσɨŋ↓ °| ❥• @sh_hadadian74 🏴 ••••••
.💛🌸. . . . . | 🌱 | 🌼 | 💔 اشک‌هایم، بغض‌هایم، درد‌هایم‌را‌ببین... دوست‌دارم‌زائرت‌باشم، حسین‌جان... .😭🖤 . . .💛🌸. . . •••••• 🏴 ✨ ↷✨#ʝσɨŋ↓ °| ❥• @sh_hadadian74 🏴 ••••••
•| شهید محمد حسین حدادیان |•
.🖤🌸. . . . . | 🌱 | ✨ | 💔 هر‌آنکه‌رفته‌بفهمد، چقدر‌غمگینم… حرم‌نرفته‌چه‌داند، فراق‌یعنی‌چه؟! . . .🖤🌸. . . •••••• 🏴 ✨ ↷✨#ʝσɨŋ↓ °| ❥• @sh_hadadian74 🏴 ••••••
.🌸. . . . . | 🌱 | ✨ | 💔 -حَرَمْ شُدِهْ فِکْرِ هَرِ رُوزَمِــ |♥️✨ . . .🌸. . . •••••• 🏴 ✨ ↷✨#ʝσɨŋ↓ °| ❥• @sh_hadadian74 🏴 ••••••
💔 هرجانگاه‌می‌کنم... به‌هرکه‌می‌رسم... آخرهمه‌ی‌راه‌ها... به ختم‌می‌شود! شایدتو... همان‌عاقبتِ‌به‌خیری‌هستی... که‌ازقدیم... همه‌دوست‌داشتند... پایانِ‌کارشان... به‌سوی‌توباشد! همه‌چیز... یک‌روز... به‌پایان‌می‌رسد؛ جز تو... که‌باقی‌ست..! 🏴 ✨ ↷✨#ʝσɨŋ↓ °| ❥• @sh_hadadian74 🏴
‍ . ❅﷽❅ 💔 •‍فڪ ڪن برے ......✨ •بہ همہ بگے فردا میرمـ پیش بے بے......😍 •برے تو صحن..🏃 •پرچم یا عباس...🚩 •سربند •{ڪلنا عباسڪ یا زینب}•...🥀 •برے تو حرمـ🕌 رو بہ روے ضریح..😭 •بگے خانوم اجازه میدین برم دفاع ڪنم از حرمتون......⚔ •بعد....↩️ ●یہ پلاڪ...🙃 ●یہ لباس بسیجے ....😎 ●یہ ڪلاشینڪف...👻 ●یہ ڪلت... 🔫 ●یہ گلولہ ..💢 ●یہ بیابون....🏜 ●بیابون نہ بهشتـ.....🌸🍃 ●پشتتـ يہ گنبد...........🕌 ●انگار خانوم داره نگاتـ میڪنہ......😍 ●خانوم نگات میڪنہ........😊 ‌‌●حس میڪنے ڪنارتہ...🍃 ●بهت افتخار میڪنہ بهت لبخند میزنہ...😌 ●یہ نگاه به پشتـ سرتـ بہ پرچم یا عباس میندازے🙃🚩 ●میگے اربابـ تا اسم شما رو گنبد هستـ....🦋 ● مگه ڪسے میتونہ💢 بہ حرم چپ نگاه ڪنہ....😡❌ ●خم شے بند پوتینتو سفت میڪنے.... 👟 ●سربندتو سفتـ میڪنے...🙃 ●ڪلاشتو سفتـ میچسبے...😏 ●ڪلاشتو میگیرے میگے یا عباس.....✊🏻 ●بعد از اینکه چندتا داعشے حرومے رو به هلاڪت رسوندے😤 ●ببینے یہ ضربه خورده بہ قلبتـ....🙃💔 ●قلبت شروع میڪنہ بہ سوختن.....🔥 ●از خون دستت میفهمے مجروح شدے....🙂 ●میگے بے بے ببخشید شرمندم......😔 ●دیگه توان ندارم......😭 ●دوستاتـ جمع شن دورتـ نفساتـ بہ شمارش میوفتہ😭💔 ●چشمات تار ميبینہ......😞 ●بے بے بیاد بالا سرتـ برا شفاعتـ...😭 خون زیادے ازتـ رفتہ....... .💔 ●دوستاتـ پاهاتو بلند ڪنن تا خون بہ مغزتـ برسہ... ●اما ميگے: پاهامو بذارین زمین سرمو بلند ڪنین...🙂 ●بے بے اومده میخوام بهش سلام بدم......💔 ●چند دقیقه بعد چشماتو ببندے....😌 ●چند روز بعد بہ خانوادتـ خبر بدن شهید شدے....... .......😔💔✨ اللهم الرزقنا شهادت فے سبیلڪ      ✨الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرَج✨ 📿 🍂 ↷✨#ʝσɨŋ↓ °| ❥• @sh_hadadian74
خورشـید مُردّد اسٺ،ڪم رنگـــــ شُـده... اینجا،حال و روز هیچڪس خوش نیسٺ... اِنگار دل همه برای تو تنگ شده... 💔 ✨الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرَج✨ 📿 🍂 ↷✨#ʝσɨŋ↓ °| ❥• @sh_hadadian74
💔 دلتــنگــــی ها ⇜گاه از جنس اشــکنـــ😢ــد ⇜و گاه از جنس بغــــــــض ↵گاه سکـــوت🔇 میشوند ↵و خاموش میمـــــــانند ↵گاه هــق هـــق می شوند و می بارند😭 دلتنگــ💔ــی من برای اما جنس غریبــــــــی دارد😔 ✨الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرَج✨ 📿 🍂 ↷✨#ʝσɨŋ↓ °| ❥• @sh_hadadian74
وقتی‌که‌چشمامو‌بستم‌تصویر‌رویام‌همینه...💤 پیشت‌دو‌زانـو‌نشستم(:💔 من‌غریبم‌خودت‌ضامنم‌شـــو😭 زائرت‌انتظار‌داره‌از‌تـــو تا‌دوباره‌بگیــریش‌در‌آغوش🙃 ❤️ @sh_hadadian74❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای موذن بعد اتمام اذانت جان من ، اندکی هم با همان سوز و نوا از آن بگو... .....💔🕊 @sh_hadadian74 ❄️
••• بُـریده‌ام زِ فـــراقــت بـگـو چـہ چـاره ڪنم؟ چقدر به عڪس دو گنبد، فقط نظاره ڪنم؟ بـیـا و مرحـمـــتی ڪن، بـیـایم از نزدیــڪ میــان صـحنِ دو گـنبد به دل، اشـاره ڪنم | 🌱 | | | | @sh_hadadian74❄️
Moghadam-13940424[02].mp3
13M
مناجات با امام زمان عجل الله _جواد مقدم مثل کبوتر....🕊 ببین که نیمه جونم ، آقای مهربونم میخوام یاد قدیما بازم برات بخونم بی تو ای صاحب زمان ، بیقرارم هر زمان 😔💔 جمعه !!! بچہ شیعہ کجـای کـارے؟ او منتـظر توست!!! ✍به کانال خودتون بپیوندید ╔═ ღ...🌺...ღ ═╗ @sh_hadadian74 ╚═ ღ...🌺...ღ ═╝
دلت‌گࢪفت‌،پناه‌ببࢪ‌بہ‌گلزاࢪشان بے‌ڪلڪ‌تࢪین‌ࢪفیق‌میشوند‌بࢪایت توࢪا‌هࢪ‌جوࢪ‌ڪہ‌هستے‌میپذیࢪند ا؎ماه‌سفࢪ‌ڪࢪده‌من.. خداپشت‌وپناهت‌🖐🏼💔 .. •|شھیدمحمدحسین‌حدادیان|• ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━┓ @sh_hadadian74📿 ┗━━━━⊰✾✿✾⊱━┛